• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

♥ دفتر شعـر

baroon

متخصص بخش ادبیات

روی انگشت بهار



20120226142846208_51.jpg



روی انگشت بهار شاپرک می خندد
بال هایش را، باز می کند، می بندد
شاپرک می داند که بهار آمده است
بر سر کوه، نسیم باز چادر زده است
از هوا انگاری بوی گل می بارد
شاپرک در چشمش آسمانی دارد
چشمه می جوشد باز مثل آواز بهار
شاپرک می داند هست آغاز بهار
شاپرک بالش را لحظه ای می بندد
عکس او در چشمه مثل گل می خندد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



شعر روزهای هفته



20111219120301699_hafte.b-b.gif


هفت تا پرنده با هم تو لونه ای نشستند
مثل روزهای هفته هر یک به رنگی هستند
شنبه به رنگ پائیز همیشه زرد رنگه
یکشنبه رنگ سبزه مثل چمن قشنگه
دوشنبه نارنجیه رنگ قشنگ خورشید
سه شنبه ها بنفشه گل بنفشه خندید
چهارشنبه آبی رنگه به رنگ آب دریا
پنج شنبه رنگ نیلی چون آسمان شبها
جمعه به رنگ قرمز رنگ گلای زیبا
شادی کننید بخندید بازی کنید بچه ها
 

baroon

متخصص بخش ادبیات

بوق بوق برید کنار

20120225150950703_untitled-2.jpg




بوق بوق برید کنار
برید کنار دیوار
دارم میام با ماشین
برید کنار، له نشین
با یک ماشین گنده
با فرمون و با دنده
قائون قائون می رونم
فرمونو می چرخونم
این کاسه جای گازه
داده مامان اجازه
این ماشینه نه بالش
مامان نداره کارش
میرم به سوی بازار
یالا بشید زود سوار
وقتی شدید پیاده
باید بدید کرایه
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


آپارتمان کلاغ ها


20120213101859767_01.jpg



کنار یک خیابان درست پای کوهی
درخت قد بلندی است درخت باشکوهی

به روی آن درخت چه قدر آشیانه
به هر طرف کلاغی نشسته توی لانه

درخت سبز زیبا سرش بر آسمان است
نگو درخت زیبا بگو آپارتمان است!

عجب آپارتمانی بدون یک آسانسور
نمی زنند آن جا کلاغ ها به هم غر

کلاغ ها همیشه صبور و نازنین اند
ببین کلاغ ها هم آپارتمان نشین اند

 

زینب

کاربر ويژه
یادتونه؟


یادتونه؟
تق تق , تق تق
بر در زد
بابا از بيرون آمد
رفتم در را وا کردم
شادی را پيدا کردم

وقتی بابا را ديدم
فوری او را بوسيدم


بابا آمد نان آورد
با لبخندش جان آورد


بابا آمد بَه بَه بَه
مامان خنديد قَه قَه قَه
با او روشن شد خانه
او شمع و ما پروانه
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
چند شعر کودکانه

آهاي آهاي آي بچه جان
در كوچه‌ها سنگ نپران
سنگ بزني سر بشكني
خدانكرده ناگهان
سر كه شكستي شر و شر
خون مي‌ريزه از جاي آن
صاحب سر داد مي‌زنه
آي پاسبان آي پاسبان
مي‌برنت كلانتري
به ضرب و زور و كش‌كشان
آن جا تو را حبس مي‌كنند
بين تمام حبسيان
نه خواب خوش كني دگر
نه اين كه داري آب و نان
از پدرت پول مي‌گيرند
به اسم جرم يا كه زيان
تا بجهي ازين بلا
كندي تو هفت دفعه جان
مخر براي خود ستم
سنگ نپران سنگ نپران


(يميني شريف)
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

از قطره تا دریا

یک قطره کوچک
در فکر دریا بود
آن قطره کوچک
تنهای تنها بود

یک روز با خورشید
کم کم به بالا رفت
از چشمه ای کوچک
تا آسمانها رفت

آن قطره باران شد
از ابرها بارید
آن قطره شبنم شد
بر برگ گل غلتید

گاه از دل کوهی
با چشمه ها جوشید
گاهی گلی زیبا
ان قطره را نوشید

با رود جاری شد
تا دورتر ها رفت
آن قطره کوچک
آخر به دریا رفت
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

فارسي دوم- 1322

من بابا را خيلي دوست دارم

باباي خوب و پيرم

دستش را من مي‌گيرم

چه خوب و مهربان است

چه قدر خوش‌‌زبان است

آن ريش مثل برفش

بامزه كرده حرفش

چين و چروك رويش

رنگ سفيد مويش

بابا را كرده زيبا

اندازه‌ي يك دنيا

شب‌ها كه آيد خانه

با گفتن فسانه

در چشم ما كند خواب

تا صبح پيش از آفتاب

به احترام بابا

با هم مي‌كشيم هورا
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

جوجه طلايي

من جوجه را گرفتم
او را بوسيده گفتم
جوجه جوجه طلايي
نوكت سرخ و حنايي
تخم خود را شكستي
چگونه بيرون جستي
گفتا جايم تنگ بود
ديوارش از سنگ بود
نه پنجره نه در داشت
نه كس زمن خبر داشت
ديدم چنين جاي تنگ
نشستن آورد ننگ
به خود دادم يك تكان
مثل رستم پهلوان
تخم خود را شكستم
زود به بيرون جستم

يميني شريف
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

جنگ و صلح برای کودکان غزه

از جنگ بیزارم
از صلح بیزارم
نسبت به این هر دو
حس بدی دارم

وقتی که جنگ آمد
بابای ما را برد
وقتی که صلح آمد
زهرای ما را برد

وقتی که جنگ آمد
بارید خمپاره
پروانه مان پر زد
از توی گهواره

وقتی که صلح آمد
شد وضع ما بد تر
حس می کنم این را
در گریه مادر

این ها همه حرف است
اینها دروغین است
دنیا همه امروز
مثل فلسطین است

از جنگ بیزارم
از صلح بیزارم
در این جهان تنها
یک آرزو دارم

یک کوچه ی آرام
یک خانه می خواهم
بابا و زهرا و
پروانه می خواهم
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

مهربانترين

مهربانتر از مادر
مهربانتر از بابا
مهربانتر از آبي
با تمام ماهيها

مهربانتر از گلها
با دو بال پروانه
مهربانتر از ابري
با گياه،با دانه

مهربانتر از خورشيد
با گل و زميني تو
تو خدا،خدا هستي
مهربانتريني تو


شاعر : افسانه شعبان نژاد
 

ثمره

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

پوپك خانم قشنگه
چشماشم آبي رنگه

موهاش به رنگ طلا
هم شيطونه هم بلا

عروسكش فريده
مامان براش خريده

پوپك دلش كوچيكه
دلش مي خواد يه تيكه

كيك با توت فرنگي
پوپك خيلي زرنگي

دلش مي خواد تو كوچه
هي بخوره آلوچه

يا كه يه بسته پفك
يه عالمه لواشك

بابا كه اومد به خونه
پوپك اينو مي دونه

بابا جون شده خسته
سر و صدا ديگه بسّه

يواش مياد كنارش
براش مياره بالش

بعدش ميگه بابايي
برات بيارم چايي

بابا ميگه دخترم
قربون تو من برم

چه دختري تو ماهي
زنده باشي الهي

شعر از خودم
 

ثمره

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

جوجه

پوپك يه جوجه داره
يه جوجه ي طلايي

با يه نوك خوشكل و
كوچولوي حنايي

جوجه ميگه جيك و جيك
پوپك خانم كجايي

گرسنه ام يعني من
چه جوجه ي بلايي

چون كه مي خوادش زياد
پوپك اينو ميدونه

كه جوجه اش گرسنه اس
براش مياره دونه

وقتي مي خواد بشه شب
پوپك سبد مياره

جوجه ي خوشكلش رو
رو پنبه ها ميذاره

تازه سبد رو هم بعد
مياره توي اتاق

نكنه بدزدتش زود
گربه ي شيطون و چاق

جوجه صدا مي كنه
صبحاي خيلي زود هم

پوپك ميده يه بوسه
به جوجه آب و دون هم

شعر از خودم
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
پاسخ : چند شعر کودکانه

babies_66.gif
*لالالالا گل نازم
* تويي سرو سرافرازم
* تويي سرو و تويي كاجم
* تويي افسر، تويي تاجم

* لالالالا گل نرگس
* نباشم دور، ِز‌‌ تو هرگز
* هميشه در برم باشي
* چو تاجي بر سرم باشي

*لالالالا گل مريم
* چه گويم از غم و دردم
*غم من در دلم پنهان
* بيا اينجا بشو مهمان

* لالالالا گل مينا
* بخواب آروم ،گل بابا
* بابا رفته ، سفر كرده
* الهي زودي برگرده

* لالالالا گل شب بو
* نگاهت مي كند جادو
* ببينم چشم شهلايت
* به زير آن كمان ابرو

* لالالالا گل پونه
*انار كردم واسَت دونه
* انار سرخ ِ ياقوتي
* بخوراي گل، نگير بونه

*لالالالا گل صدپر
* نشه هرگز گلم پرپر
* بمون با من گل خندان
* نبينم چشم ِ تو گريان

* لالالالا گل لاله
* ميريم فردا خونه خاله
* نديدم خاله جانت را
* الان چندين و چن ساله

* لالالالا گلم خوابيد
* به رويش نورِ مَه تابيد
* لالالالا گلم زيباست
* براي من ، همه دنياست .
 

ثمره

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

پیش از این ها
پيش از اين ها فكر مي كردم خدا​
خانه اي دارد كنار ابرها​
مثل قصر پادشاه قصه ها​
خشتي از الماس و خشتي از طلا​
پايه هاي برجش از عاج و بلور​
بر سر تختي نشسته با غرور​
ماه ، برق كوچكي از تاج او​
هر ستاره ، پولكي از تاج او​
اطلس پيراهن او ، آسمان​
نقشِ روي دامن او ، كهكشان​
رعد و برق شب، طنين خنده اش​
سيل و طوفان، نعره ي توفنده اش​
دكمه ي پيراهن او، آفتاب​
برق تيغ و خنجر او، ماهتاب​
هيچ كس از جاي او آگاه نيست​
هيچ كس را در حضورش راه نيست​
پيش از اينها خاطرم دلگير بود​
از خدا ، در ذهنم اين تصوير بود​
آن خدا بي رحم بود و خشمگين​
خانه اش در آسمان، دور از زمين​
بود، اما در ميان ما نبود​
مهربان و ساده و زيبا نبود​
در دل او دوستي جايي نداشت​
مهرباني هيچ معنايي نداشت​
هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا​
از زمين، از آسمان، از ابرها​
زود مي گفتند: اين كار خداست​
پرس و جو از كار او كاري خطاست​
هر چه مي پرسي ، جوابش آتش است​
آب اگر خوردي، عذابش آتش است​
تا ببندي چشم، كورت مي كند​
تا شدي نزديك، دورت مي كند​
كج گشودي دست، سنگت مي كند​
كج نهادي پاي، لنگت مي كند​
تا خطا كردي، عذابت مي كند​
در ميان آتش، آبت مي كند ...​
با همين قصه، دلم مشغول بود​
خوابهايم ، خواب ديو و غول بود​
خواب مي ديدم كه غرق آتشم​
در دهانِ شعله هاي سركشم​
در دهان اژدهايي خشمگين​
بر سرم باران ِگُرزِ آتشين​
محو مي شد نعره هايم، بي صدا​
در طنين خنده ي خشمِ خدا ...​
نيّت من، در نماز و در دعا​
ترس بود و وحشت از خشم خدا​
هر چه مي كردم، همه از ترس بود​
مثل از بر كردن يك درس بود​
مثل تمرين حساب و هندسه​
مثل تنبيه مدير مدرسه​
تلخ، مثل خنده اي بي حوصله​
سخت، مثل حل ِّ صدها مسئله​
مثل تكليف رياضي سخت بود​
مثل صرفِ فعل ماضي سخت بود​
تا كه يك شب دست در دست پدر​
راه افتادم به قصد يك سفر​
در ميان راه، در يك روستا​
خانه اي ديدم، خوب و آشنا​
زود پرسيدم : پدر، اين جا كجاست ؟​
گفت : اين جا خانه ي خوب خداست !​
گفت اين جا مي شود يك لحظه ماند​
گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند​
با وضويي، دست و رويي تازه كرد​
با دل خود، گفت و گويي تازه كرد​
گفتمش: پس آن خداي خشمگين​
خانه اش اين جاست؟ اين جا، درزمين؟​
گفت : آري، خانه ي او بي رياست​
فرش هايش از گليم و بورياست​
مهربان و ساده و بي كينه است​
مثل نوري در دل آيينه است​
عادت او نيست خشم و دشمني​
نام او نور و نشانش روشني​
خشم، نامي ازنشاني هاي اوست​
حالتي از مهرباني هاي اوست​
قهر او از آشتي ، شيرين تر است​
مثل قهرِ مهربانِ مادر است​
دوستي را دوست، معني مي دهد​
قهر ما با دوست، معني مي دهد​
هيچ كس با دشمن خود، قهر نيست​
قهريِ او هم نشان دوستي است ...​
تازه فهميدم خدايم، اين خداست​
اين خداي مهربان و آشناست​
دوستي، از من به من نزديك تر​
از رگِ گردن به من نزديك تر​
آن خداي پيش از اين را باد برد​
نام او را هم دلم از ياد برد​
آن خدا مثل خيال و خواب بود​
چون حبابي، نقش روي آب بود​
مي توانم بعد از اين، با اين خدا​
دوست باشم، دوست، پاك و بي ريا​
مي توان با اين خدا پرواز كرد​
سفره ي دل را برايش باز كرد​
مي توان درباره ي گل حرف زد​
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد​
چكه چكه مثل باران راز گفت​
با دو قطره، صد هزاران راز گفت​
مي توان با او صميمي حرف زد​
مثل ياران قديمي حرف زد​
مي توان تصنيفي از پرواز خواند​
با الفباي سكوت آواز خواند​
مي توان مثل علف ها حرف زد​
با زبان بي الفبا حرف زد​
مي توان در باره ي هر چيز گفت​
مي توان شعري خيال انگيز گفت​
مثل اين شعر روان و آشنا:​
« پيش از اين ها فكر مي كردم خدا . . .»

شعر از: مرحوم دکتر قیصر امین پور
 

ثمره

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

کلاس انشاء

صبح يك روز نوبهاري بود​
روزي از روزهاي اول سال​
بچه ها در كلاس جنگل سبز​
جمع بودند دور هم خوشحال​
بچه ها گرم گفت و گو بودند​
باز هم در كلاس غوغا بود​
هر يكي برگ كوچكي در دست​
باز انگار زنگ انشا بود​
تا معلم ز گرد راه رسيد​
گفت با چهره اي پر از خنده​
باز موضوع تازه اي داريم​
« آرزوي شما در آينده »​
شبنم از روي برگ گل برخاست​
گفت: « مي خواهم آفتاب شوم​
ذره ذره به آسمان بروم​
ابر باشم ، دوباره آب شوم »​
دانه آرام بر زمين غلتيد​
رفت و انشاي كوچكش را خواند​
گفت : « باغي بزرگ خواهم شد​
تا ابد سبزِ سبز خواهم ماند »​
غنچه هم گفت : « گرچه دلتنگم​
مثل لبخند باز خواهم شد​
با نسيم بهار و بلبل باغ​
گرم راز ونياز خواهم شد »​
جوجه گنجشك گفت: « مي خواهم​
فارغ از سنگِ بچه ها باشم​
روي هر شاخه جيك جيك كنم​
در دل آسمان رها باشم »​
جوجه ي كوچك پرستو گفت :​
« كاش با باد رهسپار شوم​
تا افق هاي دور كوچ كنم​
باز پيغمبر بهار شوم »​
جوجه هاي كبوتران گفتند :​
« كاش مي شد كنار هم باشيم​
توي گل دسته هاي يك گنبد​
روز و شب زاير حرم باشيم »​
زنگ تفريح را كه زنجره زد​
باز هم در كلاس غوغا شد​
هر يك از بچه ها به سويي رفت​
و معلم دوباره تنها شد​
با خودش زير لب چنين مي گفت :​
« آرزوهاي تان چه رنگين است!​
كاش روزي به كام خود برسيد!​
بچه ها آرزوي من اين است ! »





باز هم از : مرحوم دکتر قیصر امین پور
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

مشق شب

باز با دست كوچكت، امروز
ميروي تا مداد برداري
مي نويسي تو؛آب ، بابا، نان
باز انگار، مشق شب داري

شعرهاي كتاب را از حفظ
با صداي بلند ميخواني
خوش به حالت كه ياد مي گيري
درس امروز را به آساني

درسهاي كتاب مي گويند:
ژاله گلدان پر گلي دارد
ژاله هر روز توي گلدانش
آب را قطره قطره مي بارد

ميروي در حياط و مي كاري
توي گلدان خود ، گل لاله
كاش گلدان كوچكت مي شد
مثل گلدان پر گل ژاله


شاعر : رودابه حمزه اي
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

حسني بي دندون شده

زارو پريشون شده
بي احتياطي كرده
حالاپشيمون شده
با دندوناش شكسته
بادوم سخت و پسته
مك زده به آبنبات
هي ميخورده شكلات
قندونو خالي كرده
واي كه چه كاري كرده
دونه به دونه دندوناش
خراب شدن يواش يواش
تا خونه همسايه ها
مياد صداي گريه هاش
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

معلم

حرفهايت را شنيدم
در كلاس مهرباني
زنگ اول باتو خواندم
يك سرود آسماني

با تو قلب كوچك من
شادمان و پر غروراست
در نگاه كيف و دفتر
شوق فرداهاي دور است

اي معلم از صدايت
ميرسد آهنگهاي شادي
مثل باران روي گلها
مي نشاني رنگ شادي

گاه سبزي، گاهآبي
مثل جنگل،مثل دريا
در ميان هر كتابم
نام خوبت هست پيدا

مينويسم خوب و خوانا
مشقهاي هر شبم را
تا ببينم در نگاهت
باز يك لبخندزيبا


شاعر : مريم تيكني
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : چند شعر کودکانه

چتر و عروسک

عروسك قشنگم
چتر وكلاه داره
وقتی بارون می باره
چترو به دست می گیره
كلاه به سر میذاره
میره توی خیابون
راه میره زیر بارون
خیس نمیشه لباساش
آب نمیره تو كفشاش
وقتی بارون بند میاد
آبی میشه آسمون
تو آسمون آبی
میاد یه رنگین كمون
عروسكم چترشو زود می بنده
برای رنگین كمون می خنده
 
بالا