چشم فروبسته اگر وا کنی 
، در تو بود هر چه تمنا کنی عافیت از غیر نصیب تو نیست ، غیر تو ای خسته طبیب تو نیست
 از تو بود راحت بیمار تو،نیست به غیراز تو پرستار تو
 همدم خود شو که طبیب خودی 
، چاره خود کن که طبیب خودی
 غیرکه غافل زدل زارتوست،بی خبرازمصلحت کارتوست
 چشم بصیرت نگشایی چرا ، بی خبر از خویش چرایی ، چرا ؟
 برحذرازمصلحت اندیش باش،مصلحت اندیش دل خویش باش
 صیدکه درمانده زهرسو شده است ، غفلت او دام ره او شده است
 تا ره غفلت سپرد پای تو ، دام بود جای تو ، ای وای تو
 از ره غفلت به گدایی رسی ، ور به خود آیی ، به خدایی رسی
 پیرتهی کیسه ی بی خانه ای،داشت مکان در دل ویرانه ای
 روز به دریوزگی از بخت شوم ، شام به ویرانه،شدن، همچو بوم
 گنج زری بود در آن خاکدان، چون پری از دیده مردم نهان
 پای گدا بر سر آن گنج بود 
، لیک ز غفلت ز غم و رنج بود
 گنج صفت،خانه به ویرانه داشت،غافل ازآن گنج که درخانه داشت
 عاقبت از فاقه و اندوه و رنج ، مرد گدا مُرد و نهان ماند گنج
 ای شده نالان ز غم و رنج خویش،چند نداری خبر از گنج خویش
 گنج تو باشد دل آگاه تو ، گوهر تو اشک سحرگاه تو
 مایه ی امید مدان غیر را 
، کعبه حاجات نخوان دیر را
 خواهش مرحم ز دل ریش کن ، هر چه طلب می کنی ازخویش کن