دست هایت:
سینی نقره ی نور
اشک هایم :
استکان های بلور
کاش
استکان هایم را
توی سینی خودت می چیدی
کاشکی اشک مرا می دیدی
خنده هایت قند است
چای هم آماده است
چای باطعم خدا
بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
این سماور جوش است
پس چرا می گفتی
دیگر این خاموش است؟!
بازلبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن
توی آن
مهربانی دم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چای تو دم بکشد
شعله اش را کم کن
***
سلام سلام. خواهش میکنم . ما همیشه به یاد اعضای خوب سایتمون هستیم. اونم شمایی که ثابت قدم بودید و با پستای قشنگتون ردپای فراموش نشدنی باقی گذاشتید:شاد::گل:
شماهم شاد و موفق باشید :گل: