• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

پايان 30 سال دوري و انتظار

Reza

متخصص بخش اسکریپت
JJ-1008358838.jpg


به گزارش فارس، چند روز پيش متوجه شديم كه پسري بعد از 30 سال دوري از مادر واقعيش، نشانه‌هايي از او يافته و بدون وقفه به دنبال مادرش رفته است.

زن ميانسال بعد از گذشت 30 سال ديروز مي‌خواست كه به اين انتظار مرگبار، با در آغوش كشيدن فرزندش پايان دهد.

اين مادر زجر كشيده كه فقط به فكر ديدن پسرش و پايان اين انتظار بود از احساساتش مي‌گفت، از اينكه در پوست خود نمي‌گنجد و مي‌خواهد فرياد بزند:«محسن پسرم» شرمنده‌ام كه قبل از تو پيدايت نكردم.

زن كه اشك چشمانش طاقت صحبت را به او نمي‌داد با اصرار ما شروع به درد دل كرد و مدعي شد: شوهرم وضع مالي خوبي داشت و مادر شوهرم از ابتدا با ازدواج ما مخالف بود ولي به اصرار شوهرم و پدر شوهرم، ما با يكديگر ازدواج كرديم.

وي با بيان اينكه مادر شوهرم سرانجام زهر خود را ريخت، افزود: مادر شوهرم به هر كاري دست زد و در نهايت شوهرم را به جدايي واداشت؛ من در آن زمان باردار بودم كه از شوهرم جدا شدم؛ وقتي فرزندم «محسن» چشم به جهان گشود، ديگر نتوانستم طاقت بياورم و به دنبال شوهرم گشتم و در نهايت فرزندم را به آنها دادم تا از او نگهداري كنند.
فرزندم را از امام رضا (ع) خواستم

زن بار ديگر لب به سخن گشود و همچنان كه گونه‌هايش با اشك‌ خيس مي‌شد، گفت: بعد از مدتي متوجه شدم كه مادر شوهرم، فرزندم را براي اينكه من ادعايي نداشته باشم و پسرشان نيز فرزندي نداشته باشد، به خانواده‌اي ثروتمند در يكي از شهرستان‌ها فروخته است.

وي بيان كرد: بعد از اطلاع از اين موضوع، روز و شب نداشتم و فقط به دنبال فرزندم بودم؛ اين انتظار و سرگرداني 30 سال به طول انجاميد و امروز در انتظار اتمام اين سختي‌ها هستم و مي‌خواهم فرزندم را كه او نيز از طريق مدارك و شناسنامه و تعهد خانواده جديدش به دنبال من مي‌گشت، ببينم و حالا منتظر اين لحظه هستم.

زن گفت: بعد از اين موضوع و براي به دست آوردن روحيه‌ام، بار ديگر ازدواج كردم و بعد از ازدواج با دخترانم به دنبال پسرم گشتم ولي هيچ نشانه‌اي از او نيافتم و اين موضوع را به امام رضا (ع) واگذار كردم. حاصل ازدواج دومم 2 دختر و يك پسر است و با گذشت 10 سال از زندگي‌مان، شوهر دومم فوت كرد و من همچنان فرزندم را نيافتم.اگر فرزندم را ببينم، ساعت‌ها او را در آغوشم مي‌فشارم و حس مادري را در خود تداعي مي‌كنم.
زمان ايستاد و مادر، فرزندش را در آغوش كشيد

ساعت 3 بعد از ظهر ديروز، مادر پسر جوان در اتاقكي بر روي صندلي، ثانيه‌ها را براي ديدن پسرش مي‌شمارد ؛ گويي ضربان قلبش با تيك تاك ثانيه‌ها هم‌‌صدا بود و دائم دست خود را به سمت آسمان دراز مي‌كرد و از خداوند متعال مي‌خواست كه اين انتظار هر چه زودتر تمام شود.

مادر، دائم كاغذ‌هاي دستش كه نشانه‌هايي از شناسنامه جعلي و اصلي پسرش بود را به ما نشان مي‌داد و دست در كيف خود مي‌كرد و عكس شوهرش را نشان مي‌داد و مدعي بود كه پسرش بايد شبيه پدرش باشد چرا كه او از دوران نوزادي شباهت بسياري به پدرش داشته است كه اين موضوع با ديدن پسر جوان مشخص شد.

زن ميانسالي كه بعد از 30 سال دوري از پسرش، تحمل ثانيه‌هاي باقي مانده را نداشت و بارها و بارها صحنه در آغوش كشيدن فرزندش را در ذهنش تداعي مي‌كرد و نمي‌دانست كه زمان ديدار با پسرش بايد چه كار كند؟

نفس در سينه‌ مادر نگران حبس شده بود و سكوت، اتاق كوچك انتظار را فرا گرفته بود كه ناگهان با شنيده شدن صداي قدم‌هايي آشنا، زن از جا برخاست...

در اتاق باز شد و همه نگاه‌ها به سوي پسر جوان كه در يك نگاه گويي عكس پدرش را مي‌ديديم، جلب شد؛ مادر در اين زمان نبود و فقط به پسرش مي‌انديشيد گويي تنها زن و فرزند در اتاق حضور داشتند...

مادر با پاهايي سست به سمت پسر جوان رفت و آنها يكديگر را در آغوش كشيدند؛ با ديدن اين صحنه تصور كرديم كه نوزادي شيرخواره در سن 30 سالگي تازه توانسته حس مادري را درك كند و او را در آغوش بكشد.
براي شادي فرزندم هر گذشتي مي‌كنم

زن كه حاضر نبود براي ثانيه‌اي دست پسرش را رها كند، گفت: شوهرم 3 سال به من وعده داده بود كه پسرم را پيدا مي‌كند و به من بازمي‌گرداند ولي كاري نكرد؛ حاضرم بار ديگر براي شادي پسرم با شوهرم زندگي‌ كنم.

وي با چشماني اشك‌آلود كه حس مادرانه در آن نهفته بود، افزود: شوهرم نيز از فرزندم بي‌خبر بود ولي هيچ كاري نكرد و دست روي دست گذاشت تا اين جدايي به 30 سال رسيد؛ ديگر نمي‌خواهم گريه كنم چرا كه به آرزويم رسيدم و تنها مي‌خواهم به زندگي ‌لبخند بزنم و اين دوران را جبران كنم چرا كه اين هديه‌ و لطف الهي بود كه اين انتظار به پايان رسيد.

زن كه با دستاني لرزان، اشك چشمان پر از شوق خود را با گوشه‌ چادرش پاك مي‌كرد و گاهي اشك را از گونه پسر برمي‌داشت، گفت: حاضرم براي خوشحالي پسرم، دست به هر گذشتي زده و براي او جان‌فشاني كنم چرا كه عزيز و پاره تنم را به دست آوردم؛ شوهرم نيز بارها براي رجوع به من پيشنهاد داده ولي من تا به حال ثانيه‌اي به اين موضوع فكر نكردم ولي در حال حاضر به خاطر پسرم اين كار را خواهم كرد.
شكرگزاري تنها واژه بر زبان پسر جوان

پسر كه حاضر نبود به جز شكرگزاري، واژه‌اي بر زبان بياورد با اصرار در خصوص احساسش بعد از در آغوش كشيدن مادرش، گفت: فقط خداوند متعال را شكرگزارم كه مادرم را به من بازگرداند؛ السلام عليك يا علي بن موسي الرضا ؛ امام رضا (ع) نعمتي بزرگ است و كسي را بي‌جواب نمي‌گذارد و امروز به لطف اين امام بزرگوار پس از 30 سال به آغوش مادرم بازگشتم.ديگر حاضر نيستم از مادرم جدا شوم و مي‌خواهم تا آخر عمر در كنارش بمانم و طعم تلخ اين 30 سال جدايي را به شيريني تبديل كنم.

پسر در پاسخ به سؤال ما كه اگر پدرتان اينجا بود، چه كار مي‌كرديد، افزود: هنوز به اين موضوع فكر نكردم و تنها مي‌خواهم در كنار مادرم از زندگي لذت ببرم...

زن در آخر با چهر‌ه‌اي زجركشيده از اين همه سال‌ دوري از جگرگوشه‌اش، گفت: از شوهر سابقم خواستم وقتي تصاوير پخش‌شده از پايان انتظار من و پسرم را از تلويزيون مي‌نگرد، مادرش در كنار او باشد البته چه طور مي‌توان به او گفت مادر! در حالي كه حس مادري را 30 سال در من به حسرت گذاشت...
 
بالا