• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

فرزند تو، سواد عاطفي ندارد

sasan

Banned
مينو و امير دختر پنج‌ساله‌شان، نرگس را تماشا مي‌كنند. او سرگرم بازي ويدئويي جديد است. اما تا نرگس بازي را شروع مي‌كند، پدر و مادرش بااشتياق بسيار مي‌كوشند به او كمك كنند. راهنمايي‌هاي ضد و نقيض دختر كوچك را از هر طرف محاصره مي‌كند.
مينو با هيجان و اضطراب او را راهنمايي مي‌كند: «به طرف راست، به طرف راست. بايست! بايست!» و نرگس در حالي كه لب‌هايش را مي‌گزد، مي‌كوشد از دستورهاي مادر پيروي كند.
امير با بي‌حوصلگي فرياد مي‌كشد: «ببين، اين‌طوري درست نيست. برو به سمت چپ! سمت چپ!»
در همين حين، مينو با نااميدي جيغ مي‌زند: «بايست! بايست!»
نرگس كوچولو كه نمي‌داند به حرف مادرش گوش دهد يا پدرش، در حالي‌كه اشك در چشمانش جمع شده است، سرگردان و خسته، اهرم بازي را به اين طرف و آن طرف مي‌برد.
پدر و مادر بدون توجه به اشك‌هاي دخترك، به مشاجره با يكديگر مشغول‌اند. مينو با عصبانيت به امير مي‌گويد: «او نمي‌تواند حتي آن دسته را خوب تكان دهد». اشك روي گونه‌هاي كودك سرازير مي‌شود ولي به‌نظر نمي‌رسد كسي به اين مسئله توجهي داشته باشد. در حالي‌كه نرگس كوچولو دستش را بلند مي‌كند تا اشك‌هايش را پاك كند، پدرش مي‌گويد: «خوب، دستت را بگذار پشت آن دسته حالا آماده شليك باش» و مادرش فرياد مي‌كشد: «خيلي خوب، دسته را فقط يك كمي تكان بده!»
اما نرگس پنج‌ساله اكنون دلواپس و تنها، هق‌هق مي‌گريد.
بچه‌ها در چنين لحظاتي درس‌هاي عميقي ياد مي‌گيرند. يكي از نتايجي كه نرگس از اين ماجرا مي‌گيرد، احتمالاً اين است كه نه والدينش و نه هيچ‌كس ديگر احساس او را درك نمي‌كنند. هنگامي كه اين لحظات بارها و بارها در دوران كودكي فرد اتفاق مي‌افتند، آن‌گاه پيام‌هاي عاطفي منفي‌اي كه ممكن است تا پايان عمر با فرد همراه باشند، به او منتقل مي‌شود. خانواده، نخستين مدرسه يادگيري عواطف است. همه ما در فضاي خصوصي و صميمانه خانواده ياد مي‌گيريم كه چه احساسي نسبت به خودمان داشته باشيم؟ ديگران چه واكنشي نسبت به احساسات ما خواهند داشت؟ ما بايد چگونه درباره واكنش‌هاي احساسي ديگران فكر كنيم؟ چه راه‌هايي براي پاسخ به احساسات افراد داريم و چگونه بايد اميدها و ترس‌هاي خود را بشناسيم و آنها را بيان كنيم؟ همه ما اين مهارت‌ها و بسياري چيزهاي ديگر را در محيط خانواده مي‌آموزيم.
اين آموزش‌هاي عاطفي، نه تنها از راه سخنان والدين و رفتار و كردارشان با فرزندان به آنها منتقل مي‌شود و فرزندان از آنها الگو مي‌گيرند، بلكه نحوه برخورد مادر و پدر با يكديگر نيز در خاطره فرزندان مي‌ماند.
تحقيقات نشان مي‌دهد كه رفتار خشك و منضبط، يا همراه درك و همدردي والدين و يا رفتار گرم و صميمانه يا با بي‌اعتنايي آنها، نتايج عميق و ديرپايي بر زندگي عاطفي فرزندان باقي مي‌گذارد. اخيراً محققان به اطلاعاتي دست يافته‌اند كه ثابت مي‌كند، برخورداري والدين از هوشياري عاطفي براي فرزندان، مزاياي بي‌شماري دارد. روش‌هايي كه والدين با استفاده از آن به داد و ستد احساسات با يكديگر و همچنين با فرزند خود مي‌پردازند، معمولاً درس‌هاي مؤثري به فرزندان مي‌آموزد. بچه‌ها، نوآموزهاي زرنگ و تيزهوشي هستند كه ظريف‌ترين مبادلات عاطفي درون خانواده نيز از نگاه‌شان پنهان نمي‌ماند. معمولاً زن و شوهرهايي كه در زندگي زناشويي خود قابليت‌هاي عاطفي بيشتري دارند، در كمك به فرزندان‌شان در فراز و نشيب مسائل عاطفي زندگي، مؤثرتر عمل مي‌كنند.
عده‌اي از محققان براي درك بهتر روند آموزش هوش عاطفي در خانواده، تعدادي از خانواده‌هاي مختلف را مورد آزمايش قرار دادند. محققان، اين خانواده‌ها را يك‌بار هنگامي كه فرزند آنها تنها پنج‌سال داشت و مجدداً هنگامي كه بچه به ٩ سالگي رسيده بود، بررسي كردند. همچنين گروه تحقيق براي بررسي نحوه گفت‌و‌گوي والدين با يكديگر، آنها را هنگامي كه سعي داشتند يك بازي جديد ويديوئي را به فرزند خود بياموزند، غافلگير كردند. رفتار آنها هنگام بازي، به‌خوبي بيانگر روابط عاطفي‌اي بود كه به‌طور معمول با فرزندان خود برقرار مي‌كردند.
بعضي از پدر و مادرها شبيه مينو و امير بودند؛ بي‌تحمل، ناشكيبا و در برابر ناتواني فرزند، كم‌حوصله! اين پدر و مادرها با تنفر و بي‌حوصلگي بر سر فرزند خود فرياد مي‌كشيدند و بعضي حتي بچه‌هاي خود را «احمق» خطاب مي‌كردند. چنين والديني از برقراري رابطه عاطفي سالم و فعال با فرزندان خود عاجزند و اصولاً نمي‌توانند براي آموزش مهارت‌هاي عاطفي معلم‌هاي خوبي باشند. اين پدر و مادرها فرزندان خود را به‌سوي تحقير، توهين و بي‌احترامي سوق مي‌دهند و هرگز نمي‌توانند الگوي رفتاري مناسبي به آنها ارائه دهند.
البته در جريان اين تحقيقات، خانواده‌هايي هم بودند كه در برابر اشتباهات فرزند خود صبور بودند و بجاي تحميل روش خود، به فرزندان‌شان كمك مي‌كردند تا به شيوه خودش جلو برود. مسلماً اين خانواده‌ها، فضاي خانوادگي بسيار آرام‌تر و برخورد خلاق‌تري با فرزندان خود داشتند و در ارتباط با فرزندان خود از روش‌هاي عاطفي مؤثرتري بهره مي‌بردند.

سه‌نوع از رايج‌ترين روش‌هاي عاطفي والدين

نوع اول: ناديده گرفتن احساسات فرزند
اين دسته از والدين، ناراحتي عاطفي فرزند خود را پيش‌پا افتاده مي‌پندارند يا آن را مايه دردسر مي‌دانند و معتقدند كه بايد منتظر بمانند تا مشكل عاطفي فرزندان‌شان خود‌به‌خود فروكش كند. چنين والديني اصولاً توان و هنر اين را ندارند كه از لحظات عاطفي به‌عنوان فرصتي براي نزديكي بيشتر به فرزندان خود، يا آموختن درس‌هايي در زمينه قابليت‌هاي عاطفي استفاده كنند.

نوع دوم: روش عدم مداخله
اين دسته از والدين به احساسات فرزند خود توجه مي‌كنند اما در عين حال معتقدند كه رودر‌رويي با طغيان عواطف و هيجانات براي كودك مفيد است. در نتيجه آنها هم مثل والديني كه احساسات فرزند خود را ناديده مي‌گيرند، به‌ندرت مي‌كوشند به فرزند خود پاسخ‌هاي عاطفي خلاق‌تري بياموزند. چنين پدر و مادرهايي همواره تلاش مي‌كنند كه همه ناراحتي‌هاي فرزند را تسكين دهند و براي آنكه غم و يا خشم او را متوقف كنند به او رشوه مي‌دهند يا با او قول و قرارهاي مختلفي مي‌گذارند.

نوع سوم: روش تحقير‌آميز، بي‌احترامي به احساسات فرزند
اين‌گونه والدين چه در انتقادهاي خود و چه در تنبيه فرزندان، سنگدل و بي‌رحم هستند. مثلاً ممكن است ابراز هر گونه خشم را براي فرزند خود قدغن كنند و با مشاهده كوچك‌ترين نشانه زودرنجي در فرزندان، آنها را تنبيه كنند. چنين والديني، با عصبانيت و خشم بر سر فرزند خود كه مي‌كوشد ماجرا را از زاويه ديد خود تعريف كند فرياد مي‌كشند كه: «روي حرف من حرف نزن!»
همچنين والديني هم هستند كه به‌محض بروز ناراحتي‌هاي عاطفي در فرزند، فرصت را غنيمت مي‌شمرند و مانند يك مربي يا معلم عمل مي‌كنند. اين‌گونه والدين، احساسات فرزند خود را جدي مي‌گيرند و مي‌كوشند دقيقاً بفهمند كه چه‌چيز سبب ناراحتي او شده است مثلاً مي‌گويند: «ببينم تو به‌خاطر اينكه مهدي به تو بي‌احترامي كرد عصباني هستي؟» و به او كمك مي‌كنند تا راه‌هاي مثبت‌تر و تازه‌تري براي آرام كردن احساسات خود بيابد و بجاي اينكه به او پرخاش كنند كه «چرا يك اسباب‌بازي براي خودت پيدا نمي‌كني كه برداري و بروي يك گوشه بنشيني و با خودت بازي كني؟» با او هم‌حسي و رفاقت مي‌كنند.
مسلم است كه والدين براي آنكه مربيان مؤثري باشند، بايد خود نيز به اصول اوليه هوش عاطفي مجهز باشند و بتوانند احساسات مختلف را از يكديگر تشخيص دهند. پدري كه با اندوه دروني خويش خو كرده است، بي‌شك نمي‌تواند به پسر خود كمك كند تا تفاوت بين اندوه ناشي از يك شكست يا حس اندوه ناشي از تماشاي يك فيلم غم‌انگيز را درك كند. علاوه بر قدرت تميز، بصيرت‌هاي دروني پيچيده‌تري نيز وجود دارد كه بايد به فرزندان آموخته شود.
بچه‌ها در حين فراگيري درس‌هاي عاطفي، آماده تغيير مي‌شوند. احساس شفقت و همدلي با ديگران معمولاً در دوران كودكي در وجود انسان‌ها شكل مي‌گيرد؛ والدين بايد بكوشند تا فرزند خود را با اين احساسات آشنا كنند؛ اگر چه بسياري از مهارت‌هاي عاطفي به مرور زمان و در نتيجه روابط اجتماعي و (بعدها در نوجواني) با مطالعات مفيد صيقلي مي‌شوند و شكل مي‌گيرند، ولي پدران و مادراني كه سلامت و هوشياري عاطفي دارند، مي‌توانند به فرزندان خود در زمينه فراگيري عميق‌تر مهارت‌هاي اساسي عاطفي (مانند تشخيص، كنترل و مهار كردن احساسات، همدلي با ديگران و اداره كردن احساساتي كه در جريان روابط با ديگران برانگيخته مي‌شود) كمك بيشتري بدهند.
نفوذ اين‌گونه والدين روي فرزندان، بسيار گسترده‌تر از والديني است كه مي‌كوشند با اعمال خشونت و ترس بر فرزندان خود نفوذ كنند. تحقيقات نشان داده است كه فرزندان پدر و مادري كه خودشان از نظر عاطفي هوشيارند، در مقايسه با فرزندان والديني كه در حوزه احساسات ضعيف عمل مي‌كنند، عملكرد عاطفي بهتري دارند و كشمكش‌ آنها با يكديگر كمتر است. همچنين اين بچه‌ها با احساسات و عواطف خود، بهتر كنار مي‌آيند و كمتر دچار اندوه مي‌شوند و به‌هنگام ناراحتي خيلي راحت‌تر مي‌شود آنها را آرام كرد؛ اين بچه‌ها از نظر بيولوژيكي نيز آرامش بيشتري دارند و ميزان ترشح هورمون‌هاي مربوط به فشارهاي روحي (استرس) در بدن آنها كمتر است و اصولاً علائم بيولوژيكي ناشي از برانگيختگي عاطفي كمتر در آنها به چشم مي‌خورد و مهم‌تر از همه، اين كودكان مزاياي اجتماعي بيشتري دارند. اين بچه‌ها، معمولاً در ميان هم‌سن و سالان خود محبوب‌ترند و معلم‌ها آنها را فعال‌تر و اجتماعي‌تر از ديگران ارزيابي مي‌كنند و معتقدند كه چنين بچه‌هايي كمتر ممكن است پررويي، گستاخي يا پرخاشگري كنند.
 
بالا