اعضاي باندي كه با اغفال دختران دانشآموز از صحنه آزار و اذيت آنان فيلمبرداري كرده و سپس اقدام به اخاذي ميكردند با شكايت يكي از قربانيان خود توسط پليس امنيت عمومي فرماندهي انتظامي شهرستان شهرضا شناسايي و دستگير شدند.
دختر دانشآموزي به نام سحر كه مورد آزار و اذيت يك باند تبهكار قرار گرفته بود با حضور در مركز مشاوره فرماندهي انتظامي شهرستان شهرضا گفت: تا 8 سالگي در خانوادهيي سختگير و جنجالي روزگار سپري كرده و مدام شاهد جنجالها و كتككاريها و فحاشيهاي پدر و مادرم با همديگر بودم تا اينكه چهار سال پيش پس از چند سال اختلاف و كشمكشهاي طولاني پدر و مادرم سرانجام از هم جدا شدند و به دستور قاضي، حضانت و سرپرستي من به مادرم سپرده شد.
با جدايي پدر و مادرم، من و مادرم در يك خانه كوچكي كه از پول مهريه مادرم تهيه شده بود تنها با هم زندگي ميكرديم. مادرم زحمتكش بود و براي رفع نيازهاي من شبانهروز كار ميكرد. از كارهاي دستي گرفته تا كار در يك كارگاه توليدي كوچك و من تا برگشتن مادر پيش مادربزرگم ميرفتم ولي با اين وجود مادرم براي من خيلي نگران بود علاوه بر آن مشكلي كه داشت اين بود كه خيلي عصبي و حساس بود، به خيلي چيزها بيجهت شك ميكرد و بيجهت مرا كتك ميزد.
بعد از جدايي با پدر اين رفتارهايش شديدتر از قبل شد و از دو سال پيش متوجه شدم، تحت كنترلهاي نامحسوس مادرم هستم و دور از چشم من وسايل و اتاقم را بازرسي ميكند تا اينكه حس بياعتمادي مادرم به من روز به روز بيشتر در خزانه ذهنم جاي گرفت.
روزها بود كه اتاق، كمد و وسايل شخصيام پنهاني توسط مادرم بازبيني ميشد و از اين رفتار بشدت رنج ميبردم. با خود ميگفتم چرا هيچگاه مادرم از من نميپرسد خواسته تو چيست؟ چرا اين همه مرا محدود ميكند و به من اعتماد ندارد؟ خب هرچه ميخواهد از خودم بپرسد!
اينها همه افكاري بود كه همه روزه به سراغم ميآمد اما هر وقت درباره آنها صحبتي به ميان ميآوردم به جر و بحث و دعوا منتهي ميشد و اين رفتارها مرا حساستر و شكنندهتر كرده بود و سرانجام به فكر داشتن مامن و ماوايي خارج از خانه افتادم.به همين خاطر از طريق لاله با پسري دوست شدم تا محبت نداشته در خانه را از او طلب كنم.
مدتي با او پنهاني رابطه برقرار كردم و آنقدر به من محبت و اعتماد مرا به خودش جلب ميکرد تا يك دفعه متوجه شدم من به فرشاد خيلي وابسته شدم. براي شنيدن صداي فرشاد لحظهشماري ميكردم و هر روز از باجه تلفن نزديك خانهمان با وي تماس ميگرفتم و مخارج تلفن مرا خودش به من ميداد. يك روز در حالي كه بيش از 20 دقيقه با هم از پشت تلفن صحبت ميكرديم، «فرشاد» به من پيشنهاد كرد تا فردا، سراغم بيايد و با ماشينش در خيابانها پرسه بزنيم.
من كه دختري سادهلوح و كمسن و سال بودم و از مشكلات بيرون خانه هيچ اطلاعي نداشتم در افكار خود دنيايي پر از محبت و دوستي را كه خلأهاي زندگيام را ميپوشاند جستوجو ميكردم با اين حرف فرشاد سر از پا نشناختم و دعوتش را قبول كردم و در بعدازظهر يك روز تابستاني در حالي كه مادرم در منزل نبود، از خانه خارج شده و سر خيابان منتظر فرشاد ماندم و لحظاتي بعد «فرشاد» با خودرو پرايد سفيد رنگي جلوي من ظاهر شد.
من بيدرنگ سوار خودرو شده و در صندلي عقب پشت سر فرشاد نشستم، فرشاد فضاي داخل ماشينش را بسيار جذاب و دلفريب كرده بود و خودش هم بسيار شيك پوشيده بود و آن روز بوي تند عطرش مرا بيشتر از قبل جذب خودش كرد. لحظاتي در چند خيابان خلوت ميچرخيديم و صداي موسیقي پاپ خودرو فرشاد لحظه به لحظه بلندتر ميشد، تا اينكه به اصرار وي در صندلي جلو نشستم و دقايقي بعد به من پيشنهاد كرد كه با هم به باغ پدريش رفته و لحظاتي استراحت كنيم و با هم حرف بزنيم.
من خيلي ترسيدم و خواستم حرفش را رد كنم ولي حس وابستگي و ترس از ناراحت شدنش مرا مجبور به تسليم در مقابل وي كرد و دقايقي بعد بيآنكه بدانم چه سرنوشت شومي در انتظار من است وارد باغ پدر فرشاد شديم. آنجا هيچكس نبود و فرشاد در حالي كه دست مرا گرفته بود با هم چند دقيقه در باغ گشتيم سپس به طرف خانهيي كه در گوشه باغشان بود قدم زنان به راه افتاديم. اول كمي ترسيدم اما وقتي وعده و وعيدهاي فرشاد بنظرم آمد ترس را از خود دور كردم.
غافل از آنكه آن خانه شكارگاه دختر نگونبختي مثل من بوده و من نخستين قرباني اين راه بيسرانجام نبودم. من بيخبر از همه جا گام در خانه نهادم. لحظات اول براي جلب اعتمادم فقط از من پذيرايي ميكرد و هيچ مزاحمتي برايم نداشت حتي او خود را دانشجو معرفي كرد و من از اينكه ميتوانستم به او اعتماد كنم و از اينكه اجازه داشتم هر جور كه بخواهم راحت باشم، بمانيم يا برويم، خيالم راحت بود.
سرانجام نيم ساعت بعد از ماندنم در آن خانه، لحظه شوم فرا رسيد و اتفاقي كه نبايد ميافتاد، افتاد و به وسيله مايعي كه فكر ميكردم خوراكي است بيهوش شده و سپس..... فرشاد از من فيلم گرفته بود و بعد از اينكه كارش تمام شد فيلم آن را به من نشان داد و با ديدن فيلم تازه متوجه شدم كه چه اشتباه بزرگي كردم. فرشاد به من گفت از اين به بعد هر روز بايد به من زنگ بزني و هر وقت خواستم بايد بيايي وگرنه فيلم را به همه بلوتوث ميكنم و...
تهديدهاي فرشاد مرا وارد مسير شومي انداخته بود و ديگر مثل عروسكي در دستان پليد فرشاد و دوستانش بازيچه شدم و هر وقت ميخواست بايد با هر كسي كه او ميگفت ميرفتم ولي ديگر از خودم خسته شدم و ديشب وقتي به من گفت كه فردا ظهر منتظرت هستم ديگر از خودم متنفر شدم و وقتي به خانه برگشتم تصميم به خودكشي گرفتم ولي نتوانستم و امروز براي رهايي از اين فلاكت دست به دامن شما – پليس - شدم.
دستگيري شيطان
سرهنگ «خسرو احمدي» فرمانده انتظامي شهرستان شهرضا در اين رابطه گفت: به دنبال اظهارات اين دختر ماموران پليس امنيت عمومي شهرستان با هماهنگي مقام قضايي به محل قرار رفته و در يك اقدام سريع خودروي متهم را متوقف و وي را دستگير كردند.
وي افزود: در بازرسي از صندوق عقب خودرو متوجه شدند يك نفر ديگر به هويت «محمود» كه همدست متهم است در عقب خودرو مخفي شده كه وي نيز دستگير شد. اين مقام مسوول ادامه داد: در بازرسي دقيقتر ماموران تعداد سه عدد «رم» گوشي تلفن همراه حاوي صحنههايي از آزار و اذيت دختران دانشآموز كه عمدتا از مدارس راهنمايي بودند، كشف شد.
وي افزود: با همكاري دو متهم دستگير شده سه نفر ديگر از همدستان آنها نيز شناسايي و طي يك اقدام غافلگيرانه دستگير شدند.
سرهنگ «احمدي» با بيان اينكه متهمان پس از تشكيل پرونده و جمعآوري مستندات لازم تمام مدارك جرم تحويل مراجع قضايي داده شدند از تمامي قربانيان اين پرونده خواست تا براي شكايت و تكميل پرونده به پليس مراجعه كنند.
فرمانده انتظامي شهرستان در پايان با بيان اينكه مجازات افرادي كه اقدام به سوءاستفاده از نواميس مردم كرده و از آنان تصويربرداري كنند اعدام است خاطرنشان كرد: با سنگين شدن پرونده اعضاي اين باند قطعا مجازات سنگينتري نيز براي آنان رقم خواهد خورد.
دختر دانشآموزي به نام سحر كه مورد آزار و اذيت يك باند تبهكار قرار گرفته بود با حضور در مركز مشاوره فرماندهي انتظامي شهرستان شهرضا گفت: تا 8 سالگي در خانوادهيي سختگير و جنجالي روزگار سپري كرده و مدام شاهد جنجالها و كتككاريها و فحاشيهاي پدر و مادرم با همديگر بودم تا اينكه چهار سال پيش پس از چند سال اختلاف و كشمكشهاي طولاني پدر و مادرم سرانجام از هم جدا شدند و به دستور قاضي، حضانت و سرپرستي من به مادرم سپرده شد.
با جدايي پدر و مادرم، من و مادرم در يك خانه كوچكي كه از پول مهريه مادرم تهيه شده بود تنها با هم زندگي ميكرديم. مادرم زحمتكش بود و براي رفع نيازهاي من شبانهروز كار ميكرد. از كارهاي دستي گرفته تا كار در يك كارگاه توليدي كوچك و من تا برگشتن مادر پيش مادربزرگم ميرفتم ولي با اين وجود مادرم براي من خيلي نگران بود علاوه بر آن مشكلي كه داشت اين بود كه خيلي عصبي و حساس بود، به خيلي چيزها بيجهت شك ميكرد و بيجهت مرا كتك ميزد.
بعد از جدايي با پدر اين رفتارهايش شديدتر از قبل شد و از دو سال پيش متوجه شدم، تحت كنترلهاي نامحسوس مادرم هستم و دور از چشم من وسايل و اتاقم را بازرسي ميكند تا اينكه حس بياعتمادي مادرم به من روز به روز بيشتر در خزانه ذهنم جاي گرفت.
روزها بود كه اتاق، كمد و وسايل شخصيام پنهاني توسط مادرم بازبيني ميشد و از اين رفتار بشدت رنج ميبردم. با خود ميگفتم چرا هيچگاه مادرم از من نميپرسد خواسته تو چيست؟ چرا اين همه مرا محدود ميكند و به من اعتماد ندارد؟ خب هرچه ميخواهد از خودم بپرسد!
اينها همه افكاري بود كه همه روزه به سراغم ميآمد اما هر وقت درباره آنها صحبتي به ميان ميآوردم به جر و بحث و دعوا منتهي ميشد و اين رفتارها مرا حساستر و شكنندهتر كرده بود و سرانجام به فكر داشتن مامن و ماوايي خارج از خانه افتادم.به همين خاطر از طريق لاله با پسري دوست شدم تا محبت نداشته در خانه را از او طلب كنم.
مدتي با او پنهاني رابطه برقرار كردم و آنقدر به من محبت و اعتماد مرا به خودش جلب ميکرد تا يك دفعه متوجه شدم من به فرشاد خيلي وابسته شدم. براي شنيدن صداي فرشاد لحظهشماري ميكردم و هر روز از باجه تلفن نزديك خانهمان با وي تماس ميگرفتم و مخارج تلفن مرا خودش به من ميداد. يك روز در حالي كه بيش از 20 دقيقه با هم از پشت تلفن صحبت ميكرديم، «فرشاد» به من پيشنهاد كرد تا فردا، سراغم بيايد و با ماشينش در خيابانها پرسه بزنيم.
من كه دختري سادهلوح و كمسن و سال بودم و از مشكلات بيرون خانه هيچ اطلاعي نداشتم در افكار خود دنيايي پر از محبت و دوستي را كه خلأهاي زندگيام را ميپوشاند جستوجو ميكردم با اين حرف فرشاد سر از پا نشناختم و دعوتش را قبول كردم و در بعدازظهر يك روز تابستاني در حالي كه مادرم در منزل نبود، از خانه خارج شده و سر خيابان منتظر فرشاد ماندم و لحظاتي بعد «فرشاد» با خودرو پرايد سفيد رنگي جلوي من ظاهر شد.
من بيدرنگ سوار خودرو شده و در صندلي عقب پشت سر فرشاد نشستم، فرشاد فضاي داخل ماشينش را بسيار جذاب و دلفريب كرده بود و خودش هم بسيار شيك پوشيده بود و آن روز بوي تند عطرش مرا بيشتر از قبل جذب خودش كرد. لحظاتي در چند خيابان خلوت ميچرخيديم و صداي موسیقي پاپ خودرو فرشاد لحظه به لحظه بلندتر ميشد، تا اينكه به اصرار وي در صندلي جلو نشستم و دقايقي بعد به من پيشنهاد كرد كه با هم به باغ پدريش رفته و لحظاتي استراحت كنيم و با هم حرف بزنيم.
من خيلي ترسيدم و خواستم حرفش را رد كنم ولي حس وابستگي و ترس از ناراحت شدنش مرا مجبور به تسليم در مقابل وي كرد و دقايقي بعد بيآنكه بدانم چه سرنوشت شومي در انتظار من است وارد باغ پدر فرشاد شديم. آنجا هيچكس نبود و فرشاد در حالي كه دست مرا گرفته بود با هم چند دقيقه در باغ گشتيم سپس به طرف خانهيي كه در گوشه باغشان بود قدم زنان به راه افتاديم. اول كمي ترسيدم اما وقتي وعده و وعيدهاي فرشاد بنظرم آمد ترس را از خود دور كردم.
غافل از آنكه آن خانه شكارگاه دختر نگونبختي مثل من بوده و من نخستين قرباني اين راه بيسرانجام نبودم. من بيخبر از همه جا گام در خانه نهادم. لحظات اول براي جلب اعتمادم فقط از من پذيرايي ميكرد و هيچ مزاحمتي برايم نداشت حتي او خود را دانشجو معرفي كرد و من از اينكه ميتوانستم به او اعتماد كنم و از اينكه اجازه داشتم هر جور كه بخواهم راحت باشم، بمانيم يا برويم، خيالم راحت بود.
سرانجام نيم ساعت بعد از ماندنم در آن خانه، لحظه شوم فرا رسيد و اتفاقي كه نبايد ميافتاد، افتاد و به وسيله مايعي كه فكر ميكردم خوراكي است بيهوش شده و سپس..... فرشاد از من فيلم گرفته بود و بعد از اينكه كارش تمام شد فيلم آن را به من نشان داد و با ديدن فيلم تازه متوجه شدم كه چه اشتباه بزرگي كردم. فرشاد به من گفت از اين به بعد هر روز بايد به من زنگ بزني و هر وقت خواستم بايد بيايي وگرنه فيلم را به همه بلوتوث ميكنم و...
تهديدهاي فرشاد مرا وارد مسير شومي انداخته بود و ديگر مثل عروسكي در دستان پليد فرشاد و دوستانش بازيچه شدم و هر وقت ميخواست بايد با هر كسي كه او ميگفت ميرفتم ولي ديگر از خودم خسته شدم و ديشب وقتي به من گفت كه فردا ظهر منتظرت هستم ديگر از خودم متنفر شدم و وقتي به خانه برگشتم تصميم به خودكشي گرفتم ولي نتوانستم و امروز براي رهايي از اين فلاكت دست به دامن شما – پليس - شدم.
دستگيري شيطان
سرهنگ «خسرو احمدي» فرمانده انتظامي شهرستان شهرضا در اين رابطه گفت: به دنبال اظهارات اين دختر ماموران پليس امنيت عمومي شهرستان با هماهنگي مقام قضايي به محل قرار رفته و در يك اقدام سريع خودروي متهم را متوقف و وي را دستگير كردند.
وي افزود: در بازرسي از صندوق عقب خودرو متوجه شدند يك نفر ديگر به هويت «محمود» كه همدست متهم است در عقب خودرو مخفي شده كه وي نيز دستگير شد. اين مقام مسوول ادامه داد: در بازرسي دقيقتر ماموران تعداد سه عدد «رم» گوشي تلفن همراه حاوي صحنههايي از آزار و اذيت دختران دانشآموز كه عمدتا از مدارس راهنمايي بودند، كشف شد.
وي افزود: با همكاري دو متهم دستگير شده سه نفر ديگر از همدستان آنها نيز شناسايي و طي يك اقدام غافلگيرانه دستگير شدند.
سرهنگ «احمدي» با بيان اينكه متهمان پس از تشكيل پرونده و جمعآوري مستندات لازم تمام مدارك جرم تحويل مراجع قضايي داده شدند از تمامي قربانيان اين پرونده خواست تا براي شكايت و تكميل پرونده به پليس مراجعه كنند.
فرمانده انتظامي شهرستان در پايان با بيان اينكه مجازات افرادي كه اقدام به سوءاستفاده از نواميس مردم كرده و از آنان تصويربرداري كنند اعدام است خاطرنشان كرد: با سنگين شدن پرونده اعضاي اين باند قطعا مجازات سنگينتري نيز براي آنان رقم خواهد خورد.