• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

قلب دوم تو....

Arashtranslater

New member
هر آدمی دو قلب دارد . قلبی که از بودن آن باخبر است و قلبی که از حضورش بی خبر ست. قلبی که از آن باخبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد . همان که گاهی می شکند گاهی می گیرد و گاهی می سوزد گاهی سنگ می شود و سخت وسیاه و گاهی هم از دست می رود با این دل می شود دلبردگی و بی دلی را تجربه کرد دل سوختگی ودل شکستگی هم در این دل اتفاق می افتد سنگدلی و سیاه دلی هم ماجرای این دل است . با این دل است که عاشق می شویم . دعا می کنیم و گاهی با همین دل است که نفرین می کنیم و کینه می ورزیم و بد دل می شویم اما قلب دیگری هم هست قلبی که از بودنش بی خبریم این قلب در سینه جا نمی شود و به جای آنکه بتپد می وزد می بارد و می تابد . این قلب نه می شکند و نه می سوزد و نه می گیرد سیاه و سنگ هم نمی شود از دست هم نمی رود زلال است و جاری مثل رود مثل نسیم و آنقدر سبک که هیچ گاه هیچ جا نمی ماند . بالا می رود و بالا می رود و بین زمین و ملکوت می رقصد ٬آدم همیشه از این قلبش عقب می ماند این همان قلب است که وقتی تو نفرین می کنی ٬او دعا می کند . وقتی تو بد می گویی و بیزاری او عشق می ورزد وقتی تو می رنجی او می بخشد این قلب کار خودش را می کند . نه به احساسات کاری دارد نه به تعقلت ٬نه به آن چه می گویی و نه به آنچه می خواهی و آدمها به خاطر همین دوست داشتنی اند به خاطر قلب دیگرشان به خاطر قلبی که از بودنش بی خبرند..... دنیا دیوارهای بلندی دارد و درهای بسته ایی که دورتا دور زندگی را گرفته اند . نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت نمی شود سرک کشید و آنطرفش را دید اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش میشد گاهی به آنطرف هم نگاه کرد . شاید پنجره ای هست و من من نمی بینم شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد . با این دیوار ها چه می شود کرد ؟می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و می شود اصلا فراموش کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای برداشت و کند و کند . شاید دریچه ای ٬شاید شکافی٬شاید روزنی .همیشه دلم می خواست روی این دیوار سوراخی درست کنم حتی به قدر یک سر سوزن برای رد شدن نور برای عبور عطر و نسیم ٬برای..... بگذریم. گاهی ساعتها پشت این دیوار می نشینم و گوش را می چسبانم به آن . فکر می کنم اگر همه چیز ساکت باشد می توانم صدای باریدنروشنایی را از آن طرف بشنوم . اما هیچ وقت همه چیز ساکت نیست و همیشه چیزی هست که صدای روشنایی را خط خطی می کند .... دیوار دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد . به امید آنکه شاید در آن خانه باز شود. گاهی دلم را پرت میکنم آن طرف دیوار آن طرف حیاط خانه ی خداست. و آن وقت هی در میزنم . در میزنم . در میزنم و می گویم دلم افتاده توی حیاط شما می شود دلم را پس بدهید؟کسی جوابم را نمی دهد ٬کسی در را برایم باز نمی کند . اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار . من این بازی را ادامه می دهم و آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند ٬تا دیگر دلم را پس ندهند . تا آن در را باز کنند و بگویند :بیا خودت دلت را بردار و برو ٬آن وقت من میروم و دیگر هم بر نمیگردم.
 
بالا