میثم از مامانش خواست تا اون رو به پارک ببره اما مامان میثم گفت که امروز نمی تونه با میثم به پارک بره آخه ماه رمضان نزدیک بود و مامان باید کارهاش رو انجام می داد تا برای ماه رمضان آماده بشن. میثم هم قرار شد که به مامانش کمک کنه. میثم کوچولو یکم که کمک مامان کرد اومد و از مامانش پرسید که برای چی داریم برای ماه رمضان آماده می شویم؟ مامان میثم گفت: عزیزم ماه رمضان ماه مهمانی خداوند است ما بزرگ ترها هم تو این ماه روزه می گیریم و افطاری می دهیم، من هم باید خونه رو برای این مهمانی آماده کنم. میثم دوباره پرسید: مامان من هم می تونم روزه بگیرم؟ مامانش گفت: پسرم شما هنوز کوچک هستی پس فعلا می تونی روزه کله گنجشکی بگیری. میثم به اتاقش رفت و بعد از مدتی دوباره اومد پیش مامان و گفت مامان من هم اتاقم رو برای مهمونی ماه رمضان تمیز کردم. مامان خندید و میثم رو بوسید و گفت پسر م شما هم تو این مهمانی شریکی.
مامان روزه است و احتیاج داره مدتی بخوابه. اما مینا دلش می خواد یک عالمه حرف بزنه. صد تا سوال داره. دویست تا جوک خنده دار بلده. و سیصد تا خاطره یادش اومده. خلاصه همین الان هزار تا کار مهم مهم با مامان داره . اما مامان طفلکی روزه است. خوابش می یاد. مامان می خوابه مینا هی صدا می زنه مامان .... مامان .... مامان .... مامان ... مامان هر دفعه چشماشو به سختی باز می کنه و جواب می ده. اما ... ای کاش مینا هم مثل مامان استراحت می کرد. یا اینکه می رفت نقاشی می کشید. یا ای کاش مینا می رفت تلویزیون تماشا می کرد. تازه می تونست بره با اسباب بازیهاش بازی کند. ولی مینا فقط می خواد با مامان حرف بزنه. چقدر بد .... طفلکی مامان چقدر خوابش می یاد. مینا حتما میتونه کاری کنه که مامانش بتونه راحت استراحت کنه. یک دفعه مینا چشمش افتاد به عروسکش . دید عروسکش داره نگاهش می کنه. وای ... چه بد... اگه عروسکش این کارها رو یاد بگیره چی؟ شاید وقتی مینا می خواد بخوابه عروسکش نذاره. مینا رفت تا عروسکش رو بخوابونه بعد بیاد پیش مامان. اما عروسک مینا خیلی شیطونه به این زودیها خوابش نمی بره. تازه الان گرسنه است. مینا یه خونه درست کرد و وسایلشو چید توی خونه. بعد برای عروسکش غذا درست کرد. بعدش خونه کثیف بود خونه رو تمیز کرد. بعدش .... مینا آنقدر بازی کرد تا مامان خودش از خواب بیدار شد و صدا زد مینا جان مامان بیا میوه ببر توی خونه ات و بخور. مینا صدای مامانو شنید و خوشحال شد و دوید توی بغل مامان.
ماه رمضان شروع شده بود. روز اول ماه رمضان بود. صبح که نیما از خواب بیدار شد دید که مامان داره صبحانه آماده می کنه اما خودش چیزی نخورد و فقط به نیما صبحانه داد. نیما فکر کرد که شاید مامان زودتر صبحانه اش رو خورده اما مامان روزه بود. یکم که گذشت نیما از مامان پرسید: مامان جون چرا امروز با من صبحانه نمی خوری؟ مامان به نیما گفت: پسرم از امروز ماه رمضان شروع شده. ماه رمضان ماهی است که همه مسلمان ها در اون روزه می گیرن. نیما پرسید: روزه یعنی چی؟ مامان گفت: خدا به بنده هاش دستور داه که در طول روز یعنی از وقتی اذان صبح گفته میشه تا غروب آقتاب یعنی اذان مغرب چند ساعتی رو نباید چیزی بخورن. و تو این مدت بیشتر مراقب کارهایی که انجام میدن باشن. ماه رمضان یکی از بهترین ماه های خداست که همه سعی می کنن تو این ماه بیشتر قرآن بخونن و عبادت کنند. این ماه رو ماه مهمانی خدا میگن چون در این ماه خداوند توجه بیشتری به بنده هاش میکنه و روزهای مهمی مثل تولد امام حسن(ع) و شبهای قدر در این ماه قرار داره. نیما دوباره از مامان پرسید شب های قدر یعنی چی؟ مامان گفت: شب قدر شبی که قرآن بر حضرت محمد(ص) نازل شد و این شب خیلی با اهمیت به خاطر همین مسلمان ها این شب رو تا سحر مشغول عبادت و صحبت با خدا هستن. حالا دیگه نیما با ماه خدا آشنا شده بود.
مامان سفره ی سحر رو پهن کرد.بعد هم بابا و هدی روبیدار کرد تا سحری بخورن. هدی کوچولو که تو اتاقش خواب بود با صدای بقیه از خواب بیدار شد، اومد دید مامان و بابا به همراه برادرش سعید کناره سفره نشستن و دارن غذا می خورن. هدی خیلی تعجب کرد و گفت: شما چرا الان دارین غذا می خورین، مگه صبح شده؟ بابا که از حرف هدی خنده اش گرفته بود هدی رو نشوند کنارش و گفت: دختر گلم از امروز ماه رمضان شروع شده. تو این ماه بزرگترها روزه می گیرن و از اذان صبح تا اذان مغرب چیزی نمیخورن بخاطر همین سحر قبل از اذان صبح سحری میخورن، ما هم داریم سحری میخوریم. هدی دوست داشت مثل برادرش سعید روزه بگیره، به مامان گفت: پس من هم سحری میخورم تا با شما روزه بگیرم، اما یکدفعه فکر کرد که اگه گرسنه اش بشه چی؟! مامان گفت: کوچولوهایی که اندازه تو هستن و دوست دارن روزه بگیرن روزه کله گنجشگی میگیرن یعنی بعد از اینکه سحری خوردند چیزی نمی خورن تا ظهر, بعد دوباره صبر می کنن تا موقع افطار. هدی اون روز رو روزه کله گنجشگی گرفت. موقع افطار که همه دور هم جمع بودن هدی با اینکه یکم بهش سخت گذشته بود ولی خیلی خوشحال بود که تونسته مثل بقیه روزه بگیره. بعد از افطار هم بابا هدیه ای رو به هدی داد و گفت: این هم هدیه ی اولین روزه ی کله گنجشگی.
مریم با عجله و عصبانی از اتاق لیلا بیرون اومد. بعد از یه خداحافظی کوچیک با مامان لیلا رفت سمت در اتاق و رفت خونشون. خانواده مریم و لیلا با هم همسایه بودند و بعضی روزها با اجازه مامانهاشون می رفتند خونه ی هم و بازی می کردند، مخصوصا حالا که ماه رمضان بود و مریم و لیلا هم سال اولی بود که روزه می گرفتن و تو روزهای طولانی تابستان حوصلشون سر می رفت. مامان لیلا رو صدا کرد تا ازش بپرسه مریم چرا ناراحت رفت خونشون؟ مامان دید لیلا جوابش رو نمیده بخاطر همین دیگه چیزی نگفت تا مریم هر وقت حالش خوب شد باهاش صحبت کنه. مامان روزه بود و اون روز خیلی کار کرده بود بخاطر همین رفت تا کمی استراحت کنه اما تا خوابش برد با صدای بلند تلویزیون از جا پرید. کمی که گذشت لیلا رفت تو اتاقش و در رو محکم به هم زد، مامان که تازه خوابش برده بود دوباره ازجا پرید و این دفعه خیلی حالش بد شده بود. لیلا کمی تو اتاقش چرخید، حوصله اش سر رفت و دوباره اومد سراغ تلویزیون. مامان رو دید که روی مبل نشسته وسرش رو بسته، آخه از سرو صداهای لیلا نتونسته بود استراحت کنه و حالا سرش خیلی درد می کرد. لیلا که برای مامانش ناراحت شده بود خودش رفت نشست کنار مامان و گفت: من و مریم امروز با هم دعوامون شد و من دیگه هیچ وقت باهاش آشتی نمی کنم. چون وقتی داشتیم باهم بازی می کردیم خیلی تشنمون شده بود که مریم گفت:خوب بریم آب بخوریم. ما هم که حواسمون نبود روزه هستیم رفتیم و آب خوردیم و تازه بعدش یادمون افتاد. مامان لبخندی زد و به مریم گفت: شما دوتا چون حواستون نبوده اشکالی نداره که آب خوردین و روزه هاتون درسته. اما اگر کسی قهر کنه اون وقت روزه اش قبول نمیشه. مریم هم حواسش نبوده پس حالا برو و باهاش آشتی کن. لیلا دوباره گفت: آخه تقصیر مریم بود. مامان گفت: فقط خوردن نیست که روزه رو باطل می کنه خیلی کارهای دیگه هم هستن که خدا دوست نداره انجام بدیم مثل دروغ گفتن، بداخلاقی، قهر کردن و... . لیلا خودش هم از کارهایی که انجام داده بود ناراحت شد و از مامان عذرخواهی کرد. بعد هم به مامان گفت: پس من میرم زودتر با مریم آشتی کنم تا روزه ی هردوتامون قبول باشه.
مانی می خواست در اتاق خودش یک نمایشگاه نقاشی درست کند. او چند نقاشی زیبا کشیده بود و به دیوار اتاق نصب کرده بود. نقاشی یک جنگل و یک رودخانه نقاشی یک خانه نقاشی چند بچه در حال بازی نقاشی یک دشت پر از گل اما امروز دوست داشت یک نقاشی جدید بکشد که مناسب ماه رمضان هم باشد. او با خودش فکر کرد که نقاشی خدا را بکشد. اما بعد فکر کرد خدا آنقدر بزرگ است که در نقاشی او جا نمی شود. بهتر است به جای خدا نقاشی خانه ی خدا را بکشد. برای کشیدن نقاشی خانه ی خدا بیشتر از همه ی رنگها، رنگ سیاه لازم بود. زیرا پرده های کعبه سیاه رنگند. از رنگهای طلایی و سفید هم استفاده کرد. مانی خیلی با حوصله نقاشی کرد و اتفاقا این نقاشی خیلی قشنگ شد. وقتی نقاشی کعبه تمام شد آن را بالاتر از همه ی نقاشی ها به دیوار چسباند. زیرا خدا از همه چیز مهمتر است و خانه اش هم باید بالاتر از همه چیز باشد. مانی از این نقاشی بیشتر از نقاشی های دیگر خودش خوشش آمد. اتفاقا مامان و بابا هم از این نقاشی مانی بیشتر خوششان آمد. مانی تصمیم گرفت مسجد و گلدسته هایش را هم نقاشی کند. حالا نمایشگاه نقاشی مانی ماه رمضانی شده است.
امسال ماه مبارک رمضان تو تابستان و هوا خیلی گرم است و این روزهای طولانی تقریبا 17 ساعت باید روزه باشیم. امروز روز هفتم ماه رمضان است و من تصمیم گرفتم روزه بگیرم خیلی سخت بود ولی خوشحالم که تونستم این کار بزرگ رو انجام بدم. من هنوز مونده تا به سن تکلیف برسم ولی می خوام از الان تمرین کنم. از وقتی که روزه گرفتم نه تنها چیزی نخوردم بلکه حواسم بود تا کار ی انجام ندم تا دیگران ناراحت شوند. از صبح که بیدار شدم اتاقم رو تمیز کردم، تو پاک کردن سبزی به مامانم کمک کردم با بابا رفتم نون خریدم تا همه سر سفره افطار نون تازه بخورن و کلی کار دیگه تا جزو کار های خوب حساب بشه. مامان بزرگم میگه آدم که روزه می گیره باید تمام اعضای بدنشم روزه باشن، مثلا زبانشم روزه باشه، دروغ نگه یا حرف بد نزنه، دست و پاش روزه باشن تا کار بدی انجام ندن،یا شلوغ نکنه، دل کسی رو نشکند با دیگران قهر نکند و من تمام سعیم رو کردم تا اعضای بدنم روزه باشن. الان نزدیک اذان است و من دارم به مامانم کمک می کنم تا سفره افطار رو بندازیم. امروز مامان بزرگ و پدر بزرگ مهمان ما هستن. بعد از افطار مامانم بهم جایزه داد و جلوی همه کلی تشویقم کرد وکار هایی که ا نجام داده بودم و برای همه تعریف کرد. پدر بزرگمم پیشانیم رو بوسید و گفت: خدا قبول کنه. مامانم دستم و گرفت و گفت حمیده جان این جایزه برای اینکه خاطره ی خوبی از اولین روزی که روزه گرفتی داشته باشی شما باید همیشه هر کار خوبی که انجام میدی برای خدا باشه نه برای گرفتن جایزه. خندیدم و مامانم رو بوسیدم و گفتم فقط برای خدا.
از خوردنی های لحظه های افطار که وقتی برعکسش کنیم باز هم همان می شود؟ خوردنی شیرین اولین لحظه ی افطار؟ روزه ی کوچولوها در ماه رمضان؟ روزی از ماه های رمضان که امام حسن(ع) در آن متولد شدند؟
بزرگ ترین معجزه ی حضرت محمد(ص) که در ماه رمضان بر ایشان نازل شد؟ شبی از شب های ماه رمضان که از هزار ماه برتر است؟ آن چیست که در ماه رمضان با شروعش یک بار شروع به خوردن می کنیم و یک بار هم نباید بخوریم؟
نان خرما کله گنجشگی 15 رمضان قرآن شب قدر اذان