• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گزیده ی اشعار | فاضل نظری

baroon

متخصص بخش ادبیات


موج عشق تو اگر شعله به دل‌ها بكشد
رود را از جگر كوه به دريا بكشد

گيسوانِ تو شبيه ‌است به شب، امّا نه
شب كه اين‌قدر نبايد به درازا بكشد

خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر يوسف اگر ناز زليخا بكشد

عقل يك‌دل شده با عشق فقط می‌ترسم
هم به حاشا بكشد هم به تماشا بكشد

زخمیِ كينه‌ی من، اين تو و اين سينه‌ی من
من خودم خواسته‌ام كار به اين‌جا بکشد

يكی از ما دو نفر كشته به دست دگری‌‌ست
وای اگر كار من و عشق به فردا بكشد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



عشق تا بر دل بیچاره فروریختنی است
دل اگر کوه، به یکباره فروریختنی است

خشت بر خشت برای چه به هم بگذارم
من که می دانم دیواره فروریختنی است

آسمانی شدن از خاک بریدن می خواست
بی سبب نیست که فواره فروریختنی است

از زلیخای درونت بگریز ای یوسف
شرم این پیرهن پاره فروریختنی است

هنر آن است که عکس تو بیفتد در ماه
ماه در آب که همواره فروریختنی است
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



گـــــرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهمان نوازی کــن کـــــه دیگر تاب نیست

بیــن مـــاهی های اقیانـــوس و ماهـــی های تُنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت
با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت

زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر
داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت

زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر
مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت

در تمام سال های رفته بر ما روزگار
شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت

من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها
گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت
 

baroon

متخصص بخش ادبیات





معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟

گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستان‌هایی که مردم از تو می‌گویند چیست؟

خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سر آشفته و این قلب ناخرسند چیست؟

چند روز از عمر گل‌های بهاری مانده است
ارزش جان‌کندن گل‌ها در این یک چند چیست؟

از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چاره ی معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟

عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنّا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟




 

baroon

متخصص بخش ادبیات





خوشبخت، یوسف به سفر رفته ی من است
یارِ سراغ یارِ دگر رفته ی من است

آینده و گذشته ی محتوم من یکی‌ست
تقدیر، خنجر به جگر رفته ی من است

این چشمه‌ای که بر سر خود می‌زند مدام
فواره نیست طاقت سر رفته ی من است

مست است و شوربخت که سر می‌زند به سنگ
دریا جوانی به هدر رفته ی من است

هر غنچه‌ای که سر زند از خاک، بعد از این
لبخند یوسف به سفر رفته ی من است




 

baroon

متخصص بخش ادبیات





راز این داغ نه در سجده ی طولانی ماست
بوسه ی اوست که چون مهر به پیشانی ماست

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست

موج با تجربه ی صخره به دریا برگشت
کمترین فایده ی عشق پشیمانی ماست

خانه‌ای بر سر خود ریخته‌ایم امّا عشق
همچنان منتظر لحظه ی ویرانی ماست

باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی‌خبر از بوسه ی پنهانی ماست




 

baroon

متخصص بخش ادبیات



هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار ابر بهاری! ببار! کافی نیست

چنین که یخ زده تقویم ها هر روز
هزار بار بیاید بهار کافی نیست

به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند
برای کشتن حلّاج، دار کافی نیست

گل سپیده به دشت سپید می روید
سپید بختی این روزگار کافی نیست

خودت بخواه که این روزگار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست
 

samin

کاربر ويژه
فاضل نظری یه شعر در مورد کربلا داره که خیلی زیباست پیداش کنم حتما میذارمش

ممنون:گل:
 

samin

کاربر ويژه
این شعرشم خیلی خیلی دوست دارم


به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
شعر از :آقای فاضل نظری
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



چشم به قفل قفسی هست و نیست
مژده ی فریاد رسی هست و نیست

می رسد و می گذرد زندگی
آه که هردم نفسی هست و نیست

حسرت آزادی ام از بند عشق
اول و آخر هوسی هست و نیست

مرده ام و باز نفس می کشم
بی تو در این خانه کسی هست و نیست

کیست که چون من به تو دل بسته است؟
مثل من ای دوست بسی هست و نیست
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
به دریا می زنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر

من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتد به دنبال دلی دیگر

به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز می دانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر

من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش از آب و گلی دیگر

طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر

به دنبال کسی جا مانده از پرواز می گردم
مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه می دانم نه می‌خواهم بدانم

دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگین‌کمانم


کوتاهی عمر گل از بالانشینی‌ست
اکنون که می‌بینند خارم، در امانم

دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک
فوّاره‌ای بین زمین و آسمانم

آن روز اگر خود بال خود را می‌شکستم
اکنون نمی‌گفتم بمانم یا نمانم

قفل قفس باز و قناری‌ها هراسان
دل‌کندن آسان نیست، آیا می‌توانم؟


 

baroon

متخصص بخش ادبیات

baroon

متخصص بخش ادبیات



اکنون مرا بهار دل انگیز دیگری

آورده است وعده ی پاییز دیگری

ویرانه های خانه ی من ایستاده اند
چشم انتظار حمله ی چنگیز دیگری

تا مرگ یک پیاله فقط راه مانده است
کی می رسد پیاله ی لبریز دیگری

آتش بزن مرا که به جز شاخه های خشک
باقی نمانده از تن من چیز دیگری


تهران و تلخکامی من مانده است
کاش تبریز دیگری و شکرریز دیگری



 

baroon

متخصص بخش ادبیات



پرشد آیینه از گل چینی

آه از این جلوه‌های تزیینی

گفته بودی چگونه می‌گریم؟
به همین سادگی که می‌بینی

سکه‌ی زندگی دو رو دارد
گاه غمگین و گاه غمگینی

شاخه‌های همیشه بالایی
ریشه‌های همیشه پایینی

عاقبت میهمان یک نفریم
مرگ با طعم تلخ شیرینی




 

baroon

متخصص بخش ادبیات



عقل بیهوده سرِ طرح معمّا دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد

با نسیم سحری دشتِ پر از لاله شکفت
سر سربسته چرا این همه رسوا دارد؟

در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست
آینه تازه از امروز تماشا دارد

بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند
قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد

تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد

عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد



 
بالا