من از تو می مردم
اما تو زندگانی من بودی
تو با من می رفتی
تو با من می خواندی
وقتی که من خیابان ها را بی هیچ مقصدی می پیمودم
تو با من می رفتی
تو با من می خواندی
تو از میان نارون ها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر می شد
وقتی که شب تمام نمی شد
تو با چراغ هایت می آمدی سر کوچه ما
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آیینه تنها می ماندم
تو با چراغ هایت می آمدی
تو دست هایت را می بخشیدی
تو چشم هایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند
تو لاله ها را می چیدی
وقتی که من دیگر چیزی نداشتم که بگویم
تو گونه هایت را می چسباندی به اضطراب درونم
و گوش می دادی به خون من که ناله کنان می رفت
و عشق من که ناله کنان می مرد
تو گوش می دادی
اما مرا نمی دیدی!!!!
اما تو زندگانی من بودی
تو با من می رفتی
تو با من می خواندی
وقتی که من خیابان ها را بی هیچ مقصدی می پیمودم
تو با من می رفتی
تو با من می خواندی
تو از میان نارون ها گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر می شد
وقتی که شب تمام نمی شد
تو با چراغ هایت می آمدی سر کوچه ما
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آیینه تنها می ماندم
تو با چراغ هایت می آمدی
تو دست هایت را می بخشیدی
تو چشم هایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
وقتی که گیسوان من از عریانی می لرزیدند
تو لاله ها را می چیدی
وقتی که من دیگر چیزی نداشتم که بگویم
تو گونه هایت را می چسباندی به اضطراب درونم
و گوش می دادی به خون من که ناله کنان می رفت
و عشق من که ناله کنان می مرد
تو گوش می دادی
اما مرا نمی دیدی!!!!
