مرز, میان, من و تو
تنها یک شقایق بود،
- که عاشقان را اینگونه مرزی باید بود -
که در شکُفتنش،
جغرافیای تو
و جغرافیای مرا
جوششی بود.
و در نبودش،
یادی بود
که ما را به زیبایی پیوندی بود.
عاشقان را
اینگونه مرزی بود.
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.
گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .