• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.
S
امتیاز کسب شده
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عشق رو میشه تو دستای خسته پدر دید ... و توی نگاه نگران مادر ... نه تو دستای منتظر یه غریبه ...
    روی گل شما به سرخی انار ، شب شما به شیرینی هندوانه ، خندتون مانند پسته و

    عمرتون به بلندی یلدا . شب یلدا مبارک . . .

    سلام رضای گل.حالت چطوره دوست نازنین...خوووبی؟

    مرسی که بهم سر زدی دوست مهربونم.منم ممنونم که به یادمی و بهم سر میزنی دوست خوبم.شب بیسار خوشی رو برات آرزو میکنم عزیز...:گل::گل::گل:
    سلام آقا رضای گل.حالت چطوره دوست خوبم.:گل::گل::گل:

    صبحت بخیر باشه.:گل::گل::گل:

    براتون روز سرشار از موفقیت آرزو میکنم.:گل::گل::گل:
    زمان برای هیچ كس صبر نمی كند . قدر هر لحظه خود را بدانیم .قدر آن را بیشتر خواهید دانست كه بتوانید آن را با دیگران نیز تقسیم كنید.




    سلام و صبح بخیر آخر پاییزی به دوست مهربونم رضای عزیز.

    رضا جان دیگه کم کم پاییزم داره رختاشو جمع میکنه و بره و جاشو به زمستون زیبا و سفید بده.

    من فصل زمستونو خیلی دوست دارم.چون فصل تولدمه.

    برات روزهای خیلی زیبا و خوشی رو آرزو میکنم.:گل::گل::گل:
    سلام رضای گل.خواهش میکنم.قابلتو ندارن دوست مهربون.

    یه خسته نباشید حسابی خدمت شما دوست عزیز.امیدوارم روز خیلی خوبی در پیش رووو داشته باشی...
    سلام به رضای گل.خوبی دوست عزیز.حالت چطوره؟اوضاع رو به راهه؟

    چه خبرا؟ چی کارا میکنی؟زندگی چطوره دوست من؟

    راستی،صبح قشنگت بخیر باشه...:گل::گل::گل:
    سلام آقا رضای گل.خوووبی؟

    کم پیدا شدی دوست مهربون...

    امیدوارم هر جا که هستی خوش و خرم باشی.....
    زندگي هنر نقاشي کردنه بدون استفاده از پاک کن. سعي کن هميشه طوري زندگي کني که وقتي به گذشته بر مي گردي نيازي به پاک کن نداشته باشي...

    حاجی جان ممنونم. به حدی شعرهایت جالب و شیرین و پر معنی است که خواندن آن هر شخصی را به وجو میاورد.:گل:
    موفق هستی , موفقتر باشی.
    جاده اسم منو فریاد میزنه

    می گه امروز روز دل بریدنه

    کوله باری که پر از خاطره هاست

    روی شونه های لرزون منه

    ...

    پشت سر گذاشتن خاطره ها

    همه ی عشقا و دلبستگی ها

    خیلی سخته ولی چاره ندارم

    جاده فریاد می زنه بیا

    ...

    جاده آغوششو وا کرده برام

    منتظر مونده که من باهاش بیام

    قصه ی تلخ خداحافظی رو

    می خونم با اینکه بسته س لبام...
    اي مسافر ! اي جدا ناشدني ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آرام تر بگذر ! تا به کام دل ببينمت .
    بگذار از اشک سرخ گذرگاهت را چراغان کنم .
    آه ! که نميداني ... سفرت روح مرا به دو نيم مي کند ... و شگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرسايد ...
    بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را .
    مسافر من ! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش . با من سخني بگو . مگذار يکباره از پا در افتم ... فراق صاعقه وار را بر نمي تابم ...
    جدايي را لحظه لحظه به من بياموز... آرام تر بگذر ...
    وداع طوفان مي آفريند... اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ؟! باران هنگام طوفان را که مي بيني ! آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگري ...
    من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است ...
    اي پرنده ! دست خدا به همراهت ...
    اما نمي داني ... نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست ...
    از خود تهي شده ام ... نمي دانم زمانی که باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟
    صدای پای آب



    یک پنجره برای دیدن

    یک پنجره برای شنیــــدن

    یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــی

    در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــد

    و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــگ

    یک پنجره که دست های کوچک تنهایــی را

    از بخشش شبانه ی عطر ستاره ها

    سرشار می کنــــــــــــــد

    و می شود از آنجـــــــــــا

    خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کـرد

    یک پنجره برای من کافیــســـت
    گنجشک وخدا ...........
    گنجشک کنج آشيانه اش نشسته بود!!
    خدا گفت : چيزي بگو...!!
    گنجشک گفت : خسته ام ......
    خدا گفت : از چه.....؟؟!!
    گنجشک گفت : از تنهايي ، بي کسي ، بي همدمي ، کسي تا به خاطرش بپري ، بخواني ، او را داشته باشي.........!!
    خدا گفت : مگر مرا نداري.....؟؟!!
    گنجشک گفت : گاهي چنان دور مي شوي که بال هاي کوچکم به تو نمي رسند.....!!
    خدا گفت : آيا هرگز به ملکوتم آمده اي ....؟؟!!
    گنجشک ساکت شد.......!!
    خدا گفت : آيا هميشه در قلبت نبودم ؟؟!!
    چنان از غير پرش کردي که ديگر جايي برايم نمانده.....
    چنان که ديگر توان پذيرشم را نداري..........
    گنجشک سر به زير انداخت ، چشم هاي کوچکش از دانه هاي اشک پر شد.......
    خدا گفت : اما هميشه در ملکوتم جايي براي تو هست........
    بيا..................
    گنجشک سر بلند کرد ، دشت هاي آن سو تا بي نهايت سبز بود.....
    گنجشک به سمت بي نهايت پر گشود.......
    به سمت ملکوت.........
    آنان که تجربه های گذشته را به خاطر نمی آورند محکوم به تکرار اشتباهند.
    پاییز زیبا و عروس فصل هاست
    برگ ریزان درخت و خواب ناز غنچه هاست
    خش خش برگ و نسیم باد را بی انتهاست
    هرچه خواهی آرزو کن ُ فصل فصل قصه هاست . . .
  • بارگذاری…
  • بارگذاری…
  • بارگذاری…
بالا