در موضوع روانشناسى نظرات گوناگونى وجود دارد و هر نظر نيز مبانى خاصى داشته، از اصول معين و مشخصى پيروى مىكند حال اين سئوال را مطرح مىكنيم كه موارد گوناگون و متعدد و مسائل فراوان قابل بحثى، از مصاديق موضوع روانشناسى بوده، قابل طرح مىباشند و لكن در ميان اين مسائل و مصاديق موضوع روانشناسى، مواردى وجود دارد كه داراى ويژگىهائى هستند كه ساير مسائل مربوط به روانشناسى، آنها را ندارند، اين موارد كدامند؟
و چه ويژگىهائى دارند؟ در پاسخ آن مىگوئيم كه از مصاديق بازر آن، موارد بحث از نفس و روان و مطالعه آثار و احكام و خصوصيات آن است و به عبارت ديگر موضوع علمالنفس شامل خود جان و عمل آن، خود روح و نفس و عمل آن از قبيل اراده، تصميم، استقلال، حب و بغض و ساير صفات و ويژگيهاى انسان بوده كه در همين جهت ارزش خاصى به علمالنفس و روانشناسى اسلامى بخشيده، آن را از ديدگاه دانشمندان غربى و احيانا دانشمندان يونان باستان جدا نموده است.
يكى از دانشمندان برجسته اسلامى «فضلالله حامد حسينى» متوفاى 921 هجرى در رساله خود به نام «رساله نفسيه» (1) ضمن يك مقدمهاى به اين نكته علمى اشاره دارد:
«اولا: شرف علم به اعتبار شرف معلوم بود و هيچ موجود، شريفتر از آن نيست كه شرف همه چيزها به وى است و پادشاه و ملك همه، اوست، و همه عجايب عالم آثار قلم قدرت اوست پس هيچ معرفت از اين شريفتر و لذيذتر نباشد.
و ثانيا تقاضاى معرفت از خاصيت دل آدمى است اگر دلى باشد كه در وى اين اقتضاء، باطل شده باشد، همچون تنى باشد كه در وى طلب غذا نمانده باشد و گل را دوستتر دارد از نان....» از اين دو مقدمه نتيجه مىگيرد كه: «... پوشيده و مخفى نخواهد بود كه معرفتحق سبحانه، موقوف بر شناخت نفس و كيفيت صحت و مرض و علاج وى است...» .
مقصود ايشان اين است كه اين شناخت و عشق به شناختخداوند از جمله نفسانياتى است كه از عمق نفس انسان بر مىخيزد بهطورى كه به منزله غذا براى ادامه زندگى و بقاى انسان مىماند.
و بديهى است اين شناخت كه از عمق جان برمىخيزد مبدا پيدايش همه شناختهاى انسان است پس در ميان شناختها مهمترين شناخت، شناختخداشناسى است كه موضوعش بالاترين معلوم است و بعد از خداشناسى علمى كه ما را به خدا مىرساند، علمالنفس است.
پس علمالنفس، مقدمهاى استبراى شناختخدائى كه موجد همه موجودات است.
در اينجا عباراتى نيز از ارسطو نقل شده است:
«هر دانشى به چشم ما زيبا و ستودنى است، با اين همه، دانشى را بر دانش ديگر رجحان مىنهيم (به دو علت) يا از آنرو كه دقيق است و يا از آن رو كه موضوع بحث آن، عالىتر و در خور ستايش بيشتر است، به اين دو سبب شايسته است كه مطالعه نفس را در مقام اول جاى دهيم و همچنين گوئيم بتوان از معرفت نفس در مطالعه تمام وجوه حقيقتخاصه، در علم طبيعت مددى شايان گرفت چه نفس بهطور كلى اصل حيوانات است..» . (2)
از جملات بالا و نظائر آنها سه ويژگى براى اهميت علمالنفس استفاده مىشود:
ويژگى اول) اينكه خود علم دقيق است.
ويژگى دوم) اين كه موضوع بحث آن جالبتر است زيرا مربوط به خود ما است اگر ما بتوانيم خودمان را خوب و واقعى بشناسيم مىتوانيم از اين پله براى شناسائى موجودات ديگر استفاده كنيم زيرا حقيقتهاى عالم را از خودمان مىشناسيم و از خودمان شروع مىكنيم!
ويژگى سوم) اين كه علمالنفس از مسائلى بحث مىكند كه در رابطه با تكامل انسانها استيعنى براى اين كه تكامل نفس براى انسانها محقق شود، بايد خودمان را بشناسيم بخصوص كه تاريخ واقعى بشريت همان سير بشر به طرف ارتقاء و تكامل است و بدين سبب شناخت درون انسانها لازم است و اهميتخاصى دارد زيرا خودمان، نزد خودمان حاضريم و اگر بخواهيم موجودى را در خارج از خودمان به دست آوريم بايد از طريق خودمان شروع كنيم و شناختخود يقينا زيربناى مطالعات ما، به شمار مىرود. و در حقيقت جنبه واقعيت و تحقق اين علم از ساير علوم بيشتر است چون انسان به باطن خويش همواره دسترسى دارد و در اختيار اوست.
سئوال
از اينجا سئوال ديگرى نيز پاسخ داده مىشود، سئوال اين كه علمالنفس مورد بحث قدماء از دانشمندان با علم روانشناسى جديد كه مورد نظر دانشمندان متاخر غربى مىباشد چه فرقى با يكديگر دارند؟
پاسخ
پاسخ اين است كه در علمالنفس مورد بحث دانشمدان اسلامى و قدماء دانشمندان غربى از يونان باستان از سراسر جان و همه نيروهاى او گفتگو مىشود علاوه بر اين كنه اين جوهر باطنى انسان يعنى نفس ناطقه و اثبات ذات او مورد بررسى قرار مىگيرد اما خيلى از اين قسمتها در روانشناسى جديد غربى اصولا مورد بحث قرار نگرفته است.
اين مطلب مهم و اساسى را مىتوان از مطالعه رساله «هديةالرئيس» از تاليفات «شيخالرئيس بوعلى سينا» (3) و مقايسه آن با ساير كتب روانشناسى متاخرين از دانشمندان غربى به دست آورد.
«ابن سينا» اين كتاب را 10 فصل قرار داده از صفحه 21 تا 77 كه عبارتند:
فصل اول) اثبات قواى نفسانى و تقسيم قواى نفسانى (4) .
فصل دوم) اين قواى نفسانى از امتزاج عناصر اربعه پيدا شده است (5) .
فصل سوم) قواى ثنائيه و قواى حيوانيه و قواى انسانيه را مطرح كرده است (6) .
فصل چهارم) بيان حواس ظاهره و كيفيت ادراك آنها تا جائى كه اقامه براهين ضرورى براى اثبات نفس ناطقه مىنمايد.
فصل پنجم) در كيفيت پيدايش نفس و اقامه دليل بر آن و نظير اينگونه از مسائل مربوط به نفس و روان كه در اين كتاب مطرح گرديده است.
اما در روانشناسى جديد كلاسيك به جاى اين كه عامل حيات را يك عامل معنوى بدانند آمدهاند عامل حيات را به عنوان عامل غير فيزيكى و غير شيميائى مورد بحث قرار دادهاند بهطورى كه خود نفس و مباحث مربوط به آن كيفيت پيدايش آن و اثبات وجود آن و ساير مسائل مربوط به نفس به طور كلى مطرح نگرديده است و حتى مساله اراده را كه در آموزشهاى اسلامى به عنوان معيار شاخص بين انسان و حيوان مىباشد به كلى حذف كردهاند و حتى در جائى كه در روانشناسى جديد بحث از آسيبشناسى و علائم آن كه يكى از آنها بيماريهاى اراده است، از اراده و مباحث مربوط به آن اصلا بحثى به ميان نيامده است كه اراده چيست؟ و چه خصوصيتى دارد؟ و چگونه پيدا مىشود؟ و چه حالتى دارد؟ و از همه اين مباحث تنها آنچه ملموس بوده و قابل تجربه است، آنها را ذكر كردهاند.
دكتر سيروس عظيمى در كتاب خود «روانشناسى عمومى» (7) چنين مىنويسد:
«موضوع تحقيق دانش روانشناسى رفتار موجودات به طور كلى است و در اين مطالعه به مسائل روح و روان آنطورى كه مورد نظر قدما و فلاسفه بوده، توجهى نمىشود و چه بهتر مىبود كه در ازاء واژه روانشناسى كلمه «رفتارشناسى» براى اين دانش بكار مىرفت! ! تا هيچگونه ابهامى در موضوع باقى نمىماند، ! !» .
و نيز در ص 2 همان كتاب چنين اضافه مىكند:
«...اساس علمى روانشناسى غير قابل انكار و فعاليت دانشمندان در مطالعه علمى رفتار، بدون ترديد روانشناسى را در جرگه علوم تجربى قرار داده و خواهد بود... و كوشش بايد بر اين باشد كه دانش مزبور را در جرگه ساير علوم تجربى و آزمايشگاهى قرار داده، آن را از فلسفه و ادبيات جدا سازيم..» . (8)
موارد نقض
نقضها و ايرادها، منحصر به موارد بالا نيست، بلكه موارد متعددى وجود دارد كه با وجود داشتن مكاتب مختلف تجربى و كلينيكى و آمارى در روانشناسى جديد هنوز نتوانسته است تعريف كامل و جامع و واضحى درباره شخصيت انسان بيان كند (9) . و نظير همين نقض در توجيه و توضيح روان انسانى ديده مىشود تا آنجا كه روان انسانى را مادى مىدانند (10) . چنانكه بحث و بررسى آن به تفصيل در بحثهاى آينده خواهد آمد.
روانشناسان جديد به دليل اين كه در تحقيقاتشان روش علوم تجربى را به كار مىگيرند، خود را تنها در چارچوب بررسى آن بخش از پديدههاى روانى كه امكان مشاهده و بررسى موضوعى آنها وجود دارد، محصور مىكنند و از تحقيق و كنكاش درباره بسيارى از پديدههاى مهم روانى كه در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمىگنجد دور مىكنند از اينرو كار بررسى در مورد خود «نفس» را از حوزه تحقيقاتى خود كنار گذاشتند چون روان چيزى نيست كه بتوان آن را ديد، يا به آزمايش گذاشتبه همين دليل اينها بررسىهاى خود را تنها در رفتار انسان كه قابل مشاهده و ارزيابى است، محدود مىكنند! حتى برخى از روانشناسان معاصر پيشنهاد كردهاند كه نام اين علم از «روانشناسى» به «رفتارشناسى» تغيير يابد و دليلشان هم اين است كه روانشناسى جديد به مطالعه و تحقيق پيرامون «رفتار و نه روان» انسان برمىگردد.
يكى از پيامدهاى گرايش استفاده از روش علوم تجربى در تحقيقات روانشناسى اين بود كه در اين تحقيقات، گرايشهاى ماترياليستى كه همه پديدههاى روانى را ناشى از فعاليتهاى فيزيولوژيك مىدانند، حاكم شود. ماترياليستها اصولا به انسان به چشم يك حيوان مىنگرند و در اين روند آن قدر پيش رفتهاند كه تحقيقاتشان را در مورد رفتار حيوان كه دروازه طبيعى ورود به حوزه مطالعه و بررسى رفتار انسان مىباشد منحصر نمودهاند و از اين واقعيت كه ميان ذات و حقيقت انسان (بعد معنوى) و حيوان تفاوت اساسى وجود دارد غافل ماندهاند! و اين مساله مهم را در تحقيقاتشان تقريبا بهطور كامل به دست فراموشى سپردهاند.
اين مساله آنچنان باعث افزايش پژوهشهاى روانشناسى شد كه اين علم، انواع رفتارهاى سطحى و غير مهم انسان را دربر گرفت ولى از بررسى بسيارى از پديدههاى رفتارى مهم انسان كه شامل جنبههاى دينى و معنوى و ارزشهاى والاى انسانى او مىشود، غفلت ورزيد و از تحقيق درباره مساله محبت در برترين شكل انسانى (بدور از جنبههاى جنسى) باز ماند و نتوانست تاثير عبادت در رفتار انسان و يا مساله درگيرى روانى ميان انگيزههاى جسمى و معنوى او را بررسى كند و همچنين بحث در مورد كيفيت هماهنگ كردن شخصيت انسان از طريق ايجاد توازن بين جنبههاى مادى و معنوى او و موضوعات ديگرى را كه مورد بحث قرار خواهيم داد كنار گذاشت» (11) .
چنانكه يكى از دانشمندان معروف غرب به نام «جان برادوس واتسون» (1878- 1958م) مؤسس روانشناسى رفتارگرى صريحا اعتراف مىكند:
«روانشناسى از نظر روانشناس رفتارگر، دانشى است تجربى و بهطور كامل عينى و رشتهاى است از علوم طبيعى، هدف تئوريك آن پيشبينى و ضبط رفتار است، دروننگرى به هيچوجه روش آن نيست و ارزش علمى موضوعات آن به هيچوجه بستگى به تفسير هوشيارى ندارد.
اكنون زمان آن رسيده كه روانشناسى همه مطالب مربوط به هوشيارى را از قلمرو خود حذف كند! زيرا ديگر به آن نيازى نيست كه مطالعه وضع روانى را موضوع خود قرار دهد... امكان اين هست كه روانشناسى را به عنوان رفتار تعريف كرد بى آنكه احتياج باشد از اصطلاحاتى از قبيل هوشيارى، وضع روانى، ذهنى، اراده، تصوير ذهنى و امثال آن استفاده كرد زيرا به جاى اينها مىتوان از اصطلاحاتى از قبيل انگيزه، پاسخ، شكلپذيرى، عادت، تركيب عادت وامثال آن را بكار برد.
دانشمند ديگرى به نام «واتسن» روانشناس آمريكائى درباره رفتار و حذف ذهن و هوشيارى از مسائل مربوط به روانشناسى چنين اظهار مىدارد:
«مساله قديمى «ذهن و بدن» و همچنين فرضيههاى ديگر از جمله ثنويت «دوگانگى روان و تن» و فرضيه تاثيرات متقابل هم با حذف ذهن از قلمرو روانشناسى از بين خواهند رفت. زيرا در مناسبات بين رفتار و بدن چيز خارقالعادهاى وجود ندارد.
روانشاسان گذشته با قرار دادن روح يا روان به جاى مغز اين توهمات نابجا را ايجاد كردهاند، رفتارگرى از مغز يك بت نمىسازد، بلكه تسلط آن را نسبتبه ساير اعضاء، آلات حس ماهيچهها و غدد در نظر دارد. در زمينه رفتارگرى تنها حقايقى را مىتوان پذيرفت كه عينى باشد (12) .
چنانكه ملاحظه مىشود، تجزيه و تحليل مختصر اصول كلى و اساسى روانشناسى رفتارگرى نشان مىدهد كه هدف اصلى اين مكتب حذف ذهن، صحبت نكردن درباره هوشيارى، مورد توجه قرار ندادن دروننگرى، از نظر دور ساختن مفاهيم روانى و متوقف نمودن تصورات واهى درباره آنچه در مغز مىگذرد، بوده است كه البته جز تاكيد بر روى نفى وجود مكاتب ابدا جنبه تازگى نداشته است.
پىنوشتها:
1) چاپ دانشگاه اصفهان، تاريخ نشر، 1335 ش ص 9.
2) كتاب «درباره نفس» تاليف ارسطو ترجمه عليمراد داودى، از انتشارات دانشگاه تهران، تاريخ نشر سال 1349ش ، ص 1.
3) چاپ مصر، از انتشارات شركت طبع كتب غربى، سال 1325ه.
4) رساله هديةالنفس ص 5.
5) ص 27.
6) ص 31.
7) چاپ اول، ناشر انتشارات صفار، ص1.
8) روانشناسى عمومى، چاپ اول، ناشر: انتشارات صفار) .
9) فراسوى روانشناسى اسلامى يا اخلاق و بهداشت روانى در اسلام، تاليف دكتر محمد شرقاوى، ترجمه دكتر سيد محمد باقر حجتى، ص 51.
10) مدرك قبل.
11) قرآن و روانشناسى تاليف دكتر محمد عثمان نجاتى، ترجمه عباس عرب، تاريخ نشر: 1367ش، ناشر بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، ص 23- 24.
12) مقدمه روانشناسى عمومى، تاليف دكتر رضا شاپوريان، ناشر: روزبهان، تهران، سال 1369ش، چاپ دوم، چاپخانه گوته.