سال ها پیش در روستایی کوچک دختری با مادرش زندگی می کرد که همه او را شنل قرمزی صدا می زدند.این هم به خاطر آن بود که او همیشه با یک کلاه و شنل قرمز رنگ از خانه بیرون می رفت. شنل قرمزی این کلاه و شنل را خیلی دوست داشت چون آنها را مادربزرگش در روز تولدش به او هدیه داده بود.روزی مادرش گفت که به خانه مادربزرگش برود و او در راه خانه مادربزرگ با خطراتی مواجه می شود که روش جالب برخورد او با این مشکلات درون مایه اصلی این داستان است.