خانمم : راهنما پاشو برو برای فردا پنیر بگیر.
من: خانم جان شبه من می ترسم.
خانمم : من دیدم که در ایران انجمن چی نوشتی.
من : خانم جان چی نوشتم؟
نوشتی که چندین سال قبل شب می رفتی قبرستان و نمی ترسیدی.
من : خانم اجازه ؟ باور کن الان شب برم بیرون می ترسم. منو نفرست از ترس سکته میکنم.
خانمم : پس اینقدر پز نده برو پستی که زدی پاک کن.
من: خانم اجازه؟ ادمین جان سایت اجازه نمیده پاک کنم.
خانمم : پس برای آخرین بارت باشه این خاطرات را می نویسی.
من : خانم اجازه؟ چشم.
من: خانم جان شبه من می ترسم.
خانمم : من دیدم که در ایران انجمن چی نوشتی.
من : خانم جان چی نوشتم؟
نوشتی که چندین سال قبل شب می رفتی قبرستان و نمی ترسیدی.
من : خانم اجازه ؟ باور کن الان شب برم بیرون می ترسم. منو نفرست از ترس سکته میکنم.
خانمم : پس اینقدر پز نده برو پستی که زدی پاک کن.
من: خانم اجازه؟ ادمین جان سایت اجازه نمیده پاک کنم.
خانمم : پس برای آخرین بارت باشه این خاطرات را می نویسی.
من : خانم اجازه؟ چشم.