Miss zahra
متخصص بخش تکنولوژی
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمی کنم
افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم
زاری بر این سراچه ماتم نمی کنم
با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است
جان سختی ام نگر که فریبم نداده است
این بندگی که زندگیش نام کرده است
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یک نفس زده باشم حرام من
تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب
می پوشم از کرشمه هستی نگاه را
هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را
ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت ؟
من راهِ آشیان خود از یاد برده ام
یکدم مرا به گوشه راحت مرا رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را مکن دریغ
روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز
ای سرنوشت هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را
منشین که دست مرگ ز بندم رها کند
محکم بزن به شانه من تازیانه را
سر را به تازیانه او خم نمی کنم
افسوس بر دو روزه هستی نمی خورم
زاری بر این سراچه ماتم نمی کنم
با تازیانه های گرانبار جانگداز
پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است
جان سختی ام نگر که فریبم نداده است
این بندگی که زندگیش نام کرده است
بیمی به دل ز مرگ ندارم که زندگی
جز زهر غم نریخت شرابی به جام من
گر من به تنگنای ملال آور حیات
آسوده یک نفس زده باشم حرام من
تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب
می پوشم از کرشمه هستی نگاه را
هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک
تا ننگرم تبسم خورشید و ماه را
ای سرنوشت از تو کجا می توان گریخت ؟
من راهِ آشیان خود از یاد برده ام
یکدم مرا به گوشه راحت مرا رها مکن
با من تلاش کن که بدانم نمرده ام
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را مکن دریغ
روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز
ای سرنوشت هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را
منشین که دست مرگ ز بندم رها کند
محکم بزن به شانه من تازیانه را