:بغل: زنده باشی:گل:
چشم، تاریک و راه، باریک و پای دل، زخمی از تاول زمهریر آه
راه باقی و هنوز هراس نارسیدن امّا؛
طرد یأس و گناه
سوسوی ستاره ی کم فروغ و عصاره ی اندوه ماه
عطش جاودان رسیدن ها و بغض نشسته
در گلوی تنهای بی پناه...
صبح با ردای سپید
در انتظار مسافر راه
پای خسته و انتهای جاده و فتح امید
گسستن از هراس و هر چه سیاهی تباه
سفر از شب موهوم بغض و دلتنگی
به آغوش صبح امید و فراخنای انتهای راه...