• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

به یاد فریدون مشیری :♥: من هنوزم سفر از عشق ندانم، نتوانم!

baroon

متخصص بخش ادبیات

من هنوزم سفر از عشق ندانم نتوانم...

با تو گفتم حذر از عشق ندانم، نتوانم
و تو گفتی من از این شهر سفر خواهم کرد
عاقبت هم رفتی!
و چه آسان تو شکستی دل غمگین مرا!

تو سفر کردی از این شهر ولی ای گل خوبم! جانم!
من هنوزم حذر از عشق ندانم، نتوانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم


روزها طی شد و رفت
تو که رفتی منِ دل خسته ی پاک
با همه درد در این شهر غریب
باز عاشق ماندم
همه فکرم همه ذکرم
آرزوهای دل در به در و خسته ز هجرم
وصل و دیدار تو بود
تا که باز از نفست
روح در من بدمد
زنده باشم با تو
ولی افسوس نشد!


ماه ها هم طی شد
بارها قصه ی آن٬ کوچه مهتاب مشیری خواندم
باورم شد که جهان٬ عشق، امید
سست و بی بنیان است


ولی انگار که عشقت، یادت٬
هیچ فکر سفر از این دل و این سینه نداشت


راستی محرم دل! کوچه ی خاطره های تو و من یادت هست؟
کوچه ای مثل همان٬ کوچه مهتاب مشیری؛ کوچه ی مهر و صفا
کوچه پنجره ها، پای آن تیر چراغ؛
وه چه شب هایی بود!


خنده ها می کردیم
قصه ها می گفتیم
از امید، عشق و محبت که در آن نزدیکی
در صمیمیت و پاکی فضا جاری بود
و سخن از دل ما که به دریا زده بود
حیف از آن همه امّید دراز!
حیف از آن همه امّید دراز!


در خیالم با خودم می گفتم
کوچه مهتاب مشیری شعریست!
عشق برتر باشد
و به این صحبت کوتاه خیالم خوش بود
ولی افسوس که دیگر رفتی
رفتنی بی پایان
بی عطوفت٬ بی مهر
و در این قصّه ی تلخ٬ باز من ماندم و من!


دیگر امروز گذشت
هرچه بود آخر شد
ولی از عادت این دل
دل تنها٬ دل مرده؛
شب، شبی روشن و مهتاب شبی
باز از آن کوچه گذشته
زیر لب می خواندم:
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم...


370815_kJMZldCE.jpg

 

دختر مهتاب

متخصص بخش آموزش خیاطی
به هر موجي كه مي گفتم ...



به دريا شكوه بردم از شب دشت،

وز اين عمري كه تلخ تلخ بگذشت،

به هر موجي كه مي گفتم غم خويش؛

سري ميزد به سنگ و باز مي گشت .!

_________________
 

دختر مهتاب

متخصص بخش آموزش خیاطی
شنيده اي صد بار،
صداي دريا را .
***
سپرده اي بسيار،
به سبزه زارش، پروانه تماشا را .
نخوانده اي - شايد -
درين كتاب پريشان، حكايت ما را :
هميشه، در آغاز،
چو موج تازه نفس، پر خروش، در پرواز،
سرود شوق به لب، گرم مستي و آواز ...
***
سحر به بوسه خورشيد شعله ور گشتن !
شب، از جدائي مهر
به سوي ماه دويدن، فريب خوردن، باز،
دوباره برگشتن !
فرو نشستن ، برخاستن، در افتادن
دوباره جوشيدن
دوباره كوشيدن
تن از كشاكش گرداب ها به در بردن ،
هزار مرتبه با سر به سنگ غلتيدن،
همه تلاش براي رسيدن، آسودن،
رسيدني كه دهد دست،
بعد فرسودن !
هميشه در پايان،
به خود فرو رفتن. در عمق خويش. پاك شدن !
در آن صدف، كه تو « جان » خواندي اش ، گهر گشتن !
***
نه گوهري، كه شود زيوري زليخا را !
دلي به گونه خورشيد، گرم، روشن، پاك
كه جاودانه كند غرق نور دنيا را ...
***
اگر هنوز به اين بيكران نپيوستي
ز دست وامگذاري اميد فردا را!
*****
 
بالا