وصیت نامه کـــــــــــــــــــوروش کبــیــــــــــــــــــــ ــــــــــر
فرزندان من دوستان من : من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته ام. من آن را با نشانه های آشکار دریافته ام. وقتی در گذشتم ، مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایان گر باشد، زیرا من به هنگام کودکی ،جوانی و پیری بخت یار بوده ام. همیشه نیروی من افزون گشته است ، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی کنم که از هنگام جوانی ناتوان ترم. من دوستان را به خاطر نیکویی های خود خوشبخت و دشمنان را فرمان بردار خویش دیده ام. زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود . من آن را اکنون سر بلند و بلند پایه باز می گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم، خود را از خود پسندی و غرور بر حذر داشتم . حتی در پیروزی های بزرگ خود، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می بینم و از این رو می خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه خواب. در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیونددو چون از قید و علایق آزاد می گردد ،به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود . پس اگر چنین بود که من می اندیشم به آن چه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود، اما اگر این چنین نبود،از خدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست. باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد. من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده تر است، کشور را سامان خواهد داد. فرزندانم من شما را از کودکی چنان پرورده ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان تران از شما آزرم بدارند. توکمبوجیه پندار که عصای زرین پادشاهی،تخت و تاج را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن تری هستند. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته بخاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند. هر کس باید برای خویشتن دوستان یکدل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکو کاری به دست نتوان آورد. از کژی و نا روایی بترسید. اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود،قدرت شما رونق خواهد یافت. ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید،دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد. من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم. نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه ی شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود. به نام خداوند و نیاکان در گذشته ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید. پیکر بی جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این همه چیزهای نغز و زیبا می پرورد ، آمیخته گردد. من همواره مردم را دوست داشته ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می بخشد، آمیخته گردم. هم اکنون در می یابم که جان از پیکرم می گسلد اگر از میان شما کسی می خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ، بدنم را مومیایی نکنید و در طلا و زیور آلات، یا امثال آن نپوشانید. زودتر آن را در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد. چه افتخاری برای انسان بالاتر از این که بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود. از همه ی پارسیان و هم پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاظر گردند و مرا از این که دیگر از هیچ گونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند......
:بغل::بغل::بغل:
:شاد: