امروز حالم خوب نبود . در زمان استراحت این طنز را نوشتم و کلی خندیدم:
در ساحل کنار دریا نشسته و امواج را نگاه میکردم. خانواده ای کنار من نشسته بود. جوانی به آنان نزدیک شد. من زیاد توجه ای نکردم. یک دفعه باصدای فریاد مرد خانواده بسوی آنان برگشتم. داد می زد : آقا دختر من شما را دوست ندارد. دست از سر ما بردار.
جوان نگاهی کرد و با ناراحتی بطرف دریا رفت. من سریع دویدم و آن جوان را از دریا دور کردم. نشست و گفتم بشین بر میگردم. به خانواده نزدیک شدم. گفتم این جوان داشت خود را در دریا می انداخت. خواهش میکنم جواب درستی به ایشان بدهید. مرد خانواده که انسانی منطقی بود گفت: هم دخترم این جوان را دوست دارد و هم ما ولی مادرش ما را اذیت میکند.
برگشتم و جریان را به آن جوان گفتم و قرار شد مادرش را راضی کند.
از جوان پرسیدم وقتی پدر نامزدت جواب رد داد چرا بطرف دریا رفتی؟
گفت : به حدی حالم بد بود که میخواستم دست و صورتم را بشورم و بروم.؟؟؟؟:غش2::غش2::غش2::غش2::غش2:
خانواده وقتی نوشته و ختده های من را دیدند گفتند: راهنما زمان مریضی هم دست از شوخی بر نمی داری؟
در ساحل کنار دریا نشسته و امواج را نگاه میکردم. خانواده ای کنار من نشسته بود. جوانی به آنان نزدیک شد. من زیاد توجه ای نکردم. یک دفعه باصدای فریاد مرد خانواده بسوی آنان برگشتم. داد می زد : آقا دختر من شما را دوست ندارد. دست از سر ما بردار.
جوان نگاهی کرد و با ناراحتی بطرف دریا رفت. من سریع دویدم و آن جوان را از دریا دور کردم. نشست و گفتم بشین بر میگردم. به خانواده نزدیک شدم. گفتم این جوان داشت خود را در دریا می انداخت. خواهش میکنم جواب درستی به ایشان بدهید. مرد خانواده که انسانی منطقی بود گفت: هم دخترم این جوان را دوست دارد و هم ما ولی مادرش ما را اذیت میکند.
برگشتم و جریان را به آن جوان گفتم و قرار شد مادرش را راضی کند.
از جوان پرسیدم وقتی پدر نامزدت جواب رد داد چرا بطرف دریا رفتی؟
گفت : به حدی حالم بد بود که میخواستم دست و صورتم را بشورم و بروم.؟؟؟؟:غش2::غش2::غش2::غش2::غش2:
خانواده وقتی نوشته و ختده های من را دیدند گفتند: راهنما زمان مریضی هم دست از شوخی بر نمی داری؟
آخرین ویرایش: