گفتمش بی تو میمیرم
گفت با خاطره ها خلوت کن
گفتمش خنده به لب میمیرد
گفت با خون جگر عادت کن
گفتمش با که دل خوش کنم
گفت غم را به دل دعوت کن
گفتمش راز دلم را چه کنم
گفت با سنگ دلم صحبت کن
آنقدر سکوت را نعره زدم که لال شدم آنقدر تنهایی را در آغوش کشیدم که بازوانم در هم فرو رفت و آنقدر در میان آشنایان غریب ماندم که گم شدم
----------------------
سلام عزيز دل
ماهم بيادتون هستيم
التماس دعا دارم