• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

چشمهای بسته تنی خسته

B a R a N

مدير ارشد تالار
به نام خدا



روزگار را با مشقت با نداری با دستان خالی اما با لبخندی بر لب می گذرانی و می گویی خدا را شکر
می گویی بیخیال روزگار و سختی هاش.
سختی ها را برای خودت میخواهی اما راحتی و خوشی را برای خانوادت.کمرت زیر بار وفشار کار زیاد خم می شود اما همین که به یاد
خانواده ات میافتی لبخندی میزنی و کمر راست می کنی.*

همسرش منتظر آمدنش است دختر ته تغاریش لی لی کنان به استقبال پدر می رود دست باز می کند و دختر را به آغوش می کشد موهای
بافته شده اش را می بوسد.همسر به پا می خیزد دست مردش را می فشارد و خسته نباشیدی می گوید.*

سومین دخترش را هم راهی خانه بخت میکند. دختری که شب ها پاهای لاغر و استخوانی پدر را ماساژ می داد،قلنج انگشتانش را می شکست
دختر هشت ساله نگاهی به صورت خسته و چشمهای بسته ی پدر می اندازد.منتظر مزدش است. پنج ریالی هر شبش بعد از ماساژ پاهای پدر.
ناامید به رخت خوابش میرود.
باسرو صدای برادر ها از خواب بیدار می شود رخت خواب را جمع می کند. لبخندی بر لبانش جاری میشود. پنج ریالی را از زیر بالشت برمیدارد و می بوسد پدریادش نرفته.*

دختر کوچکش در کنکور قبول شده با شادی برای ته تغاریش پایکوبی می کند ته تغاری حالا برای خودش خانمی شده خواستگارها پاشنه ی در را از جای کنده اند اما حرفش یه کلام است نه دختر من باید درس بخواند.*

بوی غم درخانه پیچیده پدر بیست وسه روزست که در تخت آی سی یو جا خوش کرده است.

تسبیح پدر در دست سالن بیمارستان را کز می کند زیر لب «اللهم شافی و عافی کل مریض» می خواند.

گونه هایش خیس از اشک آه حسرت می کشد کاش پدرش را بیشتر می بوید ومی بوسید. کاش بیشتر برایش ناز می کرد.

وقت ملاقات است. لباس مخصوص را پوشید به سمت پدرش روانه می شود.
نگاهی به چشمان بسته اش می اندازد صورت پدر زردو تنش به شدت ورم کرده است.

پدرش خیلی وقت است که در اغماست وچشم بازنکرده.*
دختر ها و پسر ها پدر را بدرقه می کنند با کاسه ای آب وقران . زیر لب صلواتی میفرستند وخدا به همراهی می گویند. این بار بر خلاف همیشه که فقط همسرش وته تغاری راهیش می کنند.همه ی اهل خانه هستند.انگار که ندای الوداع الوداع به گوش می رسد ندای می آید که خوب نگاه آخر را به اقامت ایستاده پدر بیاندازید که دیگر محال است اینگونه باشد.*

صدای زنگ تلفن تمام دلواپسی و نگرانی های این بیست وچند روز را به یادش می اندازد.از بیمارستان است وشناسنامه پدر را می خواهند می گویند لحظات آخر است.دوساعتی طول می کشد هرکس که جان بیشتری دارد زودتر می رسد.

قرعه به اسم ته تغاری می افتد. اف اف آی سی یو را می فشارد *تخت سه* *متاسفم سرد خانه* در فضا معلق می شود صدایی به گوش نمی رسد هوش و حواسی نیست.خانمی زیر بلغش را گرفته مادر،خواهر و برادرش سر می رسند. نگهبان هم. اینبار نگهبان اف اف را میفشارد .دوباره همان سوال و جواب .

به سمت سرد خانه رهسپار می شوند.گیج و منگ با تنی لش نشسته کنار کشو ملافه را کنار می زند.هنوز تنش گرم است این سقف خانه. برای جبران تمام وقت هایی که شاید بی تفاوت، شایداز سر بغض ودلی پر از کنار پدر گذشته، برای جبران تمام وقت هایی که پدر از سر کار برگشته ولی به آغوشش نرفته،برای جبران تمام وقت هایی که بی بوسه کنار رفته.سرش را به آغوش می کشد.می بوید و می بوسد ذخیره ای برای تمام عمر.

چشمانش بسته است تنش خسته است روح دیگر ندارد این پدر
اینبار خوابیده بر تخت غسال خانه بدرقه ات می کنیم
دیگر خبری از آغوش استقبال با آن لی لی شادی کنان نیست

دیگر دست گرمی نیست که بفشارد و محبت سرازیر کند. دیگر حتی خبری ازپنج ریالی هم نیست.
 
بالا