baroon
متخصص بخش ادبیات
تو پنداری که من پستم؟
بدان اما که من هستم
منم فکری به سر دارم
ز افکار پریشانم،
به درد خود دوا دارم
من از عقل و نبوغ تو
ز کردار پلید تو
ز اندرزهای پست تو
پریشانم پریشانم !
من از راهی که در پیشت
بناگشته گریزانم!
من از پندار و کردارت بد احوالم!
ز رقص تو در این ماوا
بسی رنجور و بیمارم
مگر در اول خلقت،
مرا عقلی به سر بوده ست؟
اگر بوده ست چرا جنّت به جو دادم؟!
رها گردیدن از "امّا" ی جنّت قیمتش این بود؟
اگر عقلی به سر داشتم
که شلّاقی بدستم بود
برای دوز و نیرنگم
خبر از ضرب شستم بود
مگر من اول خلقت
به فکر پول و زر بودم؟
اگر در فکر آن بودم!
که تسبیح در کنارم بود!
مرا سجاده ای رنگین
ز مکر و حیله دامم بود!
گریزانم از این افکار! گریزانم
اگرها و مگرها را
چو جمعش می کنم باهم
شوم مجنون و دیوانه
روم آنگه به ویرانه
که بر دردم دوا سازم
*احمد یغما*