فریگیس [SUP][۱][/SUP] یکی از شخصیتهای زن در شاهنامه میباشد. فرنگیس دختر افراسیاب و همسر سیاوش و مادر کیخسرو است. فرنگیس دختر بزرگ افرسیاب پادشاه توران است.
[h=2]رفتن فرنگیس با گیو و کیخسرو به ایران است
[h=2]رفتن فرنگیس با گیو و کیخسرو به ایران است
| بر آن باد پایان با آفرین | چو این کرده شد بر نهادند زین | |
| برفتند هر سه به کردار باد | فرنگیس ترگی به سر برنهاد | |
| نهانی چنان چون بود نرم نرم | سران سوی ایران نهادند گرم | |
| که خسرو به ایران نهادست روی | بشد شهر یکسر پر از گفت و گوی | |
| کس آمد به نزدیک پیران بگفت | نماند این سخن یک زمان در نهفت | |
| به نزدیک بیداردل شاه نیو | که آمد ز ایران سرافراز گیو | |
| فرنگیس و شاه و گو جنگ جوی | سوی شهر ایران نهادند روی | |
| بلرزید بر سان برگ درخت | چو بشنید پیران غمی گشت سخت | |
| چو نستیهن و گرد پولاد را | ز گردان گزین کرد گلباد را | |
| برفتند تازان برآن کارزار | بفرمود تا ترک سیسد سوار | |
| فرنگیس را خاک باید نهفت | سر گیو بر نیزه سازید گفت | |
| بداختر پی او بر و بوم را | ببندید کی خسرو شوم را | |
| برفتند بیدار دو پهلوان | سپاهی برین گونه گرد و جوان | |
| به خواب اندر آورده بودند سر | فرنگیس با رنج دیده پسر | |
| جهان جوی زا گیو بد پاسبان | ز پیمودن راه و رنج شبان | |
| به راه سواران نهاده دو چشم | دو تن خفته و گیو با رنج و خشم | |
| چنان چون بود ساز مردان نیو | به برگستوان اندرون اسپ گیو | |
| دل ارغنده و تن نهاده به مرگ | زره در بر و بر سرش بود ترگ | |
| بزد دست و تیغ از میان برکشید | چو از دور گرد سپه را بدید | |
| که تاریک شد مغز و چشم هژبر | خروشی برآورد بر سان ابر | |
| ز پرخاش او خاک شد لاژورد | میان سواران بیامد چو گرد | |
| همی ریخت آهن ز بالای برز | زمانی به خنجر زمانی به گرز | |
| سران را همی شد سر از جنگ سیر | ازآن زخم گوپال گیو دلیر | |
| که چون چشمه بودیش دریا به چشم | دل گیو خندان شد از زور خشم | |
| چنان لشکری همچو شیر ژیان | ازآن پس گرفتندش اندر میان | |
| بپوشید دیدار خورشید و ماه | ز نیزه نیستان شد آوردگاه | |
| ز خون نیستان کرد چون میستان | غمی شد دل شیر در نیستان | |
| ستوه آمدند آن سواران ز نیو | ازیشان بیفگند بسیار گیو | |
| که این کوه خاراست نه یال و سفت | به نستیهن گرد گلباد گفت | |
| به نزدیک پیران گردن فراز | همه خسته و بسته گشتند باز | |
| ز خون خاک چون ارغوان گشته بود | همه غار و هامون پر از کشته بود | |
| پر از خون بر و چنگ بر سان شیر | چو نزدیک کی خسرو آمد دلیر | |
| خرد را ز اندیشه آزاد دار | بدو گفت کای شاه دل شاد دار | |
| چو گلباد و نستیهن تیزچنگ | یکی لشکر آمد بر ما به جنگ | |
| که بر یال و برشان بباید گریست | چنان بازگشتند آن کس که زیست | |
| ندانم که با من کند کارزار | گذشته ز رستم به ایران سوار | |
| ستودش فراوان و کرد آفرین | ازو شاد شد خسرو پاک دین | |
| سوی راه بی راه بشتافتند | بخوردند چیزی کجا یافتند | |
| چنان خسته و زار و گریان شدند | چو ترکان به نزدیک پیران شدند | |
| که چونین شگفتی نشاید نهفت | برآشفت پیران به گلباد گفت | |
| سخن بر چه سانست برگوی راست | چه کردید با گیو و خسرو کجاست | |
| به پیش تو گر برگشایم زبان | بدو گفت گلباد کای پهلوان | |
| دلت سیر گردد به دشت نبرد | که گیو دلاور به گردان چه کرد | |
| نبرد مرا هم پسندیده ای | فراوان به لشکر مرا دیده ای | |
| گرفتی ز دست من آن نامدار | همانا که گوپال بیش از هزار | |
| بر و ساعدش پیل دندان شدست | سرش ویژه گفتی که سندان شدست | |
| ز جنگ آوران نیز بشنیده ام | من آورد رستم بسی دیده ام | |
| نه در کوشش و پیچش کارزار | به زخمش ندیدم چنین پایدار | |
| به نوی چو پیلی خروشان بدی | همی هر زمان تیز و جوشان بدی | |
| که ننگست ازین یاد کردن به کس | برآشفت پیران بدو گفت بس | |
| تو آهنگ آورد مردان مکن | نه از یک سوارست چندین سخن | |
| سپاهی به کردار شیران نر | تو رفتی و نستیهن نامور | |
| میان یلان گشت نام تو پست | کنون گیو را ساختی پیل مست | |
| بیندازد آن تاج شاهنشهی | چو زین یابد افراسیاب آگهی | |
| چنین لشکری از در کارزار | که دو پهلوان دلیر و سوار | |
| بسی از دلیران ترکان بکشت | ز پیش سواری نمودید پشت |