"جمشید" یکی از خاص ترین شاهان شاهنامه است که نه تنها در شاهنامه، بلکه در تمام ادبیات فارسی جایگاه ویژه ای دارد و به عنوان یکی از بزرگترین پادشاهان نام برده می شود.
گرانمایه جمشید فرزند او
کمر بست یکدل پر از پند او
برآمد بر آن تخت فرخ پدر
به رسم کیان بر سرش تاج زر
به رسم کیان بر سرش تاج زر
کمر بست با فّر شاهنشهی
جهان گشت سرتاسر او رهی
جهان گشت سرتاسر او رهی
زمانه بر آسود از داوری
به فرمان او دیو و مرغ و پری
به فرمان او دیو و مرغ و پری
جهان را فزوده بدو آبروی
فروزن شده تخت شاهی بدوی
او به رسن کیانیان پس از پدر بر تخت می نشیند و تاج کیانی را بر سر می نهد و تمام دنیا از مرغ و دیو و پری به فرمان او در می آیند.فروزن شده تخت شاهی بدوی
منم گفت با فرّه ایزدی
همم شهریاری همم موبدی
بدان را ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم
جمشید به مردمان می گوید: خداوند به من هم پادشاهی عطا کرد و هم موبدی و من هر دو عطیه را با هم دارم و بوسیله آنها دست بدی ها را کوتاه کرده و جانها را به سمت روشنی هدایت می کنم.روان را سوی روشنی ره کنم
نخست آلت جنگ را دست برد
در نام جستن به گردان سپرد
به فّر کیی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا
چو خفتان و تیغ و چو بر گستوان
همه کرد پیدا به روشن روان
همه کرد پیدا به روشن روان
بدین اندرون سال پنجاه رنج
ببرد و از این چند بنهاد گنج
ابتدا به ساختن ابزار جنگی پرداخت و به وسیله فرّ ایزدی اش آهن را نرم کرده و از آن کلاه خود و زره و آهن ساخت. سپس شمشیر و پوششی برای اسب ها ساخت و پنجاه سال را صرف انجام این کارها کرد.ببرد و از این چند بنهاد گنج
دگر پنجه اندیشه جامه کرد
که پوشند هنگام ننگ و نبرد
ز کتّان و ابریشم و موی قز
قصب کرد پر مایه دیبا و خز
قصب کرد پر مایه دیبا و خز
بیاموختشان رشتن و تافتن
به تار اندرون پود را بافتن
به تار اندرون پود را بافتن
چو شد بافته شستن و دوختن
گرفتند ازو یکسر آموختن
گرفتند ازو یکسر آموختن
چو این کرده شد ساز دیگر نهاد
زمانه بدو شاد و او نیز شاد
در پنجاه سال دوم، او به فکر تهیه لباسی افتاد که به وقت ، پس از آنکه رشتن و تافتن از ابریشم و کتان و مو و پشم را به مردمان آموخت، از آنها پارچه های مختلف تهیه کرد. و چون این کارها را انجام داد به کارهای دیگری پرداخت و باعث خشنودی دیگران بود و خود نیز شاد بود.زمانه بدو شاد و او نیز شاد
ز هر انجمن پیشه ور گرد کرد
بدین اندرون نیز پنجاه خورد
گروهی که کاتوزیان خوانی اش
به رسم پرستندگان دانی اش
به رسم پرستندگان دانی اش
جدا کردشان از میان گروه
پرستنده را جایگه کرد کوه
پرستنده را جایگه کرد کوه
بدان تا پرستش بود کارشان
نوان پیش روشن جهاندارشان
نوان پیش روشن جهاندارشان
صفی بر دگر دست بنشاندند
همی نام نیساریان خواندند
همی نام نیساریان خواندند
کجا شیر مردان جنگاورند
فروزنده لشکر و کشورند
فروزنده لشکر و کشورند
کزیشان بود تخت شاهی به جای
وزیشان بود نام مردی به پای
وزیشان بود نام مردی به پای
بسودی سه دیگر گره را شناس
کجا نیست از کس بریشان سپاس
کجا نیست از کس بریشان سپاس
بکارند و ورزند و خود بدروند
به گاه خورش سرزنش نشنوند
به گاه خورش سرزنش نشنوند
ز فرمان تن آزاده و ژنده پوش
ز آواز پیغاره آسوده گوش
ز آواز پیغاره آسوده گوش
چهارم که خوانند اهتوخوشی
همان دست ورزان ابا سرکشی
همان دست ورزان ابا سرکشی
کجا کارشان همگنان پیشه بود
روانشان همیشه پر اندیشه بود
روانشان همیشه پر اندیشه بود
بدین اندرون سال پنجاه نیز
بخورد و بورزید و بخشید چیز
بخورد و بورزید و بخشید چیز
ازین هر یکی را یکی پایگاه
سزاوار بگزید و بنمود راه
سپس پنجاه سال را صرف طبقه بندی مردم کرد. آدمیان را به چهار بخش تقسیم کرد: گروه اول کاتوزیان که کارشان پرستش بود؛ به آنها عنوان روحانی داد و جایگاهشان را کوه تعیین کرد تا همیشه در حال پرستش و زاری به درگاه خداوند باشند.سزاوار بگزید و بنمود راه
گروه دوم نیساریان نامیده شدند،کسانی که جنگاوران و دلیر مردان بودند؛ آنها را عنوان لشکری و سپاهی داد و به نگهبانی تخت شاهی و ایمن سازی کشور گماشت و از آنها خواست که برپا دارنده آیین مردی و پهلوانی باشند.
گروه سوم کشاورزان نامیده شدند، کسانی که اهل کشت و ورز بودند و نان را از کشته خویش می خورند.
گروه چهارم اهتوخوشی یا صنعت گران نامیده شدند که به کارهای صنعتی و ساختن چیزهای ضروری مشغول بودند. جمشید برای هر یک از این طبقات پایگاه، مرتبه و وظایف خاص در نظر گرفت.
بفرمود پس دیو ناپاک را
به آب اندر آمیختن خاک را
هرآنچ از گل آمد چو بشناختند
سبک خشت را کالبد ساختند
سبک خشت را کالبد ساختند
به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد
نخست از برش هندسی کار کرد
نخست از برش هندسی کار کرد
چو گرمابه و کاخ های بلند
چو ایوان که باشد پناه از گزند
چو ایوان که باشد پناه از گزند
ز خارا گهر جست یک روزگار
همی کرد ازو روشنی خواستار
همی کرد ازو روشنی خواستار
به چنگ آمدش چندگونه گهر
چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر
چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر
دگر بویهای خوش آورد باز
که دارند مردم به بویش نیاز
که دارند مردم به بویش نیاز
پزشکی و درمان هر دردمند
در تندرستی و راه گزند
در تندرستی و راه گزند
همان رازها کرد نیز آشکار
جهان را نیامد چنو خواستار
جهان را نیامد چنو خواستار
گذر کرد از آن پس به کشتی بر آب
ز کشور به کشور گرفتی شتاب
جمشید به دیوان دستور داد تا خاک و آب را با هم مخلوط کرده و با آن خشت ساختند و از خشت، سنگ و گچ و دیوار بنا کرد. به وسیله آنها ایوان و کاخ و خانه و گرمابه ساخت. معادن را جستجو کرده گوهرهایی چون یاقوت و سیم و زر و زمّرد یافت. آنگاه عطر و بوی خوش را ساخت چرا که مردم به آنها نیاز داشتند. سپس به دنبال درمان دردها و بیماری ها بود و پزشکی را باب کرد. از طرفی به کشتی سازی پرداخت و به روی آب به کشورهای مختلف سفر کرد. و تمام این کارها را باز هم در پنجاه سال دیگر انجام داد.ز کشور به کشور گرفتی شتاب
همه کردنی ها چو آمد به جای
ز جای مهی برتر آورد پای
به فّر کیانی یکی تخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشانت
چه مایه بدو گوهر اندر نشانت
که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافراشتی
ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته برو شاه فرمانروا
نشسته برو شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او
انگاه تختی بلند ساخت و آن را با گوهرهای بسیاری تزیین کرد و بر آن تخت نشست، به دیوان دستور داد تا او را به هوا بردند و مردم آن فر و شکوه و قدرت را مشاهده کردند. شگفتی فرو مانده از بخت او
ادامه دارد...
آسیه بیاتانی
بخش ادبیات تبیان
منابع:
شاهنامه فردوسی، حکیم ابولاقاسم فردوسی، بر پایه چاپ مسکو
حماسه سرایی در ایران، ذبیح الله صفا