مگر كمر به قتل خورشيد بسته اي
كه چنين تابنده وتابان به درخشش در آمده اي
از پس آن مردمك هاي سياه همچون شب پر ستاره!
هرم آتش كدام قبيله از درونت سر بر مي كشد
كه ديدگانت را چنين شعله ور كرده اي
وقتي كه ازعشق سخن مي گويي!
آيينه كدام جادوگر رازها و رمزها بر چشمانت پرتو مي افكند
آنگاه كه آوازخوانان گرد سر من به رقص در مي آيي
تا تيغ جلادت عاشقانه فرود آيد بر گردنم:گل: