hamid_rahmati
کاربر ويژه
یک  برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت  طولانى هوائى کنار یکدیگر در  هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به  مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر  بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت  کند محترمانه عذر خواست و رویش را  به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش  کشید. برنامهنویس دوباره  گفت:...
بازى   سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را   نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من   جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و   چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد   دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر   من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت   مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس   نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون  اینکه  کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد.  حالا  نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳  پا دارد و  وقتى پائین میآید ۴ پا؟» برنامهنویس نگاه تعجب آمیزى کرد و  سپس به سراغ  کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد  جستجو قرار  داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و  اطلاعات  موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد  بخورى  پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را  با آنها  در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ ( chat ) زد ولى آنها هم  نتوانستند  کمکى کنند.
بالاخره   بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس   مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنویس   بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس   دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به   برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.