• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

>>شــوخی با هم انجمنی ها<<...[ورژن بیست!!!]

TAHEREH

متخصص بخش
به نام خداوند آغازِ شاد و پایانِ یاد!

سلام:54:
منم آمدم یه کم شوخی کنم برم:خنده1:
هِی وای!
انقدِ که خبر نوشتم شوخی رو هم بخش خبری می بینم!
به شیوه ی بابا پنجعلی ای تَتِ تَثیرِم!:نیش2:

_____________________________________________________
خب همونطور که همگی مستحضرید انجمن یه مامیِ مهربون و خوب و فدابکار داره که این مامی دو تا دختر ناز داره به نام های:
120822_758.jpg
اوا اوا:ایست:
ببخشید اشتباه شد:خجالت2:
دو تا دختر ناز و خوب و با ادب داره به نام های:
connie_38.gifطاهره و فاطمهconnie_38.gif

:نیش2:
_____________________________________________
یه روزی از روزا مامی که می خواسته بره خرید بچه ها رو می سپره به خاله مریم تا تنها نباشن.
ولی خاله مریم سرش به کار و درس و بچه ی اون یکی خواهرش گرم بوده:
rsl6kcvqvz766bzrauu.jpg
و تازه حسنا، دخترِ خاله مریم مشقاش رو نوشته بوده و اتاقش رو هم چیده بوده و هِی به مامانش می گفته:بیا با من بازی کن یه کم:122::
3ax91uk98653s4xlk8j.jpg
به خاطر همین مامی مجبور میشه دو طبقه بیاد پائین و...

:81:
________________________________________________
مامی دو طبقه میاد پائین و زنگ خونه ی آقای پلنگ رو می زنه و از ایشون می خواد تا مواظب بچه ها باشن.
آقای پلنگ قبول می کنن و مامی شاد و با خیالی آسوده میره خرید.
چند دقیقه می گذره و طاهره و فاطمه که حوصه شون سررفته بود و گرسنه بودن به فکر چاره میوفتن:

jvc1fak3xkyfe7te7vta.jpg

خب حالا نقشه شون رو کشیدن و نوبت اجرای نقشه س...
اول به گونه ای غش و ضعفانه می گن:
i_like_you.gifعمو پلنگ ما شِکولات می خوایم!i_like_you.gif

6581241333970071.jpg
عمو پلنگ با قیافه ای کاملاً بی خیالانه میگن:ندارم
و بچه ها بازم غش و ضعفانه نیگا می کنن
i_like_you.gifi_like_you.gif
و عمو پلنگ...

leopard_growl.jpg
و بچه ها...
girl_cray2.gifgirl_cray2.gif
و ایندفه عمو پلنگ...

ilf4nlvbx7lerpu7o097.jpg
:65:
____________________________________________________________
همسایه واحد بغلی ینی خاله فاطمه صورتی که صدای گریه بچه ها رو میشنوه میره ببینه موضوع از چه قرارِ...
خاله فاطمه وقتی ماجرا رو میفهمه بچه ها رو می بره پیش خودش...
ولی چون شِکولات نداشته تصمیم می گیره بچه ها رو با قصه های صوتی سرگرم کنه تا گشنگی یادشون بره...
اولین قصه رو میذاره و یکی از بچه ها آروم خوابش می بره:

0dzwem0w6zdt8uako7yv.jpg
اولین قصه تموم میشه و خاله دومین قصه رو هم میذاره ولی ایندفه:
38fl0t73swath1lzvo.jpg
خاله فاطمه خوابش می بره ولی...
یکی از بچه ها که بیدار مونده بوده شروع میکنه به گریه و خواهرشم بیدار میشه و اونم شروع میکنه به گریه...
girl_cray2.gifgirl_cray2.gif
خاله فاطمه که میبینه بچه ها ساکت نمیشن تصمیم میگیره بره یه طبقه بالاتر...
:فرار2:
______________________________________________________

خاله میره یه طبقه بالاتر و زنگ واحدِ آرش خان رو میزنه چون میدونه ایشون همیشه شِکولات دارن...
ولی آرش خان که می ترسیدن بچه ها همه ی شِکولاتا رو تموم کنن میگن:من شِکولات ندارم!
آرش خان در رو می بندن و خاله فاطمه می مونه و دو تا بچه ها که همچنان گریان شِکولات می خواستن...
در همین حال آقای محمدرضا خان آدم برفی میان و وقتی ماجرا رو میفهمن میگن:الآن من درستش میکنم:50::

9h9nbza7td29ose4k461.png
آقای محمدرضا آدم برفی گوشی رو قطع می کنن و میرن قایم میشن...
آرش خان هم که در رو باز می کنن و می بینن که خاله فاطمه و بچه ها هنوز پشت درن، واسه ی اینکه زودتر به قرار کذاییشون برسن مجبور میشن شِکولاتاشون رو روو کنن:

xqxvck5mfnlmmt777cnn.jpeg
البته صرفاً جهتِ این که این همه شِکولات واسه بچه ها خوب نیست :)سوت:) آرش خان میرن سرِ یخچال و یه شِکولاتِ دیگه میارن:
abqtx7yqyugfu80dvp9.jpg
بعدش هم میرن تا به قرارشون برسن و خدا میدونه که تا کجا رفتن و بعد فهمیدن سرکارن!
:خنده1:

_________________________________________________________
خاله فاطمه و بچه ها هم میرن روی یکی از پله ها میشینن و خاله هم شِکولات رو بین بچه ها تقسیم میکنه و اونا مشغول خوردن میشن...
در همین حال جناب ادمین از راه میرسن و در حالی که همچین لبخندی ":139:" بر لب دارن اول با خاله فاطمه و بچه ها سلام و احوالپرسی می کنن و بعد زنگ واحد پلنگ خان رو می زنن...
پلنگ خان در رو باز می کنن و...
ادمین:سلام پلنگ جان خوبی؟
پلنگ خان:سلام ادمینان، خوبم تو چه طوری؟
ادمین:منم خوبم شکر خدا...پلنگ جان اون کاری رو که بهت سپرده بودم انجام دادی؟
پلنگ خان:نه والا
ادمین(با همون لبخند:139:):پلنگ جان میشه بریم توو من یه کاری دارم باهات.

ادمین و پلنگ خان میرن داخل و ناگهان...

emajdeukyjpkt02vpo1c.png
اوا در بسته س نمیشه دید:))))
و ناگهان یک صدای
شَتَرق آبدار :)خنده1:) میاد و چند لحظه بعد جناب ادمین با همون لبخند ":139:" میان بیرون و میرن به واحد خودشون!
:مجروح:

_________________________________________________
خلاصه بعد از یک روز پرماجرا مامی از خرید برمی گرده و بچه ها رو میبره خونه.
و این هم تصویر واحد های ساختمان در همین الآن:

2f5mxgf5njpcbzirbwxa.png
پایان!
:گل:

______________________________
ممنونم که خوندین:احترام:
ببخشید که زیاد بود:خجالت2:
از همه ی اونایی هم که توو قصه بودن به خاطر جنبه شون تشکر می کنم:4:
و در آخر اگر بار گران بودیم بن شدیم و رفتیم:تنبیه:
:بای:











 
آخرین ویرایش:

Mahdi Askari

مدير فنی
عجب تصویری از ما در شوخی نقل شده بود خودم ترسیدم از خودم:غش2:

خدابخیر کنه مریم خانم بیاد ببینه من با حسنا خانم چیکار کردم واویلا میشه:52:
امکان تغییر قصه وجود نداره؟
من کلی شکلات و لواشک و ترشک و آلوچه و... به بچه ها دادم چرا میگید من هیچی بهشون ندادم:نیش:

در مورد ادمین حرفی ندارم بگم جز اینکه کارم رو هم بکنم بازم همون قضیه شترق هست:نیش:




بسیار زیبا و عالی بود خانم طاهره:دست:
فقط یکم کم بود:نیش:
آب و تاب میشد داد قصه رو :دست:
ولی باز هم بسیار عالی هست:دست::ایول:
 

TAHEREH

متخصص بخش
عجب تصویری از ما در شوخی نقل شده بود خودم ترسیدم از خودم:غش2:

خدابخیر کنه مریم خانم بیاد ببینه من با حسنا خانم چیکار کردم واویلا میشه:52:
امکان تغییر قصه وجود نداره؟
من کلی شکلات و لواشک و ترشک و آلوچه و... به بچه ها دادم چرا میگید من هیچی بهشون ندادم:نیش:

در مورد ادمین حرفی ندارم بگم جز اینکه کارم رو هم بکنم بازم همون قضیه شترق هست:نیش:




بسیار زیبا و عالی بود خانم طاهره:دست:
فقط یکم کم بود:نیش:
آب و تاب میشد داد قصه رو :دست:
ولی باز هم بسیار عالی هست:دست::ایول:

:خنده2:
حسنا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شما توی واحد خودتون اسمی از حسنا می بینین؟:گریه:
:نیش2:
ممنووونم که تا اخر خوندین لطف دارین
هِممممم...دیگه عکس نیافتم بیشترش کنم:کسل:
:شاد:
 

Mahdi Askari

مدير فنی
:خنده2:
حسنا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شما توی واحد خودتون اسمی از حسنا می بینین؟:گریه:
:نیش2:
ممنووونم که تا اخر خوندین لطف دارین
هِممممم...دیگه عکس نیافتم بیشترش کنم:کسل:
:شاد:

حسنا خانم به مامانشون میگه بیا با من بازی کن بعدش مامانشون میاد بچه ها رو میذاره پیش من میره خرید:نیش:
پس حتما حسنا خانم رو هم گذاشتن پیش من دیگه:نیش:
چون رفتن خرید و با حسنا خانم هم بازی نکردن .
این وسط حسنا خانم چی شد پس؟:نیش:
 

TAHEREH

متخصص بخش
حسنا خانم به مامانشون میگه بیا با من بازی کن بعدش مامانشون میاد بچه ها رو میذاره پیش من میره خرید:نیش:
پس حتما حسنا خانم رو هم گذاشتن پیش من دیگه:نیش:
چون رفتن خرید و با حسنا خانم هم بازی نکردن .
این وسط حسنا خانم چی شد پس؟:نیش:

مامی=مامی جون تیام
بچه ها=طاهره و فاطمه
خاله مریم=توو واحد خودش مشغوووووووووول
حسنا=توو اتاقش مشغول بازی
:|
 

Fa.Sa

مدیر بخش پزشکی
وااای این منم؟:ذوق زده::نیش2::فکر:

خیلی عالی بوود آبجی.:6: خندیدیم!
:خنده1:
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
خوب طاهره جان بیا گل ها رو بین این همسایه هاتون تقسیم کن



این کیک هم ماله خودتون





خوب دیگه فعلا خسته شدم این همه راه امدم



:خنده2::خنده2:


 

TAHEREH

متخصص بخش

خوشحالم که خوشحالی!
:خنده1::خجالت:

منم همین طور!:خجالت:

خوب طاهره جان بیا گل ها رو بین این همسایه هاتون تقسیم کن



این کیک هم ماله خودتون





خوب دیگه فعلا خسته شدم این همه راه امدم



:خنده2::خنده2:




واااااااااااااووووووو:ذوق زده:
ممنووووووووووونم زحمت کشیدی ابجی:4:
همسایه ها همسایه ها کجایین کجایین؟...خاله و خاله و پلنگ خان و ادمین و آرش خان و آقای آدم برفی بیایین بیایین:9:(ماشالا چقدم زیادین:هنگ:)
:88:فاطمه بیا کیک:88:
چرا بری؟بیا یه چایی در خدمت باشیم!
ممنونم که خوندی ابجی:6:
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
واقعی ترین بخش داستان مربوط به این صحنه از پلنگ بود! :خنده2:

attachment.php
 

روژین

کاربر ويژه
ادم نامرد به شما میگن :

تک خورین:سوت:

اصلا من قهرم
:ناراحت::ناراحت::103::103::115::115:
 
بالا