سلام بر مبعث، عید بزرگ نجات از حیرت و سرگردانی، عید ختم ناامیدی
عید تمایز عدل و ظلم، عید بیداری و تعهّد، عید هدایت! سلام بر مبعث، بهاریترین فصل گیتی!
سلام بر مبعث، فصل شکفتن گل سرسبد بوستان رسالت!
سلام بر مبعث؛ نوید تزکیه انسانهای شایسته از زشتیها.
سلام بر مبعث؛ روزی که گلهای ایمان در گلستان جان انسان شکوفا شد!
سلام بر مبعث، نوید وحدت حقطلبان جهان از خاستگاه وحی!
سلام بر مبعث، پیام خیزش انسان، از خاک تا افلاک!
سلام بر مبعث، انفجار نور و ظهور همه ارزشها در صحنه حیات بشر!
سلام بر مبعث، جشن بزرگ ستمدیدگان و بییاوران!
سلام بر مبعث، جاری کننده چشمه ایمان و عدالت در کویر خشک زمین!
سلام بر مبعث، پایهگذار حکومت صالحان در عرصه خاک!
باد، بوی آشنا آورد تا من از تو بهانه سرودن بگیرم.
سلام، حضرت خورشید! سلام، عالیجانب لحظههای تبسم! جبریل با کُدام آیه های سبز، بر این کوه سبز فرود آمده که
تمام وجودم را شهادتی سُرخ فرا میگیرد؟
شهادت میدهم که تو آخرین شور زمین، امروز به آینه ها درس وحدت خواهی داد.
دُرست نگاه کنم اگر، این غار حراست که میبالد به خود از این همه فرشته.
این تویی که چرخ ملکوت را میچرخانی.
یا محمد! این ثانیه های رازآمیز توست که دارد تکثیر
میشود و شیرینی وحی را به کام ما میریزد...
میخوانی با کلماتی که از نور و نغمه و نماز پُرند.
میخوانی به نام همه انبیا.
میخوانی به همراه تمام تاریخ.
میخوانی با همه خستگیهای فردا و من میبینم که بالهایی از
نور، کلمات تو را به چهار سوی زمان خواهند بُرد.
جبریل! این مردی که در مقابل توست، خود عاشق است.
سلام، ثانیه سبز! سلام، ای متواضعترین مرد همه تاریخ!
سلام ای پدر! سلام، سلام ای برادر مهر!
سلام خداوند و فرشتگان، از عرش، با باد های مهاجر به تو
میرسد و تو امروز در راهی قدم خواهی زد که پایانش را
فقط خورشید میداند و خودت و خدا.
از رد گامهای تو ای مبعوث!
گلستان خواهد جوشید و از چشمهای تو، اشراق، پرده میگیرد.
سلام، ای جاریترین جریان صبح در کالبد زمین!
یا محمد! این فصل عاشقانه که آغاز میکنی، بوی کدام شعر نگفته مرا میدهد.
کلماتم عاجزند از وصف آنچه تو در ثانیه صبح میخوانی در لحظه بیخودی.
«من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو»
ماه هم غلام توست
ماه، رد گامهایت را نقرهپوشی میکند.
راه تو را در سپیده آغاز عشق، روشن میکند.
به خانه برو و آغاز راه بده.
به خانه برو و جامه سپید تغزل را بپوش.
به خانه برو و همه دنیا را از عطر خودت لبریز کن.
به خانه برو، به بُراق عشق بنشین و بالهایش را بیدار کن تا
عطر تو، تمامی خوابهای جهان را پُر کند.
به خانه برو؛ لرزان، نه استوار؛ که این لرزههای آتشفشان نور است.
به خانه برو، نماز گزار کوه نور، خورشید طالع شده از قله حرا!
به خانه برو، جهان، منتظر کلمات توست.
مبعث ، عید ختم ناامیدی مبعث، عید بزرگ نجات ازسرگردانی،
عید ختم ناامیدی، عید تمایز عدل و ستم،
عید بیداری و آگاهی،
و عید تعهد وهدایت بزرگ الهی است.
در این روز شریف بود که پیامبر رحمت
پس از چهل سال عبادت وراز و نیاز به درگاه خداوند،
شایسته ابلاغ رسالت شد
و زمزم وحی،در عمق جانش به جوشش درآمد
و آفاق را سیراب کرد. در این روز، پیامبر امین، با فرمان «اقرأ» بشر را در آغوش پر مهر دیانت قرار داد
و دامنه بعثتش، تا همیشه تاریخ گسترده شد
و نام مبارکش، زینتبخش ملک و ملکوت گشت.
اینک پس از پانزده قرن، سخن و تعلیم آن یگانه هستی،
همچنان میدرخشد، میتابد، میسازد و پرورش میدهد.
از این رو، بعثت، نقطه عطفی
در زندگی سراسر عزت پیامبر امین بود
که آیات الهی را بر گوش جان انسانها ترنم کرد
و جهل و جور، شرک و بت پرستی را
از صحنه زندگی دور ساخت.
آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود . محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید : بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید ، آدمی را از لخته خونی آفرید ، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است ، همو که با قلم آموخت ، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . .
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را انیس و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد طربسرای محبت کنون شود معمور که طاق ابروی یار منش مهندس شد لب از ترشح می پاک کن برای خدا که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد چو زر عزیز وجودست شعر من آری قبول دولتیان کیمیای این مس شد خیال آب خضر بست و جام کیخسرو به جرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد ز راه میکده یاران عنان بگردانید چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد