• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

غم‌انگيزترين صحنه از زلزله آذربایجان

ahmadfononi

معاونت انجمن
15915_910.jpg

 

سمیه.ن

کاربر ويژه
خیلی غم انگیز و البته عبرت انگیزه! زندگی در عرض چند ثانیه از این رو به اون رو میشه. کاش همیشه به این فکر کنیم که شاید چند ثانیه دیگه .......
یه برنامه ای شبکه تبریز نشون میده که یه آقایی به اسم محرم به روستاهای مختلف و هر بار یه روستا میره و همراه با کمی طنز خاص خودش با مردم اونجا صحبت می کنه در مورد موضوعات مختلف و بیننده هارو با اونجا آشنا می کنه.
این بار این برنامه خیلی تاثربرانگیز بود و بینندگانش اشک ها ریختند. سفر محرم به روستاهای زلزله زده که وسطاش صحنه هایی از سفرش به همونجا زمانی که زلزله نیومده بود رو نشون می داد.
از اول هفته تو شوک این زلزله ام. منم به چند تا از روستاهای اون اطراف قبلا رفتم. منم همچین دگرگونی ای رو تو زندگیم به شکل کوچیکتر داشتم. خیلی سخته. خدا بهشون صبر بده و یاریشون کنه.
:ناراحت:
 
آخرین ویرایش:

ali jan

کاربر ويژه
شاید یه روز هم نوبت ما باشه.خدا به همه باز مانده هاشون صبر بده.:ناراحت:
 

مهشید

کاربر ويژه
از دست دادن عزیز خیلی سخته :گریه::گریه:
اونم اینجوری......
خدا بهشون صبر بده:ناراحت:
 

helia20

کاربر ويژه
هیچ جمله ایی نمیتونه وصفش کنه....متاسفم و آرزوی صبر دارم برای بازماندگان
 

مهری

کاربر ويژه
خیلی ناراحت کنندست خداوند بهشون صبر بده. " بگو: این مرگی که ازآن فرار میکنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد" جمعه/8
 

mahshid22

کاربر ويژه
هيچي نميتونم بگم..فقط ارزوي صبردارم براي بامانده هاي اين حادثه:ناراحت::گریه:
 

Darya

متخصص بخش گفتگوی آزاد
زندگی فانیست و این عشق است که می ماند و مرگ تنها یک افق است افقی که محدودیت دید ما را از بین می برد

امروز هم دست به دعا بر میداریم برای آرامــش هموطنان زلزله زده آذربایجانی.. ♥


 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
ببار اي نم نم باران
زمين خشك را تركن
سرود زندگي سركن
دلم تنگه ، دلم تنگه
بخواب اي دختر نازم
به روي سينه ي بازم
كه همچون سينه ِي سازه
همش تنگه ، همش سنگه
نشسته برف بر مويم
شكسته صفحه ي رويم
خدايا با چه كس گويم
كه سرتا پاي اين دنيا
همش رنگه ، همش ننگه
 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه كابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلهای حسرت نمی چینی

دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه
جای سیلی یا یه باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونی
یا با تردید كه بری یا كه بمونی...
 

Shah_d 14

متخصص بخش مسابقات
احیا
ملحفه را رویش کشید وگفت:«تا اذان بیدارم نکنید! نمی خواهم شب احیا خوابم بگیرد.»
حالا هم خیلی آرام گرد و خاک صورتش را پاک می کنم.می ترسم بیدار شود!
میهمانی
افطار امروز همه بچه ها مهمان مادربزرگ بودند.حتی نوه های شهرنشین هم دو ساعت زودتر از اذان خودشان را به روستا رسانده اند.میهمانها در حسرت شنیدن خوش آمدگویی مادربزرگ گریه می کنند!

افطار
بازهم علی رغم منع دکترش روزه گرفته بود.چند ساعتی تا افطار باقی مانده بود که فشارش پایین افتاد و به اصرار عیالش پای سفره نشست.با چشمهای خیس لقمه اول را که برداشت، زلزله آمد و روزه اش کامل ماند!

مسافر
«این حاج آقا کیه؟ بچه همین روستا بود؟»
«نه آقای مهندس! طلبه قم بود و برای تبلیغ به روستای ما آمده بود! نفس گرمی داشت!»

گاو
مرد دست انداخت دور گردن گاو ماده و گریه اش گرفت.
«گفتم صفیه نگران نباش، خدا بزرگه! بعد ماه رمضان گاو را می فروشم و جهیزیه ات را جور می کنم!»

وام
«این شب قدر آخری دعا کن وام جور بشه! این خونه گلی را می زنم زمین و با آهن می سازمش!»
زن روی سجاده اش «انشاالله» ای گفت و قرآنش را باز کرد.«اذا زلزلت الارض زلزالها...»

تولد
زن دست روی شکمش کشیده و گفته بود: «اگر تو همین ماه به دنیا اومد اسمش را می ذاریم رمضان! باشه؟». پرستارها داد زدند: «نوزادش زنده ست! زود ببریدش اتاق عمل!». مرد با خودش گفت: «اسمش را می ذارم خداداد!».
 

samin

کاربر ويژه
دعا میکنم روزهای قشنگی در انتظارشون باشه
:گل:
چیزی نمیشه گفت غمشون خیلی عظیمه
 
بالا