• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

رباعـــیّات شیـــخ بهـــایـی

baroon

متخصص بخش ادبیات




ما با می و مینا، سر تقوی داریم
دنیاطلبیم و میل عقبی داریم

کی دنیی و دین به یکدگر جمع شوند؟
این است که نه دین و نه دنیا داریم


--------


در خانه ی کعبه، دل به دست آوردم
دل بردم و گبر و بت‌پرست آوردم

زنّار ز مار سر زلفش بستم
در قبله ی اسلام، شکست آوردم





--------


هر چند که رند کوچه و بازاریم
ای خواجه مپندار که بی‌مقداریم

سری که به آصف سلیمان دادند
داریم، ولی به هرکسی نسپاریم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



خو کرده به خلوت، دل غم فرسایم
کوتاه شد از صحبت مردم، پایم

تا تنهایم، هم نفسم یاد کسی است
چون هم نفسم کسی شود، تنهایم





-------


گفتیم: مگر که اولیاییم، نه‌ایم
یا صوفی صفه ی صفاییم، نه‌ایم

آراسته ظاهریم و باطن، نه چنان
القصه، چنانکه می‌نماییم، نه‌ایم





-------


امشب بوزید باد طوفان آیین
چندانکه برفت، گرد عصیان ز جبین

از عالم لامکان، دو صد در نگشود
بر سینه ی چرخ، بس که زد گوی زمین
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



برخیز سحر، ناله و آهی می‌کن
استغفاری ز هر گناهی می‌کن

تا چند، به عیب دیگران درنگری
یکبار به عیب خود نگاهی می‌کن





-------


فصاد، به قصد آنکه بردارد خون
می‌خواست که نشتری زند بر مجنون

مجنون بگریست، گفت زان می‌ترسم
کاید ز دل خود غم لیلی بیرون





-------


یارب، تو مرا مژدهی وصلی برسان
برهانم از این نوع و به اصلی برسان

تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ای برده به چین زلف، تاب دل من
وی کشته به سحر غمزه، خواب دل من

در خواب، مده رهم به خاطر که مباد
بیدار شوی ز اضطراب دل من




-------


هر شام و سحر ملائک علیین
آیند به طرف حرم خلد برین

مقراض به احتیاط زن، ای خادم
ترسم ببری، شهپر جبریل امین





-------


ای عاشق خام، از خدا دوری تو
ما با تو چه کوشیم؟ که معذوری تو

تو طاعت حق کنی به امید بهشت
رو رو! تو نه عاشقی، که مزدوری تو
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



رویت که ز باده لاله می‌روید از او
وز تاب شراب، ژاله می‌روید از او

دستی که پیاله‌ای ز دست تو گرفت
گر خاک شود، پیاله می‌روید از او




-------


خواهم که علیرغم دل کافر تو
آیینه ی اسلام نهم، در بر تو

آنگه ز تجلی رخت، بنمایم
نوری که به طور یافت پیغمبر تو





-------


خواهم که علیرغم دل کافر تو
آیینه ی اسلام نهم، در بر تو

آنگه ز تجلی رخت، بنمایم
نوری که به طور یافت پیغمبر تو
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



خواهم که علیرغم دل کافر تو
آیینه ی اسلام نهم، در بر تو

آنگه ز تجلی رخت، بنمایم
نوری که به طور یافت پیغمبر تو





-------


هرچند که در حسن و ملاحت، فردی
از تو بنماند، در دل من دردی

سویت نکنم نگاه، ای شمع اگر
پروانه ی من شوی و گردم گردی





-------


تا از ره و رسم عقل، بیرون نشوی
یک ذره از آنچه هستی، افزون نشوی

من عاقلم، ار تو لیلی جان بینی
دیوانه‌تر از هزار مجنون نشوی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ای دل، که ز مدرسه به دیر افتادی
وندر صف اهل زهد غیر افتادی

الحمد که کار را رساندی تو به جای
صد شکر که عاقبت به خیرافتادی




-------


ای دل، قدمی به راه حق ننهادی
شرمت بادا که سخت دور افتادی

صد بار عروس توبه را بستی عقد
نایافته کام از او، طلاقش دادی







-------


ای چرخ که با مردم نادان یاری
هر لحظه بر اهل فضل، غم می‌باری

پیوسته ز تو، بر دل من بار غمیست
گویا که ز اهل دانشم پنداری
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



زاهد به تو تقوی و ریا ارزانی
من دانم و بی‌دینی و بی‌ایمانی

تو باش چنین و طعنه می‌زن بر من
من کافر و من یهود و من نصرانی




-------


ای صاحب مسئله! تو بشنو از ما
تحقیق بدان که لامکان است خدا

خواهی که تو را کشف شود این معنی
جان در تن تو، بگو کجا دارد جا





-------


از دست غم تو، ای بت حور لقا
نه پای ز سر دانم و نه، سر از پا

گفتم دل و دین ببازم، از غم برهم
این هر دو بباختیم و غم ماند به جا


 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ای عقل خجل ز جهل و نادانی ما
درهم شده خلقی، ز پریشانی ما

بت در بغل و به سجده پیشانی ما
کافر زده خنده بر مسلمانی ما





-------


دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب
سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب

گفتم که : دگر کیت بخواهم دیدن؟
گفتا که به وقت سحر، اما در خواب





------


این راه زیارت است، قدرش دریاب
از شدت سرما، رخ از این راه متاب

شک نیست که با عینک ارباب نظر
برفش پر قو باشد و خارش، سنجاب
 

Mans0ur

New member




ما با می و مینا، سر تقوی داریم
دنیاطلبیم و میل عقبی داریم

کی دنیی و دین به یکدگر جمع شوند؟
این است که نه دین و نه دنیا داریم


--------


در خانه ی کعبه، دل به دست آوردم
دل بردم و گبر و بت‌پرست آوردم

زنّار ز مار سر زلفش بستم
در قبله ی اسلام، شکست آوردم





--------


هر چند که رند کوچه و بازاریم
ای خواجه مپندار که بی‌مقداریم

سری که به آصف سلیمان دادند
داریم، ولی به هرکسی نسپاریم


عالي بود. مرررررسي. نميدونم راجع به ايم مطلب اينجا ميشه كامنت گذاشت يه ممنوعه هر مطلبي غير رباعيات شيخ بهايي . ولي اگه هم كار خلاف قوانين اينجا كردم ببخشيد.
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



شیرین سخنی که از لبش جان می‌ریخت
کفرش ز سر زلف پریشان می‌ریخت

گر شیخ به کفر زلف او پی بردی
خاک سیهی بر سر ایمان می‌ریخت





-------


دی پیر مغان آتش صحبت افروخت
ایمان مرا دید و دلش بر من سوخت

از خرقه ی کفر، رقعه‌واری بگرفت
آورد و بر آستین ایمانم دوخت





-------


دنیا که از او دل اسیران ریش است
پامال غمش توانگر و درویش است

نیشش همه جانگزاتر از شربت مرگ
نوشش چو نکو نگه کنی، هم نیش است
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



مالی که ز تو کس نستاند علم است
حرزی که تو را به حق رساند علم است

جز علم طلب مکن تو اندر عالم
چیزی که تو را ز غم رهاند، علم است





-------


دنیا که دلت ز حسرت او زار است
سرتاسر او تمام محنت‌زار است

بالله که دولتش نیرزد به جوی
تالله که نام بردنش هم عار است





-------


با هر که شدم سخت، به مهر آمد سست
بگذاشت مرا و عهد نگذاشت درست

از آب و هوای دهر، سبحان‌الله
هر تخم وفا که کاشتم، دشمن رست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



آن دل که تواش دیده بدی، خون شد و رفت
و ز دیدهٔ خون گرفته، بیرون شد و رفت

روزی، به هوای عشق، سیری می‌کرد
لیلی صفتی بدید و بیرون شد و رفت





-------


فرخنده شبی بود که آن دلبر مست
آمد ز پی غارت دل، تیغ به دست

غارت زده‌ام دید و خجل گشت دمی
با من ز پی رفع خجالت بنشست




-------


تا شمع قلندری بهائی افروخت
از رشتهٔ زنار دو صد خرقه بسوخت

دی پیر مغان گرفت تعلیم از او
امروز دو صد مسله مفتی آموخت
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق لطف و عطاست

خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست از بهارش پیداست





-------


حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وز سعی و طواف، هرچه کردست نکوست

تقصیر وی آن است که آرد دگری
قربان سازد به جای خود، در ره دوست





-------


در میکده دوش زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن و صراحی در دست

گفتم ز چه در میکده جا کردی؟ گفت
از میکده هم به سوی حق راهی هست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



هر تازه گلی که زیب این گلزار است
گر بینی، گل و گر بچینی، خار است

از دور نظر کن و مرو پیش که شمع
هر چند که نور می‌نماید، نار است





-------


آن کس که بدم گفت بدی سیرت اوست
وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست

حال متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست





-------


علم است برهنه شاخ و تحصیل، بر است
تن خانهٔ عنکبوت و دل بال و پر است

زهر است دهان علم و دستت شکر است
هر پشه که او چشید، او شیر نر است
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



رفتم ز درت ز جور بیش از پیشت
از طعن رقیب گبر کافر کیشت

پیش تو سپردم این دل غمزده‌ام
کی باشدم آنکه جان سپارم پیشت





-------


پیوسته دلم ز جور خویشان ریش است
وین جور و جفای خلق از حد بیش است

بیگانه به بیگانه ندارد کاری
خویش است که در پی شکست خویش است





-------


در مزرع طاعتم گیاهی بنماند
دردست بجز ناله و آهی بنماند

تا خرمن عمر بود در خواب بدم
بیدار کنون شدم که کاهی بنماند
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



نقد دل خود بهایی آخر سره کرد
در مجلس عشق عقل را مسخره کرد

اوراق کتابهای علم رسمی
از هم بدرید و کاغذ پنجره کرد





-------


آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان می‌باید

هر شیشه که بشکند ندارد قیمت
جز شیشه ی دل که قیمتش افزاید





--------


عشاق به غیر دوست، عاری دارند
از حسرت آرزوی او بیزارند

و آنان که کنند طاعت از بهر بهشت
عشاق نیند، بهر خود در کارند
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



رندان گاهی ملک جهان می‌بازند
گاهی به نگاهی دل و جان می‌بازند

این طور قمار نه چند است و نه چون
هر طور برآید آنچنان می‌بازند





-------


با دل گفتم به عالم کون و فساد
تا چند خورم غم؟ تنم از پا افتاد

دل گفت تو نزدیک به مرگی، چه غم است؟
بیچاره کسی که این دم از مادر زاد





-------


ای در طلب علوم در مدرسه چند؟
تحصیل اصول و حکمت و فلسفه چند؟

هر چیز به جز ذکر خدا وسوسه است
شرمی ز خدا بدار این وسوسه چند؟
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



خوش آن که صلای جام وحدت در داد
خاطر ز ریاضی و طبیعی آزاد

در منطقه ی فلک نزد دست خیال
در پای عناصر سر فکرت ننهاد





--------


دیدی که بهایی چو غم از سر وا کرد
از مدرسه رفت و دیر را مأوا کرد

مجموع کتابهای علم درسی
از هم بدرید و کاغذ حلوا کرد





--------


او را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد

تو قصه ی عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصه‌شان خوش باشد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



تا نیست نگردی ره هستت ندهند
این مرتبه با همت پستت ندهند

چون شمع قرار سوختن گر ندهی
سر رشته ی روشنی به دستت ندهند





-------


فردا که محققان هر فن طلبند
حسن عمل از شیخ و برهمن طلبند

از آنچه دروده‌ای، جوی نستانند
وز آنچه نکشته‌ای، به خرمن طلبند





-------


بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علایق برود

صد ساله نماز عابد صومعه‌دار
قربان سر نیاز عاشق برود
 
بالا