یا الله
من : کیه خانم
خانمم : سمسار
من : سمسار برای چی؟
خانمم : بعدا می فهمی.
یاالله
بفرمائید
من از پشت کامپیوتر بلند شدم.
خانمم : آقا این کامپیوتره
من گیج شدم . نگاهی به خانم و نگاهی به سمسار و نگاهی به کامپیوتر
خانمم : آقا این صندلی و میزش هم رایگان
سمسار : 10هزار تومان می خرم
خانمم : بابا .... خریدیم.
آقا سمسار : من همان 10هزار تومان بیشتر نمی دم. آقاتون داره باهاش کار میکنه . چرا می فروشید. وضع مالیتون بده؟
خانمم : شما به این کارا کار نداشته باشید 10 هزار تومان رو بده و ببر
من : خانم ترا خدا نفروش . دیگه کمتر ازش استفاده میکنم . ضمنا آرش 007 بیشتر می خره . همشهری هم هست .
خانمم : من آرش 007 نمی شناسم بعدا اگر جیمزباند 007 هم بیاد بهش نمی فروشم.
سمسار داشت پول را در می آورد . چشمش بمن افتاد که دارم اشک می ریزم گفت : نه خانم نمی خرم. مجانی هم این کامپیوتر را بمن بدی نمی خوام . آقات چشمش همه اش دنبال این خواهد بود .
آقا سمسار رفت بیرون و من بیرون دنبالش یواشکی یک تراول 50 هزاری گذاشتم تو جیبش.
خانمم : این دفعه هیچی . از فردا روزی 2 دقیقه بیشتر حق نداری پشت کامی جانت باشی.
من : خانم 2 دقیقه که خود سایت بالا نمی آد .
داود رسید و وقتی موضوع را فهمید لبخندی زد و گفت : مامان 10 دقیقه
خانمم: باشه بخاطر داود 10 دقیقه.
مانده ام از فردا 10 دقیقه کاری نمی توانم بکنم.:فکر:
من : کیه خانم
خانمم : سمسار
من : سمسار برای چی؟
خانمم : بعدا می فهمی.
یاالله
بفرمائید
من از پشت کامپیوتر بلند شدم.
خانمم : آقا این کامپیوتره
من گیج شدم . نگاهی به خانم و نگاهی به سمسار و نگاهی به کامپیوتر
خانمم : آقا این صندلی و میزش هم رایگان
سمسار : 10هزار تومان می خرم
خانمم : بابا .... خریدیم.
آقا سمسار : من همان 10هزار تومان بیشتر نمی دم. آقاتون داره باهاش کار میکنه . چرا می فروشید. وضع مالیتون بده؟
خانمم : شما به این کارا کار نداشته باشید 10 هزار تومان رو بده و ببر
من : خانم ترا خدا نفروش . دیگه کمتر ازش استفاده میکنم . ضمنا آرش 007 بیشتر می خره . همشهری هم هست .
خانمم : من آرش 007 نمی شناسم بعدا اگر جیمزباند 007 هم بیاد بهش نمی فروشم.
سمسار داشت پول را در می آورد . چشمش بمن افتاد که دارم اشک می ریزم گفت : نه خانم نمی خرم. مجانی هم این کامپیوتر را بمن بدی نمی خوام . آقات چشمش همه اش دنبال این خواهد بود .
آقا سمسار رفت بیرون و من بیرون دنبالش یواشکی یک تراول 50 هزاری گذاشتم تو جیبش.
خانمم : این دفعه هیچی . از فردا روزی 2 دقیقه بیشتر حق نداری پشت کامی جانت باشی.
من : خانم 2 دقیقه که خود سایت بالا نمی آد .
داود رسید و وقتی موضوع را فهمید لبخندی زد و گفت : مامان 10 دقیقه
خانمم: باشه بخاطر داود 10 دقیقه.
مانده ام از فردا 10 دقیقه کاری نمی توانم بکنم.:فکر:
محتاج یک لبخند کوچک شما هستم. از من مضایقه نفرمائید