• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

بررسي داستان يک زندگي از بيش‌فعالي تا طلاق

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
بررسي داستان يک زندگي از بيش‌فعالي تا طلاق
در گفتگو با دکتر حکيم‌شوشتري و دکتر بهرامي

در زندگي هر فردي گاهي شرايطي پيش مي‌آيد كه حس مي‌كند مشكل‌ها به او تحميل شده و خودش در به وجود آوردن آنها نقشي نداشته است. انگار دست و پايش را گرفته‌اند و در ميان كوهي از مشكل‌ها، تنها رهايش كرد‌ه‌اند. آنها دو راه پيش روي دارند؛ يا بايد دست روي زانوهايشان بگذارند و براي جنگيدن با زندگي، از جا برخيزند و در مقابل مشكل‌ها كوتاه نيايند يا دست روي دست بگذارند و اجازه بدهند اين مشكلات هستي آنها را نابود كند. به نظر مي‌رسد انتخاب عاقلانه راه اول باشد. زندگي در جريان است و همه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم، مجبوريم از دوره‌هاي بحراني و سراشيبي‌هاي زندگي گذر كنيم. اگر به اين بينديشيم كه چه كسي مقصر پديد آوردن اين شرايط بوده يا چرا چرا كنان در جا بزنيم نه تنها سودي نخواهيم برد بلكه دچار روزمرگي و يأس مي‌شويم. بايد سر بالايي‌هاي سخت را بالا برويم تا از حس رهايي و آرامش پس از حل مشكل‌هايمان، وقتي همه‌چيز به روال عادي برمي‌گردد، لذت ببريم. داستان اين هفته ما به زندگي خانمي مي‌پردازد كه به گمان خودش مسبب مشكل‌هاي او، پدر و مادرش هستند. خانم «ز. ش» معتقد است اگر در كودكي والدينش او را براي تشخيص و درمان بيش فعالي/كاهش توجه (adhd) مي‌بردند حالا در اين نقطه نبود. البته اين خانم به جاي مواجه شدن با زندگي واقعي و تلاش براي رفع مشكلاتش دست روي دست گذاشته و نظاره‌گر ويراني خود شده است. او به جاي انتخاب راهي درست در جاده زندگي به بن‌بست طلاق رسيده است و در حال گذراندن مراحل قانوني مربوط به طلاق است. «سلامت» با ايشان و همسرشان به مطب يکي از روان‌پزشكان رفته و گفتگوي آنها را شنيده و نقل کرده است. اين گفتگو را بخوانيد تا براي شنيدن راهنمايي‌هاي دکتر ميترا حکيم شوشتري و دکتر بدري‌سادات بهرامي درباره «داستان زندگي» اين هفته، آماده شويد:

- دكتر: جلسه قبل كه با شما صحبت كردم، متوجه شدم که اضطراب داريد. اين مشكل اضطراب‌تان احتمالا به دليل درگيري‌هاي متعدد شما و همسرتان است. فضاي خانه شما پر از تنش و ناامني است و براي رشد دخترتان اصلا مناسب نيست. بايد ريشه اختلافات خودتان را زودتر پيدا و سعي كنيد از درگيري‌هاي كلامي و زد و خورد با يكديگر بپرهيزيد.

- مرد: ريشه اختلافات و مسبب همه بدبختي‌هايمان اين خانم ‍‍‍‍‍[با اشاره به همسرش] است. از اول ازدواج با همه اخلاق‌هاي زشتي كه داشت كنار‌ آمدم. گفتم بچه‌دار شود مسووليت‌پذير مي‌شود. اما مادر هم شد و آدم نشد! آرزو به دلم ماند يك بار غذايش را سرموقع حاضر كند و ما مجبور نشويم از خير غذا خوردن بگذريم. آرزو به دلم ماند يكبار صبح زود بيدار شود و بچه را براي مدرسه رفتن حاضر كند و صبحانه‌اش را بدهد. معلوم است وقتي تا نصف شب بيدار مي‌ماند و بي‌خوابي به سرش مي‌زند، وقتي ساعت خواب و خوراكش با همه آدم‌ها فرق دارد، نمي‌تواند زودتر از 10 صبح بيدار شود. ديگر چه بگويم؛ از كجا بگويم. اين خانم، آنقدر شلخته است كه هيچ‌چيز در خانه‌مان جاي مشخصي ندارد. حتي چيزهاي باارزش مانند طلا و جواهراتش را اغلب زيردست و پا رها مي‌كند و گم‌وگور مي‌شود. به هيچ چيزي اهميت نمي‌دهد. من بيچاره چه توقعي از بچه‌ام داشته باشم. از اين الگوي شلخته و بي‌نظم چه مي‌تواند بياموزد؟! ماشاءا... همه‌چيز تكميل است. كافي‌ است به خاطر اين رفتارهاي زشتش به او تذكر بدهم. اگر يكي بگويم دو تا مي‌شنوم. عاقبت اينها، دعوا كردن و بعد هم درگيري فيزيكي است؛ قصه تكراري زندگي ما؛ داستاني كه با آمدن بچه هم درست نشد كه نشد. نزديك 10 سال است كه زندگي‌ام را با او شروع كرد‌ه‌ام اما ديگر خسته شد‌ه‌ام. دفعه قبل هم گفتم يا بايد خودش را درست كند يا طلاق.

- زن: نه اصلا اين‌طور نيست كه او مي‌گويد، دكتر! نيازي هم نيست اين همه تهديد كند. طلاق خيلي بهتر از اين زندگي است. من مريض نيستم. اگر منتظري بروم روان‌پزشك و دارو بخورم تا بتواني به من مارك رواني‌ بچسباني خيلي خوش‌‌خيالي. من آماده طلاقم.

- دكتر: پس دخترتان؟! او كلاس دوم ابتدايي است. به هر دوي شما نياز دارد. به پدر و مادري كه از نظر جسمي و رواني سالم باشند. در حق او ظلم نكنيد. با طلاق، وضعيت او را از اينكه هست بدتر مي‌كنيد. طبق نظر مربيان مدرسه و بررسي‌هايي كه انجام داده‌ام دختر شما نياز دارد مشكلش را در آرامش حل كند. بايد همين حالا مشكل بيماري كم‌توجهي يا adhdاش درمان شود چون خودبه‌خود خوب نمي‌شود و اين مساله در بزرگسالي هم برايش مساله‌ساز خواهد شد.

نظر روان‌‌پزشك

دكتر ميترا حكيم‌ شوشتري /فوق تخصص روان‌پزشكي كودك و نوجوان و عضو هيات علمي دانشگاه

بيش‌فعالي درمان‌نشده، دردساز خواهد شد

دو سوم بچه‌هايي كه مشكل بيش‌فعالي دارند و درمان نمي‌شوند در بزرگسالي هم با آن درگير خواهند بود. تحقيق‌ها نشان مي‌دهد از هر 3 كودك فقط يك كودك شانس بهبودي دارد، 2 كودك ديگر، تبديل مي‌شوند به بزرگسالاني كه تظاهرات بيماري‌شان به اين صورت است كه اين خانم‌ها يا آقايان مدام از اين شاخه به آن شاخه مي‌پرند. همه كارها را نيمه‌كاره رها مي‌كنند، وقت و گذر زمان را احساس نمي‌كنند و تنظيم برنامه ندارند. كم‌ تمركزند.در دوست‌يابي و مهارت‌هاي اجتماعي ضعيف هستند. اين افراد مستعد اضطراب و افسردگي‌اند. در واقع اين حالت‌ها را در كودكي هم به نوعي داشته‌اند. اگر زهرا كوچولو در آن‌روزها نمي‌توانسته درس و مشقش را به موقع انجام دهد، حالا هم زهرا خانم نمي‌تواند غذا را به موقع آماده يا خانه را به موقع مرتب كند. فقط نوع تكليف او تغيير كرده است. بعضي از اين بچه‌ها كه درمان نمي‌شوند در بزرگسالي دمدمي مزاج تحريك‌پذير، پرخاشگر و موذي مي‌شوند. امروزه نمونه‌هاي فراواني از آنها را مي‌بينيد كه بي‌دليل عصبي مي‌شوند ولي اطرافيان آنها گمان مي‌كنند اين خصوصيت شخصيتي آنهاست. در حالي كه اين افراد مبتلا به adhd هستند و به درمان نياز دارند. اين علامت‌هاي آنها با تظاهري متفاوت در كودكي‌شان بوده و درمان نشده و لازم است هم‌اكنون درمان شود تا از زندگي طبيعي لذت ببرند.

و اما در مورد داستان اين خانواده مي‌خواهم با طرح يك پرسش شروع كنم: آيا مي‌دانيد اين كلاف در هم پيچيده زندگي‌شان چرا به اين مرحله رسيد و گره‌هاي كور آن به راحتي قابل ‌باز شدن نيست؟

چون اين زوج اشتباهات پي‌درپي زيادي داشته‌اند؛ اول اينكه قبل از ازدواج سلامت رواني يكديگر را مورد ارزيابي قرار نداده‌اند تا مشاور يا كارشناس متوجه وجود علايم adhd بزرگسالي زهرا خانم شود و با درمان به موقع از بروز اختلافات پيشگيري كند. اشتباه دوم اينكه زهرا خانم و همسرشان هرگز دنبال راه‌حلي براي اختلافات كوچك خود نبوده‌اند. آنها بي‌توجه به رفتارهاي متفاوت و ناشي از بيماري‌ زهرا خانم، دلخوري‌هاي كوچكشان را روي هم تلنبار كردند و اين رفتارها را به پاي لجبازي يا خصوصيت‌هاي شخصيتي طرفين گذاشتند. از همه بدتر اينكه وقتي با كوه درگيري‌ها مواجه شدند و به نقطه‌اي رسيده بودند كه رابطه عاطفي‌شان گسسته شده بود، به توصيه افراد ناآگاه تصميم گرفتند بچه‌دار شوند تا بلكه بچه‌اي آنها را به هم وصل كند (اشتباه بزرگ ديگر و باور غلط رايج). بعد از آمدن بچه با اينكه همچنان مشكل‌ها و درگيري‌ها ادامه داشت و همسر زهرا خانم مي‌ديد هيچ تغييري در رفتار او به عنوان مادر به وجود نيامده باز هم براي حل اختلافات اقدامي نكردند و به خاطر بچه كنار هم زندگي كردند. غافل از اينكه دختر آنها بيش‌فعالي مادر را به ارث برده و با داشتن الگويي چون او اين خصوصيت نهفته‌اش بارز خواهد شد. چه خوب كه مربيان مدرسه اين دختر كوچولو مشكوك به وجود اختلالي در رفتارها و عملكرد او شده‌ و از والدينش خواسته بودند او را به روان‌پزشك ارجاع دهند. بايد گفت اي كاش والدين زهرا هم به جاي سهل‌انگاري و بي‌توجهي به رفتارهاي نامتعارف دخترشان او را بررسي مي‌كردند و با درمان مشكل، زندگي متفاوت و خوبي برايش رقم مي‌زدند. «زهرا ش» مي‌توانست درمان شود، درسش را ادامه بدهد، يك ازدواج مناسب و رفتار صحيحي با همسرش داشته باشد و از زندگي خود لذت ببرد. بيش‌فعالي (adhd) يا همان اختلال كاهش توجه او نه تنها دوران كودكي، بلكه به دليل عدم درمان، دوران بزرگسالي و همه زندگي او را خراب كرد. علاوه بر سهل‌انگاري والدين او در كودكي، متاسفانه خودش هم هرگز به فكر كمك كردن به خود و تغيير شرايط نامطلوب زندگي مشتركش نبوده و نيست و براي تصميم طلاق همچنان مصمم است.

مطلب بسيار مهم ديگري كه جا دارد همين‌جا مورد توجه قرار گيرد، فرار از قبول واقعيت و گريختن از انگ بيماري است. در اكثر تعارضات و كشمكش‌هاي خانوادگي، دوطرف دعوا سعي مي‌كنند به هيچ‌وجه اين موضوع را قبول نكنند كه رفتارهايشان مي‌تواند ناشي از بيماري آنها باشد زيرا با پذيرفتن اين مساله گويا خود را مورد تمسخر او قرار مي‌دهند. به همين دليل وقتي با زهرا خانم صحبت كردند و او را از بيمار بودنشان (adhd بزرگسالي) مطلع ساختند به هيچ‌وجه حاضر نشده بود پروسه درماني را شروع كند و در واقع بپذيرد كه بيمار است.

با يك نگاه گذرا به گذشته اين خانم مي‌بينيم كه علامت‌هاي بيماري بيش‌فعالي به شدت به او آسيب رسانده اما در هيچ مرحله‌اي نه تنها خودش، بلكه ديگران نيز به قصد كمك در جست‌وجوي راه‌حل براي او نبوده‌اند. شايد حالا جاي خرده‌گرفتن به والدين او نباشد اما لازم است بگوييم وقتي او هم‌اكنون در جايگاه مادر و خانم بالغي قرار گرفته، صددرصد بايد به خاطر خودش و فرزندي كه دارد از او الگو مي‌گيرد مدت‌ها قبل خود را اصلاح مي‌كرد. باز هم بايد به خانم‌ها و آقاياني كه طلاق را ختم همه مشكل‌ها مي‌دانند بگوييم شما هرگز فرداي طلاق را نديده‌ايد و اين راه را طي نكرده‌ايد.

اگر مي‌‌دانستيد هيچ‌‌كس شما را حمايت نخواهد كرد و حتي از سوي دوستان و نزديكان رفتارهاي متفاوتي خواهيد ديد، هرگز چنين تصميم عجولانه‌اي نمي‌گرفتيد. اين سماجت زهرا خانم مبني بر عدم پذيرش درمان و اينكه به جاي طي پروسه درماني، مراحل طلاق را مي‌گذراند متاسفانه عاقبت خوشي را براي دخترش رقم نمي‌زند. زهرا خانم! شما مي‌توانستيد درمان را به صورت مخفيانه از ديگران شروع كنيد و رفتارتان را چنان اصلاح كنيد كه همسر و فرزندتان از بودن با شما لذت ببرند و زندگي خوشي كنار هم داشته باشيد. در زوج درماني وقتي تصميم گرفته مي‌شود درمان دارويي براي يكي از طرفين شروع شود پزشك صلاح مي‌داند كه همسر او نداند زيرا در صورت مطلع شدن امكان دارد بدرفتاري‌ها تشديد شود و هر مشكلي را به همسر تحت‌درمانش نسبت دهد.

ما نيز چند بار تلاش كرديم با خانم «ش»صحبت كنيم تا قانع شود كه بايد درمان را شروع كند اما زهرا خانم همچنان پافشاري مي‌كرد كه من مشكلي ندارم و همسر و فرزندم بايد با من هماهنگ شوند. او مدام دليل‌تراشي (اين مكانيسم غلط و بيمارگونه‌اي است) مي‌كرد و براي كارهايش توجيه مي‌ساخت. وقتي شما از نظر رواني سالم باشيد، مي‌پذيريد كه قادريد به خودتان كمك كنيد و شرايط را بهتر از قبل بسازيد يا از كسي كمك بگيريد. اگر خانم زهرا «ش» درمان را مي‌پذيرفت و به تغيير رفتارهاي غلط خود كمك مي‌كرد خودش عامل فروپاشي زندگي‌اش نمي‌شد و با طلاق ـ به اين پديده شوم ـ آينده خود و دختر و همسرش را چنين رقم نمي‌زد. ما هر چه با او صحبت كرديم بر اين باور بود كه اتفاق خاصي نخواهد افتاد و اگر همسرش او را طلاق بدهد خيلي بهتر و راحت‌تر از قبل زندگي مي‌كند. او گمان مي‌كرد اتفاقا طلاق برايش بهتر هم خواهد شد. هنوز هم اميدوارم در همين مرحله و يا حتي پس از طلاق متوجه اشتباهتان شويد و با شروع درمان، زندگي تازه‌ايي را در كنار همسر و فرزندتان از ر بگيريد.

نظر روان‌‌شناس

دکتر بدري‌السادات بهرامي/ مشاور خانواده

قبح طلاق را نشکنيد

تا حالا چندين شماره از «سلامت» را به بحث طلاق اختصاص داده‌ايم و با هم راجع به آن صحبت کرديم. راجع به موضوعي که هرگز نبايد اجازه دهيم قبح و زشتي آن در نظر ما کم شود. موضوعي که مانند يک تصادف، مانند يک زلزله ناگهاني رخ مي‌دهد و قرباني مي‌گيرد. طلاق؛ اين بلاي خانمانسوز؛ که متاسفانه شاهديم در نظر جوانان ما و يا بدتر از آن در بين خانواده‌هايي که 10 يا 20 سال است با هم زندگي مي‌کنند به عنوان يک راه‌حل خوب و منطقي براي پايان دادن به مشکلات و نابه‌ساماني‌ها در نظر گرفته مي‌شود. من بارها هشدار داده‌ام و بار ديگر هم مي‌گويم که خودمان را گول نزنيم، اين حادثه و تصادف، علاوه بر خود ما به بچه‌هايمان بسيار آسيب جدي مي‌زند. آنها چه در نوزادي باشند و چه هم سن و سال من و شما در هر صورت آسيب خواهند ديد. بچه‌ها نمي‌فهمند طلاق چيست و متوجه نيستند که اين مساله ربطي به آنها و دنياي کوچک‌شان ندارد. بچه‌هاي 3 تا 6 ساله در اثر طلاق والدين احساس گناه مي‌کنند. فکر مي‌کنند حتما چون پسر يا دختر خوبي نبوده يا مامان و بابا را اذيت کرده‌اند آنها ترکش کرده‌اند.

حتي نوزادان با جدايي والدين دچار افسردگي مي‌شوند. آنها به راحتي مي‌فهمند که يکي از والدين‌ را ندارند. علايمي مانند کم‌تحرکتي، عدم تماس چشمي، بدن و عضلات مانند نداشتن فعاليت‌هاي طبيعي نوزاد و بي‌سر و صدا بودن او نشانه افسردگي‌ است يا به عنوان نمونه اين دختر بچه 8 ساله‌اي که در دوره گذار به سر مي‌برد و از سن 6 تا 8 سالگي كه از خانه وارد جامعه کوچک مدرسه مي‌شود، با طلاق والدينش بخش عمده‌اي از خود پنداره خود را آسيب مي‌زند. او تحت‌تاثير نگاهي که از همسالان مي‌گيرد و رفتاري که از پدر و مادرهاي دوستانش مي‌بيند سعي مي‌کند ديگر هرگز هويت خود را فاش نکند. اضطراب ناشي از اين مخفي‌کاري در شکل‌گيري هويت او تاثير بسيار منفي دارد. به جاي مقايسه‌هايي مثل «من نسبت به پريسا باهوش‌ترم»، «من نسبت به آزاده کمتر مي‌توانم بدوم» و... فكر مي‌كند «من با آنها فرق دارم چون پدر و مادر آنها با هم هستند و من پدر يا مادر ندارم. »

بچه‌هايي که قرباني طلاق مي‌شوند به‌طور معمول به دليل نداشتن احساس مسووليت والدين‌شان در درجه اول و طرد شدن از جامعه دوستان و جامعه بزرگ‌ترها، به غلط مقصر يا عيب‌دار تصور مي‌شوند. در حالي که اين اتهام اصلا به آنها وارد نيست. آنها قرباني‌اند و جامعه و والدين در قبال آنها بايد احساس مسووليت کنند. شما تا متوجه مي‌شوي پدر و مادر علي از هم جدا شده‌اند به پسرت اجازه نمي‌دهي با او دوستي کند. حتي خود علي هم در صورت دوستي، سعي مي‌کند با تحمل اضطراب زياد جدايي والدينش را مانند رازي حفظ کند و همه اينها واقعيت تلخي است که والدين با امضا کردن برگه طلاق به فرزندشان هديه مي‌دهند. آنها براي كودك رنج و سختي مي‌خرند.

در روزگاري نه چندان دور وقتي يک خانم به‌عنوان آخرين راه‌حل، طلاق را انتخاب مي‌کرد و به‌عنوان نمونه در سن 36 سالگي مطلقه مي‌شد مي‌توانست انتظار داشته باشد که يک آقاي مطلقه 40 تا 42 ساله با او ازدواج کند اما در جامعه امروز ما گويا همه چيز فرق کرده است و شرايط چنان تلخ و تاسف‌بار شده است که انگار نارنجکي را که ضامنش کشيده شده در دست داريم و هر آن به هوا خواهيم رفت و نابود مي‌شويم. تاسف ما از دو سوي اين داستان است. اين واقعيت تلخ را مي‌شکافم تا شايد تلنگري باشد و شما را که در شرف طلاق هستيد و کارهاي مربوط به جدايي را انجام مي‌دهيد به زندگي برگرداند.

تلاش زوجين براي حفظ زندگي از امروز تا ديروز به خصوص در خانم‌ها خيلي تفاوت کرده است. جوانان ما امروز در اثر هر اختلافي چه مشکل مالي، چه دخالت ديگران و چه تفاهم نداشتن و اختلاف سليقه به راحتي نام طلاق را بر زبان مي‌آورند و آن را راه‌حل مي‌دانند! بيش از 80 درصد طلاق‌ها بدون دليل درست است. دليل درست آن مواردي است که واقعا راه‌حلي نداشته باشد. به عنوان نمونه همسر شما نوعي بيمار رواني باشد و هر آن احتمال برود شما يا فرزندتان را ناخواسته بکشد وگرنه براي همه مواردي که در بالا گفتم و بيشتر شما آن را دليل تصميم خود به طلاق مي‌دانيد راه‌حل‌هايي وجود دارد. در گذشته‌اي نزديک تلاش زوجين براي حفظ زندگي مشترک بيشتر بود، با اينکه وضعيت آنها براي زندگي آينده‌شان پس از طلاق در مقايسه با جوانان امروز بهتر بود اما از هيچ تلاشي دريغ نمي‌کردند. جوان امروز ما نمي‌داند فرداي طلاق گلستان نخواهد شد و خوشبختي و آسايشي که در ذهن دارد منتظر او نيست. متاسفانه معضل و فاجعه تلخي رخ داده است که موجب مي‌شود پايان زندگي مشترک و طلاق را براي آن خانم، پايان تاهل و آغاز نگاه‌هاي معني‌دار و صرفا آميخته با *** قرار دهد. حتما اين قصه تلخ را در فيلم «هميشه پاي يک زن در ميان است» ديده‌ايد. من فقط براي شما که به دلايل واهي و قابل‌حل تصميم به جدايي گرفته‌ايد(به خاطر سماجت و لجبازي از پذيرش درمان) اين معضل تلخ فرداي طلاق را يادآور مي‌شوم که امروز با معضلي در جامعه مواجه هستيم که حتما آن را مي‌دانيد. اين معضل يعني تجرد ناخواسته دخترها تا آنجا جدي است که دولت از سازمان نظام روان‌شناسي، مجلس و موسسات اجتماعي خواسته تا در خصوص آن بينديشند و راه‌حل بدهند. وارد اين بحث نمي‌شوم که چرا به اينجا رسيده‌ايم اما نتيجه اين معضل آن است که آقايان 40 تا 45 ساله براي ازدواج خود دختراني را به عنوان داوطلب ازدواج دارند که تناسب سني با آنها نداشته و در سن زير 30 سال هستند و اتفاقا با کمال ميل حاضرند در سن 26 سالگي با مرد 40 ساله مجرد يا مطلقه ازدواج کنند. مردها هم به طور قطع تمايلي ندارند با خانم مطلقه هم‌سن آن دختر خانم که تجربه زندگي را قبلا نداشته است، ازدواج کنند و شما در اين قصه تلخ قرباني نگاه مردان بوالهوس از نوجوان نابالغ تا پيرمرد مي‌شويد که شما را براي ارضاي نياز جنسي خود موظف به انجام وظيفه مي‌داند و بس. آيا با اين همه باز هم تصميم به طلاق داريد؟!

هفته نامه سلامت
 
بالا