• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گنج پنهان!

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات


درود نازنینان
من

می خواهم گاهگاهی در اینجا برایتان
از یک گنج بنویسم. از گنج خودمان بنویسم. از گنجی که نیاکان ما و پیشینیان ما برای ما به جای گذاشتند و شاید بد نباشد که گاهی به آن نگاهی اندازیم و از آن برای زندگی امروزمان بهره جوییم. دوست داشتم که این جستار در بخش جداگانه-ای با نام فرهنگ باشد، ولی چون چنین جایی را در این انجمن پیدا نکردم؛ در اینجا خواهم نوشت. این را از این روی گفتم، زیرا گاهی از دامنه-ی ادبیات فراتر رفته و به قلمرو فرهنگ خواهم رسید. شما هم می توانید ساکت ننشسته و هر چه دوست دارید بپرسید! شاید پاسخی برای آن داشته باشم. اگر هم پرسشی نبود من همچنان به پیش خواهم رفت و خواهم نوشت.

پیروز و شاد باشید!

پارسا مرزبان
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
داستانی از بهمن نامه


بدترين چيز برا
ی انسان و اجتماع چيست؟


داستان سه فرزانه در بهمن نامه که نویسنده-ی آن به درستی شناخته شده نیست به پاسخگویی به این پرسش می پردازد. خود این داستان نشان می دهد که فرزانگی با یافتن اینکه چه چیزی برای انسان و جامعه بد است کار دارد. پس فرزانگان جامعه کسانی هستند که تلاش می کنند تا بیابند که چه چیزی برای جامعه بد است. دیگر اینکه سه فرزانه با هم همپرسی می کنند و هیچ کدام دیگری را وادار به پذیرش سخنش نمی کند. همچنین از راه آزمون و سنجش به پیش می روند تا پاسخ را باهم بیابند. یکی از آنها درد را بدترین چیز می داند. دیگری تنگی را و سومین ترس را:

ندانم بــد از بيم بــا هول تر
كه بيم آورد زندگی را به سر

بجوشد همی زهره از ترس و بيم
دل ارچه دليرست، گردد دو نيم

به سيم آيدت نان و دارو پديــد
به سيم، ايمنی كی توانی خريد



برای روشن ساختن درستی گفته-هایشان سه گوسپند را که نشان بی آزاری و صلح هستند، می گیرند تا این سه اندیشه را بیازمایند. آنها از راه آزمایش تلاش می کنند تا بدترین چیز را برای انسان بیابند. پای یکی از گوسپندها را می شکنند تا درد بکشد و در پیش آن آب و علوفه می گذارند. گوسپند دیگری را بدون آب و خوراک زندانی می کنند تا تنگی را بچشد و سومین گوسپند را به ترس گرفتار می سازند:

به خانه درون کرد میشی بزرگ
به بست از برابرش، گرگی سترگ


پس از چند روز به هر سه گوسپند سرکشی می کنند و می بینند که دو گوسپندی که یکی درد داشت و دیگری
که در تنگی بود همچنان زنده هستند ولی گوسپند سوم از ترس مرده است. پس ترساندن اوج همه-ی بدیهاست و بیم و هراس بدترین چیز برای انسان و جامعه است.

پارسا مرزبان

دنباله دارد










 
آخرین ویرایش:

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
داستان سه فرزانه از بهمن نامه



درود


از دید من این داستان سه فرزانه در بهمن نامه
به سادگی دست روی یکی از بزرگترین دست آوردهای انسانی می گذارد. جهان همچنان گرفتار خشونت است و نه تنها در ایران که در کمترین جایی از جهان می توانیم مردمی را ببینیم که هر روز ترسانده نمی شوند و گرفتار خشم و زشتی آن نیستند. گرچه داستان بسیار ساده است ولی پیام آن بسیار جهان گیر است. از دید من ایرانی، سرزمین ما در گذر از هزاره-ها همچنان با این تراژدی دست و پنجه نرم می کند. تراژدی مهربانی و خشونت. درد ایرانی این نیست که مهربانی را نشناخته است یا نمی داند که خشم و خشونت، زشت و بد است. درد تراژیک ایرانی این است که هنوز درمانی برای این خشونت ندارد. نیاکان فرزانه-ی ما به خوبی به ما رساندند که چه چیزی بدترین چیز و زشت ترین چیز برای انسان و جامعه-ی انسانی است. ولی چگونه ساختن سرزمینی که در آن مهربانی چیره باشد و خشم و خشونت، جایی در آن نداشته باشد را خودمان باید بیابیم. شاید بتوانیم، شاید هم نه! به راستی راه چیست؟ آیا در برابر خشونت می توان همچنان مهربان بود؟


پارسا مرزبان


دنباله دارد


 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات


آیا در برابر خشونت می توان
همچنان
مهربان بود؟

این پرسشی است که همیشه ما را وادار می کنند تا آن را پاسخ دهیم. من در برابر پاسخ دادن به آن شانه خالی می کنم. در برابر خشونت که بن و پایه-ی ترس است نباید به سراغ پادزهر مهربانی رفت. باید ریشه را از میان برداشت و آن ترس است. در داستان سه فرزانه ما با دو جانور داستان را می چشیم. این دو جانور نماد و نشانه هستند و ما در جامه-ی انسانی می توانیم این دو نماد را ببینیم. هر روز می شنویم یا می خوانیم که مادری با کودکش چنین کرد. یا پدری با فرزندش چنان کرد. همه-ی این خشونت ها و زشتیهایی که در پیرامون خودمان می بینیم ریشه در ترس دارند. ما همچنان گرفتار ترس هایمان هستیم. از گرگ می توان خشونت را پذیرفت. از انسان هیچ خشونتی پذیرفته شده نیست. انسانی که ترسانده شده است اگر بر ترس خود چیره نشود، خواهد مرد. آشتی و مهر و دوستی و صلح در او خواهد مرد. همانند آن گوسپند. گوسپند در نزد نیاکان ما گئوسپنتا بود که می شود جان مقدس. جان برای ایرانی مقدس بود و نیاکان ما می پنداشتند که در ترس این جان آزرده شده و می میرد. جان را چون مقدس است نباید آزرد و برایشان هیچ جانی جدای این قانون نبود. جان همان زندگی است. پس هیچ زنده-ای را نباید آزرد و ترس بدترین و نابود کننده ترین آزار برای هر جانی است. این بنیاد فرهنگ ما بود. فرهنگ نیاکان ما و پدران ما. داستان سه فرزانه که در بهمن نامه آمده است از این اندیشه-ی والا برای ما می گوید. بسیار خوب است که بدانیم که کتاب بهمن نامه در باره-ی بهمن پسر اسفندیار تورانی است. او که از سوی ما ایرانیان با مهربانی تاجبخشی شده است برای اهورامزدا جهاد می کند و در راه ایمانش می خواهد خانواده-ی زال و رستم ایرانی را نابود کند. خدای زال سیمرغ است. سیمرغ خوشه-ی همه-ی جانهاست. این همان سیمرغی است که ما ایرانیان به گوشه-ی افسانه ها فرستادیم و می پنداریم خدای ما اهورامزدا بوده است. موبدان زرتشتی ششصد سال بر ما مردم فرمانروایی کردند و همه-ی فرهنگ مردمی ما را دگرگون کرده و به سود خود آن را بازگو کرده و نوشتند. آنها سیمرغ را افسانه خواندند. چرا که نیاز داشتند به جهادگران زرتشتی تا بتوانند ایران را به چنگ بیاورند. در همه-ی پادشاهی ساسانیان این موبدان زرتشتی بودند که بر ایران حکومت می کردند و مردم تنها وسیله-ای بودند برای درباریان. از این روی خدای ما ایرانیان را که سیمرغ بود به کنج افسانه ها فرستادند و اهورامزدا را تنها نیرو دانستند و ما را از اهریمن ترساندند. زرتشت از تاریکی می ترسید و به جای چیره شدن بر ترس خویش ورفتن در دل تاریکی و روشن شدن از خود همچون رستم در خوان هفتم برای ما افسانه-ی اهورامزدا را خواند و نوید پیروزی او را داد.

در فرهنگ نیاکان ما پیش از زرتشت، سیمرغ جای خدا را داشت. خدا مجموعه-ی همه-ی جانها بود. همه-ی جانها
بود. جانان بود. سیمرغ هیچ استثنا و تبعیضی را نمی پذیرفت. هیچ جانی را نمی شود آزرد و یا ترساند. به هیچ عنوانی نمی شود هیچ کسی را با ترس آزرد. هیچ بهانه-ای پذیرفته شده نبود که بتوانند بگویند او از دین دیگر است یا از مسلک و عقیده-ای دیگر است یا اینکه چون از قوم و ملت دیگر و یا از جنس دیگری است پس می توانیم او را بیازاریم. آزار هر جانی آزار سیمرغ و آزار خدا بود. سیمرغ جانان بود خوشه-ی همه-ی جانها!


پارسا مرزبان

دنباله دارد


 
آخرین ویرایش:

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
داستان زال


داستان زال


پیش گفتار

این داستان که در همه-ی خداینامه-ها و شاهنامه-ها آمده است، داستانی است که به خوبی سیمرغ را به ما می شناس
اند. زال فرزند سام و پدر رستم است. این خانواده-ی ایرانی خرم دین هستند. فرهنگ سیمرغی دارند. واژه-ی فرهنگ به خوبی بازگو کننده-ی دین است. امروز واژه-ی دین در زبان فارسی دگرگون شده است و دین چیزی نیست به جز خودکامگی خدا یا الهی که دستورات خود را به دست پیام آوری داده تا بندگانش را بترساند. ریشه-ی این چنین نگرشی به دین باز می گردد به زمان زرتشت و آیین میترا، پس از آن در خاور میانه شاهان پیامبر از همین نگرش سود جسته و دین را خودکامه کردند. در ایران باستان دین بینش درونی هر انسانی بود و هر انسانی دین خویش را داشت. از آنجایی که خدا یا سیمرغ یا ارتای خوشه، خلق نمی کرد و تنها می آفرید، پس خوشه-ی همه بود، سروش درون هر انسان پیوند او بود با خدا و نیازی به پیام آور نبود. هر انسانی با هر دین و نژادی، نگاره-ای بود از خدا. پس بی او ما نمی توانستیم این چهره-ی خدا را بشناسیم. هیچ جایی برای خشونت ورزی و دیگر آزاری نبود. خدا می آفرید. آفرینش همان آوردن و زادن بود. خدا از هیچ خلق نمی کرد. خدا خود از هیچ روییده بود و خود دایه-ی خود بود. او می زاید و آفرینش او، زایش و رویش بود، پس همه-ی ما انسانها در پایان این زنجیره پدیدار شده-ایم و خدا ریشه-ی همه-ی ما بود. آنها که بدی می کنند، بد نیستند! هیچ بد و خوبی نیست، تنها فراموشی است! هستند کسانی که فراموش کرده-اند که از خدا هستند و به خواب رفته-اند. مردم باید با هم آنها را بیدار کنند. مردم همان خوشه است و همان خداست. آفرینش همچنان پایدار است و در همین اکنون روی می دهد. مردم و خدا با هم می آفرینند و بهشت را در گیتی می سازند. پس آنهایی را که فراموش کرده-اند را هم نباید آزرد. اگر مردم با هم باشند می توانند آنها را تلنگر زده و به خود بیاورند. نباید هیچ کسی را کشت یا به دار آویخت، این آزردن جان، ننگ زندگی خواهد شد! سیمرغ همه را دوست دارد! تنها می توان از هر کسی که سزاوار کیفر است آن چیزی را گرفت که باز گرداندن دوباره-ی آن چیز شدنی باشد. می توان آزادی-اش را گرفت و نه جانش را! باید بتوانیم به گناهکار هم آنچه را که از او می گیریم دوباره باز گردانیم. اگر جانش را بگیریم و یا اینکه اندامی از پیکرش را از او بگیریم به او ستم کرده-ایم و سیمرغ را آزرده-ایم. آزار سیمرغ آزار خودمان است و اینچنین است که بهشت را نتوانیم ساختن!

شاهنامه یا خداینامه همان نامه-ی سیمرغ است که سینه به سینه به دست ما رسیده است. در زمان ساسانیان، موبدان زرتشتی در شاهنامه دست بردند و بسیاری از جاهای آن را دگرگون کردند تا بتوانند بر مردم ایران فرمان برانند. بسیار خوب است که بدانیم، تصویر سیمرغ به ما کمک می کند تا اینکه مردم سالار باشیم و هیچ خودکامگی را نپذیریم. برای از میان برداشتن تصویر سیمرغ چه-ها که نکردند و چه بلاها که بر سرمان نیاوردند، ولی سیمرغ همیشه می ماند و هر هزار سال باز از خاکستر خویش بر خواهد خواست!

با این پیش گفتار داستان زال را آغاز می کنم.



پارسا مرزبان
 
آخرین ویرایش:

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات




انيمیشن زال و سیمرغ (١٣٥٦)
کارگردان علی اکبر صادقی
موسیقی: مجید انتظامی
نویسنده:علی اکبر صادقی - ابراهیم فروزش
بر
پایه-یداستانی از م.آزاد
داستان زال و سیمرغ شاهنامه فردوسی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
چکیده-ی داستان:
سام، فرزند نریمان، قویترین مرد جهان، سالهاست که در انتظار پسری هست تا پس از او بر زابلستان حکمرانی کند. همسرش پسری می آورد. اما سپید مو. با دیدن فرزند سپید مویش. سام عقل از کف می دهد و او "فرزندی شیطانی" می خواند و فرمان می دهد به دور کردن پسر چنانکه هیچ کس نتواند او را دیدن. سیمرغ خردمند کودک معصوم را بر بلندای کوه البرز می یابد. او را بزرگ می کند و از او جوانی قدرتمند می سازد.









 
آخرین ویرایش:
بالا