• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مرگ

Darya

متخصص بخش گفتگوی آزاد
اومد پيشم حالش خيلي عجيب بود فهميدم با بقيه فرق ميکنه

گفت: پدر يه سوال دارم که خيلي جوابش برام مهمه

گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال ميشم بتونم کمکتون کنم

گفت: من رفتني ام!

گفتم: يعني چي؟

گفت: دارم ميميرم

گفتم: دکتر ديگه اي رفتی، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاري نميشه کرد.

گفتم: خدا کريمه، انشاله که بهت سلامتي ميده

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بميرم یعنی خدا کريم نيست؟

فهميدم آدم فهميده ايه و نميشه گل ماليد سرش

گفتم: راست ميگي، حالا سوالت چيه؟


گفت: من از وقتي فهميدم دارم ميميرم خيلي ناراحت شدم از خونه بيرون نميومدم

کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن

تا اينکه يه روز به خودم گفتم تا کي منتظر مرگ باشم

خلاصه يه روز صبح از خونه زدم بيرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار اين حال منو کسي نداشت

خيلي مهربون شدم، ديگه رفتاراي غلط مردم خيلي اذيتم نميکرد

با خودم ميگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن

آخه من رفتني ام و اونا انگار موندنی

سرتونو درد نيارم من کار ميکردم اما حرص نداشتم

بين مردم بودم اما بهشون ظلم نميکردم و دوستشون داشتم

ماشين عروس که ميديم از ته دل شاد ميشدم و دعا ميکردم

گدا که ميديدم از ته دل غصه ميخوردم و بدون اينکه حساب کتاب کنم کمک ميکردم

مثل پير مردا برای همه جوونا آرزوي خوشبختي ميکردم

الغرض اينکه اين ماجرا منو آدم خوبي کرد و مهربون شدم

حالا سوالم اينه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آيا خدا اين خوب شدن منو قبول ميکنه؟


گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم ميرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزيزه

آرام آرام خدا حافظي کرد و تشکر، وقتی داشت ميرفت گفتم: راستي نگفتي چقدر وقت داري؟


گفت: معلوم نيست بين يک روز تا چند هزار روز!!!


يه چرتکه انداختم ديدم منم تقريبا همين قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بيماريت چيه؟

گفت: بيمار نيستم!

گفتم: پس چي؟

گفت: فهميدم مردنيم، رفتم دکتر گفتم ميتونيد کاري کنيد که نميرم گفتن نه. پرسیدم خارج چي؟ و باز جواب دادند نه!

خلاصه پدر ما رفتني هستيم وقتش فرقي داره مگه؟

باز خنديد و رفت
 

shakira

متخصص بخش پزشکی
خدایا عاصی و خسته به درگاه تو رو کردم،

نماز عشق را آخر به خون دل وضو کردم ...

دلم دیگر به جان آمد در این شبهای تنهایی،

بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم ...

:گل:
 

shakira

متخصص بخش پزشکی
به انتهای بودنم رسیده ام؛

اما ...

اشک نمی ریزم ...

پنهان شده ام پشت لبخندی که

درد میکند ...

:گل:
 

shakira

متخصص بخش پزشکی
زندگی قصه ی تلخی ست که از آغازش

بس که آزرده شدم،

چشم به پایان دارم ...

:گل:
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگــردد هرگز، که هنــــوز انسانیم!
ممنونم
:گل:
 

jojeh

New member
در انتهای مسیر منتظر نشسته است ...



بهتر است مثل کودکی هایمان همچنان دوست داشتنی و پاک باقی بمانیم ...
 
بالا