عصر یک روز پاییزی روز جمعه بود دلم خیلی گرفته ولادت امام رضا و این همه دلتنگی آسمون دلم مثل آسمون شهرم گرفته بغض تو گلوم مثل رعد وبرق به آسمون دلم میزنه کاری از دست چشمام بر نمیاد اون هم هوای باریدن داره مثل آسمون شهرم ، دلم میخواست مشهد بودم توی حرم میشستمو چشم میدوختم به ضریح زارو زار گریه می کردم میگفتم آقا جون باز اومدم ،بازم دیر اومدم ،وقتی دلم گرفت اومدم وقتی غصه ها آسمون دلم رو ابری کرد اومدم ،کجا میرفتم آقا جون به کی می گفتم به کی میشه اشک هاتو نشون بدی!ای کاش توی حرم بودم دلم آروم میگرفت ....