جمشید هاشم پور (آریا) را چطور برای این نقش پیدا کردید؟ اولین باری بود که چنین استفاده ای ازش می شد.
وقتی در تدارک ساختن تاراج بودم یک روز آقای آریا (تا اوائل دهه 1360 جمشید هاشم پور با نام «آریا» شهرت داشت) آمد دفتر من. کسی معرفی اش کرده بود. وقتی دیدمش به نظرم آمد اصلاً به درد این نقش نمی خورد. مؤدب ولی سردرگم و فاقد اعتماد به نفس بود و با آن چیزی که من از شخصیت «زینال بندری» در ذهنم داشتم فاصله خیلی زیادی داشت. ازش خوشم نیامد و خواستم او را از سر وا کنم. بهش گفتم ببین ما دو تا نقش توی این فیلم داریم. یک پیرمرد نود ساله و یک بچه دو ساله. حالا به نظر خودت کدام یک از این ها به تو می خورد؟ قبول کرد که برای آن فیلم مناسب نیست و رفت. بعداً چند تا از دوستان آمدند و به من گفتند تو لوطی گری کن و به این جوان بازی را بده. من فکر کردم و باز هم او را دیدم. چند نکته جدی را به او تذکر دادم. گفتم باید یاد بگیرد که آدم دیگری بشود. یادش باشد که در این فیلم هرگز نباید بخندد. کما اینکه در «تاراج» هرگز خنده او را نمی بینیم. فکر پوشیدن آن پالتوی بلندی که در فیلم تاراج بر تن دارد مال من بود. دنبال راه هایی بودم که او باوقارتر به نظر برسد. این توصیه ها را در مورد رفتارهای عمومی اش هم بهش کردم. گفتم «یادت باشه تو خیابون نباید تخمه بشکنی، نباید تف کنی، نباید سرتو این ور و اون ور بچرخونی و به این و اون نگاه کنی...» این توصیه ها را به محمدرضا گلزار هم کردم. به او هم گفتم من بیست سال تو را بیمه می کنم. ولی باید قدر خودت را بدانی. باید مواظب رفتارهایت باشی... بله! جمشید آریا با فیلم تاراج آدم دیگری شد. بگذریم که هرگز سراغی از من نگرفت. حتی وقتی در موشک باران تهران در سال 1367 نزدیک دفتر من موشک خورد یک تلفن به من نزد که ببیند زنده هستم یا مرده.
و بهزاد جوانبخش؟ او یک نمایشگاه اتومبیل داشت که همین پایین دفتر ما بود و الان جمع شده است. البته در چند فیلم قدیمی نقش های کوچکی بازی کرده بود. من دیدمش و ازش خواستم بیاید و در این فیلم بازی کند.
آن زمان شایع بود نقش «احمد» فیلم تاراج که بهزاد جوانبخش بازی کرد خود شما می خواستید بازی کنید ولی به شما اجازه بازی ندادند. آن شایعه صحت داشت؟ (قادری چند لحظه فکر می کند)... نه. تا آنجا که خاطرم می آید من زمان ساختن فیلم تاراج اجازه بازی داشتم. بله! یادم هست اجازه بازی داشتم ولی بازی نکردم.
چرا؟ برای اینکه خودم را مناسب آن نقش نمی دیدم. همیشه وقتی قرار بوده من در فیلم خودم بازی کنم، «ایرج قادری کارگردان» نشسته روی همین صندلی که الان من نشسته ام و «ایرج قادری بازیگر» از در دفتر آمده تو. آن وقت «قادری کارگردان» او را مثل همه دیگر بازیگران فیلم برانداز کرده که آیا به درد این فیلم می خورد یا نه؟ مثل همه با او رفتار می شود!
و آن بازیگر جوان فیلم «تاراج» که نقش پسر زینال بندری را بازی می کرد؟ یک روز در آسانسور همین ساختمان، جوانی را دیدم که به نظرم خیلی مناسب آن نقش بود. بهش گفتم من دارم یک فیلم می سازم و می خواهم تو در فیلمم بازی کنی. اما او گفت نمی تواند چون چند روز دیگر باید برود سربازی. گفتم اجازه ات را می گیرم و سربازی ات را درست می کنم. قبول کرد و من هم موافقت ها را برای او گرفتم. بعد از تاراج به خارج از کشور رفت.
یکی از فصل های موجز و مؤثر فیلم تاراج فصل کتک کاری در کاباره بود خیلی خوب از آب درآمده بود. با نور خیلی خوب کار شده بود. کار فرج حیدری بود. فرج در فیلم های من دستیار فیلمبردار بود. یک روز صدایش کردم و بهش گفتم از فردا تو «فیلمبردار» فیلم من هستی. باورش نمی شد! بعد گفتم تازه این ستاره های سینما زیر دست و پای دوربین تو می پلکند! شوکه شد! گفتم نترس! [فیلم مورد نظر قادری احتمالاً پشت و خنجر محصول سال 1356 است که نخستین فیلم فرج حیدری در مقام مدیر فیلمبرداری است] بله! آن صحنه کاباره را خیلی خوب درآورد. من در مورد جزئیات فیلم تاراج خیلی فکر کردم. مثلاً انتخاب آن ماشین فولکس برای احمد و زینال، وقتی می خواهند به جنگ آدم های بزرگ بروند معنی خیلی خاصی داشت. ناصر چشم آذر موسیقی خیلی مؤثری را برای فیلم ساخت. او در آن زمان اجازه آهنگسازی نداشت و تاراج اولین فیلمی بود که چشم آذر اجازه پیدا کرد موسیقی اش را بسازد. بله ناصر خوب کار کرد. البته من بعد از تاراج ترجیح دادم دیگر با او کار نکنم...
بعد از «تاراج» به شما اجازه فعالیت داده نشد. این اتفاق برای خیلی ها افتاده، اما شما تنها کارگردان تاریخ سینمای ایران هستید غرورتان را به خاطر عشق به سینما زیر پا گذاشتید و با نوشتن آن نامه تاریخی به علی لاریجانی وزیر تازه منصوب شده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از او درخواست کردید به شما اجازه فیلمسازی داده شود. بله! آقای لاریجانی با نامه من موافقت کردند و من همین جا هم از این بابت از ایشان تشکر می کنم. بعد از اینکه من ممنوع الفعالیت شدم برای درست شدن کارم چندین مرتبه به دیدن اشخاص عالیرتبه در قم رفتم. امیدوار بودم پس از صحبت با آن اشخاص، ممنوعیت فعالیت من رفع شود، اما نشد. تا اینکه پس از انتصاب آقای لاریجانی به وزارت ارشاد یکی از دوستان صاحب نفوذ نزد من آمد و به من گفت بیا و چنین نامه ای را بنویس. من کمک می کنم کار تو درست شود. من آن نامه سرگشاده را نوشتم و امضاء کردم و آقای لاریجانی هم موافقت کرد.
آن سالها در مشهد یکی از عکاسی هایی که عکس های آتلیه ای از حرم مطهر حضرت رضا (ع) می گرفت، عکسی از شما را در همان آتلیه ها در معرض دید گذاشته بود. احساس می کردم پس از نوشتن نامه به علی لاریجانی برای درست شدن کارتان به حضرت رضا (ع) هم متوسل شده بودید. خب من اعتقاد دارم مذهب یک مسئله خصوصی و شخصی است. [قادری در لا به لای این مصاحبه چند بار به توسل به امامزاده صالح برای درست شدن کارهایش هم اشاره می کند. اما مایل نیست این اعتقادات به شکل عمومی مطرح شوند]
و بعد از رفع ممنوعیت، شما فیلم «می خواهم زنده بمانم» را ساختید. دوران عجیبی بود! دوازده سال کسی سراغی از من نمی گرفت. اما به محض اینکه از من رفع ممنوعیت شد هر روز تهیه کننده ها با دسته گل می آمدند دفتر من و از من برای فیلم ساختن دعوت می کردند. آنقدر بهم اصرار می کردند که من ناچار شدم اواخر کار دو تهیه کننده را به جان هم بیاندازم و با «هدایت فیلم» کار را شروع کنم. آن ها هم در آن زمان همه چیز را در اختیار من گذاشتند.
«می خواهم زنده بمانم« فیلم خیلی خوبی شد. اما از «نابخشوده» سیر قهقرایی شما شروع شد. در حالی که با همان تهیه کننده کار کردید. خب آن تهیه کننده دیگر آن تهیه کننده نبود! هنگام ساخته شدن می خواهم زنده بمانم من اختیارات بیشتری داشتم. ولی در زمان ساختن «نابخشوده» تهیه کننده هم می خواست کار زودتر جمع شود. همان حرف های همیشگی سینما که اگر این فیلم را پنج روز زودتر جمع کنی، پنج تا نهار و شام و کرایه وسایل و... کمتر می شود.
خیلی عجیب است که کارگردانی با سابقه شما تا این حد در قید و بند شرایط تولید باشد! خب برای اینکه کار دیگری بلد نیستم! در واقع فرصت این را ندارم که کار دیگری را شروع کنم. از طرفی من فکر می کنم هر کاری را باید طبق ضوابط حرفه ای انجام دهم. من از مکانیکی هیچ چیز سر در نمی آورم، اما راننده خیلی خوبی هستم و اگر قرار بود راننده آژانس شوم بلد بودم این کار را چطور انجام بدهم. فکر می کنم یک راننده آژانس فوق العاده مؤدب می شدم و این کار را به شکلی عالی انجام می دادم. یعنی وقت سوار کردن مسافر و پیاده کردنش در را برایش باز می کردم و می بستم. اگر میوه فروش می شدم حتماً میوه ها را خیلی مرتب در پاکت می گذاشتم و تا جلوی ماشین مشتری می بردم. بنابراین تلاش می کنم کار فیلمسازی را هم خیلی «حرفه ای» انجام دهم. به خاطر همین است که من تا به حال پایم را با استادیوم فوتبال نگذاشته ام. چون طرفداران تیم آبی و قرمز جایگاه های مخصوص خودشان را دارند و اگر من بروم در جایگاه آبی ها بنشینم، قرمزها را در سینما از دست می دهم، و اگر در جایگاه قرمزها بنشینم آبی ها را در سینما از دست می دهم!
به کدام تیم فوتبال علاقه دارید؟ همیشه طرفدار تیم مظلوم هستم! البته بازی های ملی را هم نگاه می کنم.
یعنی سیر قهقرایی شما در چند سال اخیر به خاطر تعهد شما به «حرفه ای» بودن است؟ همه اش این نیست. به نظر من شرایطی که در سالهای اخیر به سینمای حرفه ای ما حاکم شده خیلی تغییر کرده است. الان من برای فیلم جدیدم دنبال هنرپیشه هستم و به من گفته اند این خانم ترانه علیدوستی برای فیلم مناسب است. ولی این خانم هزار جور ناز و اطوار دارند. اصلاً گوشی را جواب نمی دهند. یا مثلاً شغل ها و مسئولیت های متعددی در سینمای امروز به وجود آمده که آن زمان نبود. تهیه کننده، مدیر تولید، جانشین مدیر تولید، سرمایه گذار، اسپانسر، مدیر تدارکات، جانشین مدیر تدارکات، تدارکات... آن زمان این خبرها نبود. یک نفر می رفت ظهر برای گروه چلوکباب می گرفت! افسرده شده ام. زمانی در مورد من می گفتند قادری نبض تماشاگر را در دست دارد. اما حالا اقرار می کنم دیگر نبض تماشاگر در دست من نیست! من چیزی از تماشاگر امروز با این استقبال شان از کمدی های سطح پایین نمی فهمم. فکر می کنم شرایط و مناسبات سینمای امروز ایران به کلی دگرگون شده است.
چرا چند سال بین فیلم ساختن شما فاصله می افتد؟ اگر همین حالا به من اجازه بدهند سالی سه فیلم می سازم. اما باید اول داستان را بنویسیم، بعد برویم و پروانه ساخت بگیریم. خب این یک پروسه طولانی است که حالا ما برویم پروانه ساخت بگیریم و فیلم را بسازیم و بعد از همه اینها منتظر باشیم که آیا به فیلم مجوز نمایش می دهند یا نه. روزهای دوشنبه جلسه شوراست برویم امامزاده صالح و دعا کنیم که فیلم مجوز بگیرد. بعد از ظهر به ما خبر میدهند که امروز جلسه شورا تشکیل نشده است، چون به حد نصاب نرسیده و... اما جدا از این مسئله شرایط درون صنفی هم هست. مثلاً خیلی از این بچه های بازیگر اگر ما بهشان سلام بدهیم اصلاً معلوم معلوم نیست به ما جواب سلام مان را بدهند یا ندهند. می گویند ما اصلاً وقت نداریم. وقتی بازیگری را دعوت می کنیم به بازی، می پرسد «من چند روز کار دارم؟» می گویم «یعنی چه که چند روز کار داری؟! ما داریم فیلم می سازیم.» می گوید «نه! اگر روزهای من شش روز می شود و آن هم روزهای جمعه، من می توانم بیایم» یعنی من باید شش تا جمعه فیلم را کش بدهم، که فلانی می خواهد در فیلمم بازی کند. حالا شما بشمارید که ما چند تا هنرپیشه در یک فیلم داریم!
منبع