• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

.: دفتری برای نوشته های باران :.

Maryam

متخصص بخش ادبیات
44.jpg


شیشه پنجره را باران شست ...!


user31977_pic6060_1280547676.gif



.:: این تاپیک رو تقدیم میکنم به
باران گرامی انجمنمون ::.

امیدوارم بهمون افتخار بده و دست نوشته های ادبیش رو اینجا بگذاره تا یادگاری بمونه برای ایران انجمنی های عزیز

:گل::گل::گل:

 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
با اجازه مریم جون اینم از طرف من
[h=6]ببار بارون که اینجا شکل زندونــــــــــه
ببار بارون ، دله بی طاقتم خونــــــه ..
ببار بارون ، یکی عشقش رو گم کرده !
ببار بارون ،قراره گریـــــــــــــه برگرده ..
...
اونو یادم میاری تو ،
باید بازم بباری تو ،
ببار بارون تو با آواز ..
منو یاد چشاش بنداز ..
ببار بارونــــــــــــــــ...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


سلام به دوستانِ جان :گل:
از صمیم قلب سر ذوق اومدم و از مریم مهربونمون تشکر جانانه دارم. :13::گل::13::گل:

راستش نوشته های زیادی ندارم. مدّت هاست نتونستم سر به سر قلم بذارم!؛ و همونطور که چندی از دوستان می دونن همه ی نوشته های قدیمم رو هم از دست دادم!
اما انگیزه ی مریم جان با خوندن حتی یک جمله از دست نوشته ها اقناع میشه و این نهایت باران نوازی ایشون رو می رسونه :شاد:.
پس بر این شدم که نوشته ها رو با اسم خودم قرار بدم به علاوه ی اینکه برای قدردانی از لطف مریم تاپیک رو رها نکنم و در کنارش پست هایی که در انجمن دارم و بهشون دلبستگی ویژه تری دارم رو هم در این دفتر به یادگار بگذارم.

امّا ...
این هدیه برای من خیلی بزرگه. دست نوشته های من اگر خوندنی باشن فقط از حیث احساس هست و جدّاً از لحاظ اصول و صنایع ادبی کمیتش لنگه!:خنده2: امیدوارم با چشم احساس بهشون توجّه بشه :دوست:
از شنیدن نظرات تخصّصی و خوب شما با روی باز استقبال میکنم. :احترام:



این تأخیر رو حمل بر بی تفاوتی نذارید. در حال رایزنی با مریم عزیزم بودم.:خجالت2:

ممنون از همه ی گلایی که مهمون این تاپیک میشن :گل::شاد::گل:


 

baroon

متخصص بخش ادبیات


با جاری
طبیعت دمسازم
باران که می بارد جان می گیرم
با کام خشک سال
کویر می شوم، می میرم
مردنی از جنس بودن!
اما...
چه بودنی؟!

چشم به راه بارانم ...


rain67.jpg

baroon

24
1
91


 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات



گاهی می خواهم نباشم...

می دانم، گاهی زخم من درد توست؛ گاهی حرف من درد ماست

گاهی شانه هایت درد می کند زیر بار سنگین ناگزیرها و کشیدنش تا ناکجا آباد
گاهی دلتنگ تر از ابر پر بارانیُ امّا نه...
گاهی اشک هم برای تو کم می گذارد. مگر می شود تمام درد را گریست؟!
گاهی به هر طرف زل می زنی تا چشم کار می کند تشویش است و پریشانی
وحشت می کنی از این همه ویرانی؛
گاهی دلت مثل یک گنجشک می تپد زیر باران بلا؛

گاهی دنیا چه ساده آدم را به بازی می گیرد...
دور سرت می چرخد و تو مات غرق بازیش می شوی

گاهی زخم آنقدر کاری است که از گفتن یک آخ هم عاجزی!
گاهی نوزاد اندوه به اندازه ی همه ی درک تو از بودنت قدبلند می کند.
گاهی ناگزیر از بودن، سرگردان چون برگی در مسیر باد، به هر نسیمی بی اختیار
سرگردانی و معلّق و مات...
می گردی و می چرخی و می افتی...

گاهی یادت می رود که لبخند شیرینت کوهی را کاه می کند
گاهی تلخی حرف های ماتم زیر زبانت مزّه می کند!

و گاهی این گاهی ها،تمـــــامِ تو می شود

و گاهی عشق...

گفتند: "سکوت سرشار از ناگفته هاست"
سکوت می کنم

آه خدایا! به من برگردان همه ی آنچه را که با او تو را یافتم
اگر این گاهی ها همه ی سهم من از بودن است، باشد که نباشم!







baroon

12
2
91
 
آخرین ویرایش:

Mans0ur

New member
گاهی فقط باید سکوت کرد...
گاهی باید سکوت کرد و اندیشید به همه اون چیزهایی که گذشت...
گاهی باید بمانی میان همه انچه هست. گاهی باید خیال کنی. بمانی میان خودت و یک لحظه به وسعت زندگیت...

گاهی همینگونه باید تجربه کرد.

میدونید؟ گاهی اوقات فکر میکنم شاید ما خیلی خوش شانسیم. چون عاید هر کسی نمیشه که بشینه یه جا و به همین راحتی تجربه کنه. تجربه گرانبهایی که عاید هر کسی نمیشه...
فوق العاده بود خانوم بارون. عالی بود. مرسی . لذت بردم.
 

Mans0ur

New member
کار قشنگی کردن خانوم مریم.

اینطوری همه نوشته هاتون یه جاهه. پخش و پلا نیست.

خوشحال میشم نوشته های بیشتری ازتون بخونم تا یاد بگیرم ازتون.
 

saghialatashi

کاربر ويژه
آه ، باران



ريشه در اعماق اقيانوس دارد - شايد -

اين گيسو پريشان كرده

بيد وحشي باران .

يا ، نه ، دريايي است گويي ، واژگونه ، بر فراز شهر ،

شهر سوگواران .





هر زماني كه فرو مي بارد از حد بيش

ريشه در من مي دواند پرسشي پيگير ، با تشويش :

رنگ اين شب هاي وحشت را

تواند شست آيا از دل ياران ؟





چشم ها و چشمه ها خشك اند .

روشني ها محو در تاريكي دلتنگ ،

همچنان كه نام ها در ننگ !





هرچه پيرامون ما غرق تباهي شد .

آه ، باران ،

اي اميد جان بيداران !

بر پليدي ها - كه ما عمري است در گرداب آن غرقيم -

آيا‌، چيره خواهي شد ؟
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




بزرگترین خصلت انسان...
فراموشی!




انسان به حکم فراموشی
انسان خوانده شد...
این روزها حکمت بعضی حرف ها را
خوب می فهمم
حکمت کلام شریف خدا؛
حکمت حرف هایی که بزرگی راه پیمود و به آن رسید

در جمله ای خلاصه کرد و شد آویزه ی گوش دنیا؛

و ما چون ذره در طوفان

صخره به صخره
سنگ به سنگ
می رویم تا دریا شویم
تا کوچکی مان را در حرف های بزرگ حل کنیم!


حکمت نام انسان را با چشم دل یافتم...
یادها بر باد می روند
داغ ها
نگاه ها و خاطره ها
کوتاه کنم؛
هرچه تلخ و شیرین فرومی رود به گودال زمان؛
و ناگهان همه چیز می شود هیچ!


نقش محبت در کویر یاد، به وزش نسیمی شکل می بازد
و طرحی نو نقش می آفریند!


نسیم فراموشی نقش ها را شست
کویر یاد دستخوش نسیمی شد
شکل باخت


دوست دارم سینه ات را بشکافم
آی فراموشی!
آنجا چیزهای باارزشی مدفون است!
دارایی ما انباشته در قلب توست!
آی انسان!
دارایی ما به تاراج فراموشی رفت!


آی فراموشی!
آی انسان!








baroon

21
3
91
 

Mehdi

متخصص بخش سخت افزار
من چرا این تاپیکو ندیده بودم؟:تعجب:

خیلی تاپیک جالبیه با شعرهای قشنگ:شاد:


تقدیم به بارون:

بارون بارون بارونه هیییییییییییییییییییی :غش2:


:نیش:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



چشم های کوچکم

چیزهای بزرگی دید؛

خوابم می آید!








baroon

22
3
91
 
آخرین ویرایش:

محمد

کاربر ويژه




بزرگترین خصلت انسان...
فراموشی!




انسان به حکم فراموشی
انسان خوانده شد...
این روزها حکمت بعضی حرف ها را
خوب می فهمم
حکمت کلام شریف خدا؛
حکمت حرف هایی که بزرگی راه پیمود و به آن رسید

در جمله ای خلاصه کرد و شد آویزه ی گوش دنیا؛

و ما چون ذره در طوفان

صخره به صخره
سنگ به سنگ
می رویم تا دریا شویم
تا کوچکی مان را در حرف های بزرگ حل کنیم!


حکمت نام انسان را با چشم دل یافتم...
یادها بر باد می روند
داغ ها
نگاه ها و خاطره ها
کوتاه کنم؛
هرچه تلخ و شیرین فرومی رود به گودال زمان؛
و ناگهان همه چیز می شود هیچ!


نقش محبت در کویر یاد، به وزش نسیمی شکل می بازد
و طرحی نو نقش می آفریند!


نسیم فراموشی نقش ها را شست
کویر یاد دستخوش نسیمی شد
شکل باخت


دوست دارم سینه ات را بشکافم
آی فراموشی!
آنجا چیزهای باارزشی مدفون است!
دارایی ما انباشته در قلب توست!
آی انسان!
دارایی ما به تاراج فراموشی رفت!


آی فراموشی!
آی انسان!








baroon

21
3
91



خیلی زیبا بود

انسان همیشه چیزهایی رو که نمیخواد بفهمه زود فراموش میکنه

حتی مرگ را که هر روز و شب بهش نزدیکه فراموش میکنه
 

محمد

کاربر ويژه



چشم های کوچکم

چیزهای بزرگی دید؛

خوابم می آید!








baroon

22
3
91



دقیقا مثل این خاطره من هست

http://www.iranjoman.com/showthread.php?t=26108&page=3&p=186826#post186826

خوب منم براتون بگم یه اعترافی :

یه بار اتوبوس چپ کرد نزدیک بود بریم توی دره منم میدونستم داریم چپ میکنیم خودمو زدم به خواب که اگر مردیم زیاد ناراحت نشیم

بعد شانس اوردیم یک متر دیگه رفته بود صد متر ته دره بودیم

خودمو زدم به خواب دقیقا مثل این نوشته شما
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
مجنون چو حدیث عشق بشنید ^ اول بگریست پس خندید
از جای چو مار حلقه برجست ^ در حلقه زلف کعبه زد دست
می گفت گرفته حلقه در بر ^ کامروز منم چو حلقه بر در
در حلقه عشق جان فروشم ^ بی حلقه او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدایی ^ کاین است طریق آشنایی
من قوت ز عشق می پذیرم ^ گر میرد عشق من بمیرم
پرورده عشق شد سرشتم ^ جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی ^ سیلاب غمش براد حالی
یا رب به خدایی خداییت ^ وانگه به کمال پادشاهیت
کز عشق به غایتی رسانم ^ کو ماند اگر چه من نمانم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
دقیقا مثل این خاطره من هست

http://www.iranjoman.com/showthread.php?t=26108&page=3&p=186826#post186826

خوب منم براتون بگم یه اعترافی :

یه بار اتوبوس چپ کرد نزدیک بود بریم توی دره منم میدونستم داریم چپ میکنیم خودمو زدم به خواب که اگر مردیم زیاد ناراحت نشیم

بعد شانس اوردیم یک متر دیگه رفته بود صد متر ته دره بودیم

خودمو زدم به خواب دقیقا مثل این نوشته شما

خیلی زیبا بود

انسان همیشه چیزهایی رو که نمیخواد بفهمه زود فراموش میکنه

حتی مرگ را که هر روز و شب بهش نزدیکه فراموش میکنه



مرسی محمّد عزیز. من این پرسش و پاسخ هارو دوست دارم:گل:
خب شاید لازم باشه که در مورد منظورم یه قدری توضیح بدم:








چشم های کوچکم

چیزهای بزرگی دید؛

خوابم می آید!








baroon

22
3
91




منظورم این هست که آدمی با این تحمّل کم، تلخی های بزرگی می بینه، و چنان خسته و دلزده میشه که دوست داره به خواب ابدی بره! :52:

شاید تعبیر شما و نقطه ی مشترکت با حسّ این نوشته، چشم بستن روی تلخی هاست.
درسته؟
 
آخرین ویرایش:

محمد

کاربر ويژه
منظورم این هست که آدمی با این تحمّل کم، تلخی های بزرگی می بینه، و چنان خسته و دلزده میشه که دوست داره به خواب ابدی بره! :52:

شاید تعبیر شما و نقطه ی مشترکت با حسّ این نوشته، چشم بستن روی تلخی هاست.
درسته؟


دقیقا با این نقطه مشترک موافق هستم
حرف شما درسته
 

شبگرد

کاربر ويژه
آرام آرام،

ترانه های دلتنگی من،

ياد تو،

و عصر يک روز کمی بهاری،

در انتهای فصلی که زمستان می بارد از روزهايش!!

اشک من !

ـ چشمانم! ـ

وآسمانی که هيچگاه از ياد تو، ـ آبی ـ نمی شود!!.

ـ دلم ـ

ــ واين بار کسی نمی داند،

نمی بيند،

چرا در زير باران آهسته آهسته می کشم بر راه،

ـ پای را !! ـ

با دستی بر گريبان و نگاهی بر آسمان!

ـ و باران است که می بارد ـ

با بغضی در گلو و يادگاری بر صورت!

ـ اشک ! ـ

و ماتمی در دل!!

کسی نمی داند؟!

اين باران است يا...
 

شبگرد

کاربر ويژه
تاپیک جالبیه
کاش واقعا فراموشی انقد راحت بود

باران که نبارد ...
تو هم که نباشی ...
فصلش تمام شده را هم گل فروش می گوید ...!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


سیــاه و سپیــد


5556.jpg


چشم، تاریک و راه، باریک و پای دل، زخمی از تاول زمهریر آه
راه باقی و هنوز هراس نارسیدن امّا؛
طرد یأس و گناه

سوسوی ستاره ی کم فروغ و عصاره ی اندوه ماه
عطش جاودان رسیدن ها و بغض نشسته
در گلوی تنهای بی پناه

صبح با ردای سپید
در انتظار مسافر راه
پای خسته و انتهای جاده و فتح امید
گسستن از هراس و هر چه سیاهی تباه

سفر از شب موهوم بغض و دلتنگی
به آغوش صبح امید و فراخنای انتهای راه...


8
مهر
91
1:55 بامداد







 
آخرین ویرایش:
بالا