• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

تفاوت دیدگاه روانشناسی اسلامی وروانشناسی جدید کلاسیک

yalda777

کاربر ويژه




در موضوع روانشناسى نظرات گوناگونى وجود دارد و هر نظر نيز مبانى خاصى داشته، از اصول معين و مشخصى پيروى مى‏كند حال اين سئوال را مطرح مى‏كنيم كه موارد گوناگون و متعدد و مسائل فراوان قابل بحثى، از مصاديق موضوع روانشناسى بوده، قابل طرح مى‏باشند و لكن در ميان اين مسائل و مصاديق موضوع روانشناسى، مواردى وجود دارد كه داراى ويژگى‏هائى هستند كه ساير مسائل مربوط به روانشناسى، آنها را ندارند، اين موارد كدامند؟


و چه ويژگى‏هائى دارند؟ در پاسخ آن مى‏گوئيم كه از مصاديق بازر آن، موارد بحث از نفس و روان و مطالعه آثار و احكام و خصوصيات آن است و به عبارت ديگر موضوع علم‏النفس شامل خود جان و عمل آن، خود روح و نفس و عمل آن از قبيل اراده، تصميم، استقلال، حب و بغض و ساير صفات و ويژگيهاى انسان بوده كه در همين جهت ارزش خاصى به علم‏النفس و روانشناسى اسلامى بخشيده، آن را از ديدگاه دانشمندان غربى و احيانا دانشمندان يونان باستان جدا نموده است.


يكى از دانشمندان برجسته اسلامى «فضل‏الله حامد حسينى‏» متوفاى 921 هجرى در رساله خود به نام «رساله نفسيه‏» (1) ضمن يك مقدمه‏اى به اين نكته علمى اشاره دارد:

«اولا: شرف علم به اعتبار شرف معلوم بود و هيچ موجود، شريف‏تر از آن نيست كه شرف همه چيزها به وى است و پادشاه و ملك همه، اوست، و همه عجايب عالم آثار قلم قدرت اوست پس هيچ معرفت از اين شريف‏تر و لذيذتر نباشد.


و ثانيا تقاضاى معرفت از خاصيت دل آدمى است اگر دلى باشد كه در وى اين اقتضاء، باطل شده باشد، همچون تنى باشد كه در وى طلب غذا نمانده باشد و گل را دوست‏تر دارد از نان....» از اين دو مقدمه نتيجه مى‏گيرد كه: «... پوشيده و مخفى نخواهد بود كه معرفت‏حق سبحانه، موقوف بر شناخت نفس و كيفيت صحت و مرض و علاج وى است...» .


مقصود ايشان اين است كه اين شناخت و عشق به شناخت‏خداوند از جمله نفسانياتى است كه از عمق نفس انسان بر مى‏خيزد به‏طورى كه به منزله غذا براى ادامه زندگى و بقاى انسان مى‏ماند.

و بديهى است اين شناخت كه از عمق جان برمى‏خيزد مبدا پيدايش همه شناخت‏هاى انسان است پس در ميان شناختها مهمترين شناخت، شناخت‏خداشناسى است كه موضوعش بالاترين معلوم است و بعد از خداشناسى علمى كه ما را به خدا مى‏رساند، علم‏النفس است.

پس علم‏النفس، مقدمه‏اى است‏براى شناخت‏خدائى كه موجد همه موجودات است.


در اينجا عباراتى نيز از ارسطو نقل شده است:

«هر دانشى به چشم ما زيبا و ستودنى است، با اين همه، دانشى را بر دانش ديگر رجحان مى‏نهيم (به دو علت) يا از آن‏رو كه دقيق است و يا از آن رو كه موضوع بحث آن، عالى‏تر و در خور ستايش بيشتر است، به اين دو سبب شايسته است كه مطالعه نفس را در مقام اول جاى دهيم و هم‏چنين گوئيم بتوان از معرفت نفس در مطالعه تمام وجوه حقيقت‏خاصه، در علم طبيعت مددى شايان گرفت چه نفس به‏طور كلى اصل حيوانات است..» . (2)


از جملات بالا و نظائر آنها سه ويژگى براى اهميت علم‏النفس استفاده مى‏شود:


ويژگى اول) اينكه خود علم دقيق است.

ويژگى دوم) اين كه موضوع بحث آن جالب‏تر است زيرا مربوط به خود ما است اگر ما بتوانيم خودمان را خوب و واقعى بشناسيم مى‏توانيم از اين پله براى شناسائى موجودات ديگر استفاده كنيم زيرا حقيقت‏هاى عالم را از خودمان مى‏شناسيم و از خودمان شروع مى‏كنيم!


ويژگى سوم) اين كه علم‏النفس از مسائلى بحث مى‏كند كه در رابطه با تكامل انسانها است‏يعنى براى اين كه تكامل نفس براى انسانها محقق شود، بايد خودمان را بشناسيم بخصوص كه تاريخ واقعى بشريت همان سير بشر به طرف ارتقاء و تكامل است و بدين سبب شناخت درون انسانها لازم است و اهميت‏خاصى دارد زيرا خودمان، نزد خودمان حاضريم و اگر بخواهيم موجودى را در خارج از خودمان به دست آوريم بايد از طريق خودمان شروع كنيم و شناخت‏خود يقينا زيربناى مطالعات ما، به شمار مى‏رود. و در حقيقت جنبه واقعيت و تحقق اين علم از ساير علوم بيشتر است چون انسان به باطن خويش همواره دسترسى دارد و در اختيار اوست.


سئوال

از اينجا سئوال ديگرى نيز پاسخ داده مى‏شود، سئوال اين كه علم‏النفس مورد بحث قدماء از دانشمندان با علم روانشناسى جديد كه مورد نظر دانشمندان متاخر غربى مى‏باشد چه فرقى با يكديگر دارند؟


پاسخ

پاسخ اين است كه در علم‏النفس مورد بحث دانشمدان اسلامى و قدماء دانشمندان غربى از يونان باستان از سراسر جان و همه نيروهاى او گفتگو مى‏شود علاوه بر اين كنه اين جوهر باطنى انسان يعنى نفس ناطقه و اثبات ذات او مورد بررسى قرار مى‏گيرد اما خيلى از اين قسمت‏ها در روانشناسى جديد غربى اصولا مورد بحث قرار نگرفته است.


اين مطلب مهم و اساسى را مى‏توان از مطالعه رساله «هدية‏الرئيس‏» از تاليفات «شيخ‏الرئيس بوعلى سينا» (3) و مقايسه آن با ساير كتب روانشناسى متاخرين از دانشمندان غربى به دست آورد.


«ابن سينا» اين كتاب را 10 فصل قرار داده از صفحه 21 تا 77 كه عبارتند:

فصل اول) اثبات قواى نفسانى و تقسيم قواى نفسانى (4) .

فصل دوم) اين قواى نفسانى از امتزاج عناصر اربعه پيدا شده است (5) .

فصل سوم) قواى ثنائيه و قواى حيوانيه و قواى انسانيه را مطرح كرده است (6) .

فصل چهارم) بيان حواس ظاهره و كيفيت ادراك آنها تا جائى كه اقامه براهين ضرورى براى اثبات نفس ناطقه مى‏نمايد.

فصل پنجم) در كيفيت پيدايش نفس و اقامه دليل بر آن و نظير اينگونه از مسائل مربوط به نفس و روان كه در اين كتاب مطرح گرديده است.


اما در روانشناسى جديد كلاسيك به جاى اين كه عامل حيات را يك عامل معنوى بدانند آمده‏اند عامل حيات را به عنوان عامل غير فيزيكى و غير شيميائى مورد بحث قرار داده‏اند به‏طورى كه خود نفس و مباحث مربوط به آن كيفيت پيدايش آن و اثبات وجود آن و ساير مسائل مربوط به نفس به طور كلى مطرح نگرديده است و حتى مساله اراده را كه در آموزش‏هاى اسلامى به عنوان معيار شاخص بين انسان و حيوان مى‏باشد به كلى حذف كرده‏اند و حتى در جائى كه در روانشناسى جديد بحث از آسيب‏شناسى و علائم آن كه يكى از آنها بيماريهاى اراده است، از اراده و مباحث مربوط به آن اصلا بحثى به ميان نيامده است كه اراده چيست؟ و چه خصوصيتى دارد؟ و چگونه پيدا مى‏شود؟ و چه حالتى دارد؟ و از همه اين مباحث تنها آنچه ملموس بوده و قابل تجربه است، آنها را ذكر كرده‏اند.


دكتر سيروس عظيمى در كتاب خود «روانشناسى عمومى‏» (7) چنين مى‏نويسد:


«موضوع تحقيق دانش روانشناسى رفتار موجودات به طور كلى است و در اين مطالعه به مسائل روح و روان آنطورى كه مورد نظر قدما و فلاسفه بوده، توجهى نمى‏شود و چه بهتر مى‏بود كه در ازاء واژه روانشناسى كلمه «رفتارشناسى‏» براى اين دانش بكار مى‏رفت! ! تا هيچ‏گونه ابهامى در موضوع باقى نمى‏ماند، ! !» .


و نيز در ص 2 همان كتاب چنين اضافه مى‏كند:


«...اساس علمى روانشناسى غير قابل انكار و فعاليت دانشمندان در مطالعه علمى رفتار، بدون ترديد روانشناسى را در جرگه علوم تجربى قرار داده و خواهد بود... و كوشش بايد بر اين باشد كه دانش مزبور را در جرگه ساير علوم تجربى و آزمايشگاهى قرار داده، آن را از فلسفه و ادبيات جدا سازيم..» . (8)

موارد نقض

نقض‏ها و ايرادها، منحصر به موارد بالا نيست، بلكه موارد متعددى وجود دارد كه با وجود داشتن مكاتب مختلف تجربى و كلينيكى و آمارى در روانشناسى جديد هنوز نتوانسته است تعريف كامل و جامع و واضحى درباره شخصيت انسان بيان كند (9) . و نظير همين نقض در توجيه و توضيح روان انسانى ديده مى‏شود تا آنجا كه روان انسانى را مادى مى‏دانند (10) . چنانكه بحث و بررسى آن به تفصيل در بحثهاى آينده خواهد آمد.


روانشناسان جديد به دليل اين كه در تحقيقاتشان روش علوم تجربى را به كار مى‏گيرند، خود را تنها در چارچوب بررسى آن بخش از پديده‏هاى روانى كه امكان مشاهده و بررسى موضوعى آنها وجود دارد، محصور مى‏كنند و از تحقيق و كنكاش درباره بسيارى از پديده‏هاى مهم روانى كه در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمى‏گنجد دور مى‏كنند از اينرو كار بررسى در مورد خود «نفس‏» را از حوزه تحقيقاتى خود كنار گذاشتند چون روان چيزى نيست كه بتوان آن را ديد، يا به آزمايش گذاشت‏به همين دليل اين‏ها بررسى‏هاى خود را تنها در رفتار انسان كه قابل مشاهده و ارزيابى است، محدود مى‏كنند! حتى برخى از روانشناسان معاصر پيشنهاد كرده‏اند كه نام اين علم از «روانشناسى‏» به «رفتارشناسى‏» تغيير يابد و دليلشان هم اين است كه روانشناسى جديد به مطالعه و تحقيق پيرامون «رفتار و نه روان‏» انسان برمى‏گردد.


يكى از پيامدهاى گرايش استفاده از روش علوم تجربى در تحقيقات روانشناسى اين بود كه در اين تحقيقات، گرايش‏هاى ماترياليستى كه همه پديده‏هاى روانى را ناشى از فعاليت‏هاى فيزيولوژيك مى‏دانند، حاكم شود. ماترياليستها اصولا به انسان به چشم يك حيوان مى‏نگرند و در اين روند آن قدر پيش رفته‏اند كه تحقيقاتشان را در مورد رفتار حيوان كه دروازه طبيعى ورود به حوزه مطالعه و بررسى رفتار انسان مى‏باشد منحصر نموده‏اند و از اين واقعيت كه ميان ذات و حقيقت انسان (بعد معنوى) و حيوان تفاوت اساسى وجود دارد غافل مانده‏اند! و اين مساله مهم را در تحقيقاتشان تقريبا به‏طور كامل به دست فراموشى سپرده‏اند.


اين مساله آنچنان باعث افزايش پژوهشهاى روانشناسى شد كه اين علم، انواع رفتارهاى سطحى و غير مهم انسان را دربر گرفت ولى از بررسى بسيارى از پديده‏هاى رفتارى مهم انسان كه شامل جنبه‏هاى دينى و معنوى و ارزشهاى والاى انسانى او مى‏شود، غفلت ورزيد و از تحقيق درباره مساله محبت در برترين شكل انسانى (بدور از جنبه‏هاى جنسى) باز ماند و نتوانست تاثير عبادت در رفتار انسان و يا مساله درگيرى روانى ميان انگيزه‏هاى جسمى و معنوى او را بررسى كند و هم‏چنين بحث در مورد كيفيت هماهنگ كردن شخصيت انسان از طريق ايجاد توازن بين جنبه‏هاى مادى و معنوى او و موضوعات ديگرى را كه مورد بحث قرار خواهيم داد كنار گذاشت‏» (11) .


چنانكه يكى از دانشمندان معروف غرب به نام «جان برادوس واتسون‏» (1878- 1958م) مؤسس روانشناسى رفتارگرى صريحا اعتراف مى‏كند:


«روانشناسى از نظر روانشناس رفتارگر، دانشى است تجربى و به‏طور كامل عينى و رشته‏اى است از علوم طبيعى، هدف تئوريك آن پيش‏بينى و ضبط رفتار است، درون‏نگرى به هيچ‏وجه روش آن نيست و ارزش علمى موضوعات آن به هيچ‏وجه بستگى به تفسير هوشيارى ندارد.


اكنون زمان آن رسيده كه روانشناسى همه مطالب مربوط به هوشيارى را از قلمرو خود حذف كند! زيرا ديگر به آن نيازى نيست كه مطالعه وضع روانى را موضوع خود قرار دهد... امكان اين هست كه روانشناسى را به عنوان رفتار تعريف كرد بى آنكه احتياج باشد از اصطلاحاتى از قبيل هوشيارى، وضع روانى، ذهنى، اراده، تصوير ذهنى و امثال آن استفاده كرد زيرا به جاى اينها مى‏توان از اصطلاحاتى از قبيل انگيزه، پاسخ، شكل‏پذيرى، عادت، تركيب عادت وامثال آن را بكار برد.


دانشمند ديگرى به نام «واتسن‏» روانشناس آمريكائى درباره رفتار و حذف ذهن و هوشيارى از مسائل مربوط به روانشناسى چنين اظهار مى‏دارد:


«مساله قديمى «ذهن و بدن‏» و هم‏چنين فرضيه‏هاى ديگر از جمله ثنويت «دوگانگى روان و تن‏» و فرضيه تاثيرات متقابل هم با حذف ذهن از قلمرو روانشناسى از بين خواهند رفت. زيرا در مناسبات بين رفتار و بدن چيز خارق‏العاده‏اى وجود ندارد.

روانشاسان گذشته با قرار دادن روح يا روان به جاى مغز اين توهمات نابجا را ايجاد كرده‏اند، رفتارگرى از مغز يك بت نمى‏سازد، بلكه تسلط آن را نسبت‏به ساير اعضاء، آلات حس ماهيچه‏ها و غدد در نظر دارد. در زمينه رفتارگرى تنها حقايقى را مى‏توان پذيرفت كه عينى باشد (12) .


چنانكه ملاحظه مى‏شود، تجزيه و تحليل مختصر اصول كلى و اساسى روانشناسى رفتارگرى نشان مى‏دهد كه هدف اصلى اين مكتب حذف ذهن، صحبت نكردن درباره هوشيارى، مورد توجه قرار ندادن درون‏نگرى، از نظر دور ساختن مفاهيم روانى و متوقف نمودن تصورات واهى درباره آنچه در مغز مى‏گذرد، بوده است كه البته جز تاكيد بر روى نفى وجود مكاتب ابدا جنبه تازگى نداشته است.


پى‏نوشت‏ها:

1) چاپ دانشگاه اصفهان، تاريخ نشر، 1335 ش ص 9.

2) كتاب «درباره نفس‏» تاليف ارسطو ترجمه عليمراد داودى، از انتشارات دانشگاه تهران، تاريخ نشر سال 1349ش ، ص 1.

3) چاپ مصر، از انتشارات شركت طبع كتب غربى، سال 1325ه.

4) رساله هدية‏النفس ص 5.

5) ص 27.

6) ص 31.

7) چاپ اول، ناشر انتشارات صفار، ص‏1.

8) روانشناسى عمومى، چاپ اول، ناشر: انتشارات صفار) .

9) فراسوى روانشناسى اسلامى يا اخلاق و بهداشت روانى در اسلام، تاليف دكتر محمد شرقاوى، ترجمه دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 51.

10) مدرك قبل.

11) قرآن و روانشناسى تاليف دكتر محمد عثمان نجاتى، ترجمه عباس عرب، تاريخ نشر: 1367ش، ناشر بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، ص 23- 24.

12) مقدمه روانشناسى عمومى، تاليف دكتر رضا شاپوريان، ناشر: روزبهان، تهران، سال 1369ش، چاپ دوم، چاپخانه گوته.
 
بالا