درسته که بابام یه کارگر سادست و
نمی تونه برام همه چی بخره...
درسته زیاد نمی بینمش...
اما میدونم که مردونگی رو با همه سادگیش خوب بلده...
می دونم سر سفرمون نون حلال آورده...
و به خاطر منه که زیر اون آفتاب داغ تابستون داره زجر میکشه و
کار می کنه...
شرمنده خدا...
بعضی از آیات هستند
که وقتی اونا رو می خونم،
شرمنده ی خدا میشم..
مثل همین آیه ی
" الیس الله بکاف عبده " (الزمر، آیه ۳۶)
آیا خدا، برای بندگانش کافی نیست؟