• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

•✿♥lostlove♥✿•

وضعیت
موضوع بسته شده است.
نه میخندم نه میخوام گریه کنم برای تو
این ازم بر نمیاد که آب بشم به پای تو
تو کتم نمیره که دوباره خام تو بشم
واسه من طعمه نذار محاله رام تو بشم
بار و بندیلو ببند اینجا دیگه جای تو نیست
تو ترانه های من جایی واسه حرفای تو نیست
واسه من گریه نکن به درد من نمیخوره
تو گوشم قصه نگو گوشم از این حرفا پره
آره بار و بندیلو ببند اینجا دیگه جای تو نیست
تو ترانه های من جایی واسه حرفای تو نیست
نه واسه من گریه نکن به درد من نمیخوره
تو گوشم قصه نگو گوشم از این حرفا پره
بهتره از تو گوشت این پنبه رو در بیاری
که این دفه با گریه هات سرو تشو هم بیاری

قلب منو شکستیو یه گوشه ای نشستی
پاشو بارو بندیلو ببند منتظر چی هستی ؟
آره بار و بندیلو ببند اینجا دیگه جای تو نیست
تو ترانه های من جایی واسه حرفای تو نیست
نه واسه من گریه نکن به درد من نمیخوره
تو گوشم قصه نگو ...
 
بار و بندیلش را بسته است
مرا با دردهاش بافته
تن کرده است
می داند این روزها هوا غم دارد
برف می بارد
یک بسته شعر از توی جیب هاش در می آورد ...
پک میزند
تمام میشوم
راه می افتد
می رود زیر پوستهام
قدم میزند
پک میزند
می خواهد هوار بکشد
تا سرم را بگذارد توی دست باد - ببرد
هوار میکشد
از ریه هاش بیرون میزنم
پرت میشوم
می افتم توی بغض هاش
.
.
گریه نمیکند
تا اشک شوم
که بعد بیفتم توی دست هاش
که مشت کند
بزند به دیوار
دیوانه مرد است
گریه نمیکند ...!
 
تا حالا شده یه حرفی رو چندین نفر بهت گفته باشن هر کدوم به یه سبک و سیاقی و با یه ادبیاتی؟


اونوقت شده که همشون یه چیز واحدی رو بگن که تو نمی تونی بفهمی ؟


یا شایدم بفهمی و نخوای باور کنی؟
اینکه در تو چیزی ببینن و به خاطرش در حد پرستش ستایشت کنن و تو بیشتر از اینکه احساس غرور یا شادی بکنی احساس ترس و گیجی بکنی؟


نخوای قبول کنی یا خودتو اینجوری باور داشته باشی.



نمی دونم من کیم یا چی هستم فقط می دونم حرفای مشترک و تکراری از آدما می شنوم که بیشتر گیجم میکنه تا خوشحال.
احساس می کنم منو خیلی دست بالا گرفتن و این ایمانی که بهم دارن منو وحشت زده میکنه چون من فکر میکنم من لایقش نیستم.
فقط دلم میخواد بدونم چی در من هست که انقدر پرستیدنی هست که خودم نمی دونم و اونا هم نمی دونن؟
اصلا همچین چیزی مگه میشه؟
eek.gif
 
فلسفه ی ساده ی دیوانه ها ...

این روزها همه اش سر دوراهی ام ! هم دلم می خواهد تنها باشم و هم دلتنگ می شوم ...هم دلم می خواهد بنویسم هم نوشتن برایم سخت می شود ! هم دلم می خواهد مثل همیشه قدم بزنم و آدم های توی کوچه و خیابان را زیر نظر بگیرم و هم حوصله ام از این همه تکرار سر می رود ! هم دلم می خواهد یک صفحه تمام سیاه مشق بنویسم آن هم همه اش از ع – ش – ق اما به چند سطر نرسیده خسته می شوم ! هم دلم برای دیدن استاد خطم پر می کشد و هم دوست دارم کلاس زودتر تمام شود ! هم دلم می خواهد کتاب بخوانم و هم واژه ها دور سرم چرخ می زنند .باورت نمی شود دلم می خواهد بخوابم ...اما بلند می شوم و کاری سخت را شروع می کنم ...دوست دارم موسیقی بشنوم ...برقصم ...بخندم ...اما یکباره حزنی مبهم گرفتارم می کند و ناچار سکوت را ترجیح می دهم ! دلم می خواهد دوست داشته باشم ترا ...او را ...همه را و هم دلم رهایی از همه ی دوست داشتن ها را می خواهد ! دلم می خواهد دوستم داشته باشی ...دوستم داشته باشد ...دوستم داشته باشند و هم ترجیح می دهم تنها باشم چرا که دوست داشتن آدم ها هم، گاهی زنجیر می شود ...گاهی به خاطر دل دیگران مجبور می شوی جوری باشی که نشکنند!
1257491073.jpg
خودمانیم گاهی سخت متنفر می شوم از خودم ...از آدم هایی که آزارم می دهند و بعد به نهایت تنفر که می رسم؛دچار ترحم می شوم دلم برای خودم ...برای آن ها می سوزد ! هیچ وقت نتوانستم دشمن خوبی باشم نه برای خودم و نه برای هیچ کس دیگری ! اما تا دلت بخواهد دوست دارم ...دوستی هایی که نمی دانم چه طور اتفاق می افتند اما آن قدر عمیق و با ارزش می شوند که با روحم پیوند می خورند ...اما به نهایت دوستی ها هم که می رسم باز هم تنهایم ! باز هم به کمی فاصله نیاز دارم ...

دچار دوراهی شده ام ! و نمی دانم این بلا را دارد کتاب های فلسفی سرم می آورد یا این منطق و استدلال های ریاضی که نمی گذارد بی خیال و ساده از کنار هر چیزی گذشت ...همه چیز حتی کوچکترین اتفاق ها، دنیایی از علت ها و معلول ها و ...اند نه می توانم ساده از کنار همه چیز بگذرم و نه دیگر این همه درگیر شدن را می توانم تاب آورم ...خوش به حال دیوانه ها ! به گمانم بیشتر از همه از زندگی لذت می برند !بیچاره "سارتر" چه رنجی می کشید ...این را از کتاب " تهوع " اش فهمیدم ...چه خوب که تا فیلسوف شدن راه زیادی مانده ! و گرنه حتما از فرط فهمیدن ...دیوانه می شدم !
این روزها دلم می خواهد کمی بی احساس زندگی کنم ! اما این را که می گویم یکباره تمام احساس های دنیا می ریزند توی دلم ! اصلا انگار پر شده ام از تضادها ...تناقض ها ...و بین سپیدی و سیاهی حتی راهی به خاکستری زندگی کردن هم ندارم ! شاید این یک مرحله ی تازه باشد ...شاید آستانه ی یک تحول ...نمی دانم ! هر چه که هست صبوری کن ...صبوری کن تا بگذرم ...
 
سلام بارانی ترین اتفاق زندگی ام !


حال و هوای دلم ابریست ...حال و هوای دل تو را نمی دانم ...امروز دارد یکریز باران می بارد .خودش را به شیشه می زند و من هراسان و بی قرار می دوم پشت پنجره شاید تو زیر باران ایستاده باشی ...شاید تو داری صدایم می زنی نه باران ! شاید باران امروز نامه رسان تو باشد ...
و هر بار که می روم پرنده ای کوچک و زیبا را روی شاخه ی خشک درختی می بینم که خیس و خسته و تنهاست ...
450_Spring_Rain_-_Hummingbird_3.jpg

یاد خودم می افتم و یاد تو که وقتی از سر درد و جدایی می زنی به دل کوچه ها... شعر می خوانی و شعر می گویی و اشک می ریزی ...اما مرد ؛ غصه نخور ...باران نمی گذارد اشک هایت را کسی ببیند ! من خودم بارها اشک هایم را انداخته ام به گردن باران ! فرقی نمی کند آسمان هم بی درد نمی گرید ...و باران هم بی دلیل این گونه خود را به شیشه ها نمی زند ...پرنده ی تنها بدون عشق خیس و تنها تاب نمی آورد ...و سوگند به باران که آسمان بی عشق ،نمی بارد !
وقتی باران می آید حتما سری به پنجره بزن ...باران قرار همه ی عاشق های دنیاست ...همه ی آدم هایی که دلتنگ هم اند ...همه ی آدم هایی که دلشان را جایی جا گذاشته اند و یک عمر باید بی دلی را طاقت بیاورند ...باران که می آید یاد همه ی چیزهایی می افتم که از دستشان داده ام ...همه ی آدم هایی که دوستشان دارم و ندارمشان ...همه ی رویاهایی که مثل غباری روی شیشه شسته شدند...همه ی غزل ها ...اشک ها ...تنهایی ها ...
 
مرا ببخش!!!
انگار حرفهایم دیگر
ارزشی ندارند برایت....
من می گویم دوستت دارم
و تو با پوز خندی، دست بلند کرده و می گویی....
تاکسی!!! دربست....
 
سیم آخر ؟؟؟ .... نه ....
تا شقایق هست زندگی باید کرد
----------------------------------------

اینجا انتهای ِ راه است گویی
و من گم گشته ام در هزار توی ِ زندگی
میخواستم به سیم آخر بزنم ...
اما ...

اینجا برای ِ پایان انتخاب ِ خوبی نیست...
راهی دیگر خواهم یافت....
گویی تمام ِ راه ها بسته اند...
و من برای ِ ادامه
راهی نو خواهم ساخت....
آری ... آری ...
تا شقایق هست ... زندگی باید کرد
 
آنجا که عقل میطلبد کار , عاشقم
آنجا که عشق می طلبد یار , عاقلم
...

--------------------------------

از آدمهای چاپلوسی که بی خودی و فقط برای اینکه تو دل دیگران جا بشن هی لغات قربون صدقه رفتن مثل عزیزم فدات شم و.... به کار می برن بدم میاد بابا یه کی به اینا بگه آدمها نسبت به طینت و رفتارتون با هاتون رفتار می کنن، اگه هم تا حالا این رفتار فایده ای داشته باور کنین از ته دل نیست اینا دوستی نیست به خدا شما فقط دارین ارزش این کلمات و لغات رو پایین میارید. متاسفانه این رفتار امروزه خیلی بین ما خانمها رایج طوری که دیگه محبت خالص رو نمی شه تشخیص داد. دوست اونیه که در همه ی لحظات باهاتونه نه فقط وقتی قربون صدقش میرید.

از لحظاتی که باید درس بخونم ولی حسش نیست و اون "باید" دقیقا روی اعصابمه بدم میاد آخه مگه بهترین انجام کار در هنگام لذت بردن از اون صورت نمی گیره؟
از صبح هایی که بین دو فشار بیدار شدن و خوابیدن له می شم بدم میاد. یکی از سخت ترین لحظات برای من انتخاب یکی از این دو تاست. انتخابی بین عقل و دل...
 
یا صاحب الزمان(عج)
wrge4z7q5dxpehi5bwr.jpg

دلم گرفته است؛ چشمانم براي ديدنت بهانه مي گيرند. نمي دانم با جاي خاليت چه کنم؟

يک چيز را مي داني؟ بي تو، نفس کشيدن هم خفگي مي آورد.

دلم گرفته است، ديروز گريه کردم، امّا، گريه هم آرامم نکرد. بگذار رک و راست بگويم کم کم دارم خسته مي شوم؛ خسته از اين زمانه شوم.

اين روزها، کمترين چيزي که تقسيم مي شود، باور است؛ باور. در عوض هر قدر بخواهي، ترديد مي يابي و نا اميدي.

ديشب يکي مي گفت: «او اگر آمدني بود، تا به حال آمده بود.» شنيده بودم که سالهاي دوريت طولاني مي شود، آنقدر که بعضي آمدنت را منکر مي شوند و بعضي هم، بودنت را.

خسته ام، خسته از اين ثانيه ها که بي تو مي گذرند. خسته از اين لحظه هاي خاکستري، لحظه هاي خالي از حضور سبز تو.

خسته ام، دلم گرفته است. تو که نيستي، نرخ سيمان هر روز بالا مي رود، امّا از قدر ايمان هر دقيقه کاسته مي شود. تو که نيستي از آسمان غفلت مي بارند و در زمين پخش مي کنند. صداي شيطان هم از در و ديوار فضا را پر مي کند.

اميد آمدني ام، مي دانم مي آيي، امّا کي؟
 
7gwpt52qef4agn31os2.jpg


کمکم کن کمکم کن نزار اینجا بمونم تا بپوسم
کمکم کن کمکم کن نزار اینجا لب مرگ ببوسم
کمکم کن کمکم کن عشق نفرینی بی پروایی می خواد
ماهی چشمه ی کهنه هوای تازه ی دریایی می خواد
دل من دریاییه .. چشمه زندونه برام
چکه چکه های آب
مرثیه خونه برام
تو رگام به جای خون
شعر سرخ رفتنه
تن به موندن نمی دم موندنم مرگ منه
عاشقم مثل مسافر عاشقم عاشق رسیدنه به انتها
عاشق بوی غریبانه ی کوچ تو سپیده ی غریب جاده ها
من پر از وسوسه های رفتنم
رفتن و رسیدن و تازه شدن
توی یک سپیده ی طوسی سرد
مسخ یک عشق پر آوازه شدن
کمکم کن کمکم کن نزار این گمشده از پا در بیاد
کمکم کن کمکم کن خرمن رخوت من شعله می خواد
کمکم کن کمکم کن من و تو باید به فردا برسیم
چشمه کوچیکه برامون ما باید بریم تا به دریا برسیم
دل ما دریاییه چشمه زندونمونه
چکه چکه های آب
مرثیه خونمونه
تو رگ بودن ما شعر سرخ رفتنه
کمکم کن که دیگه وقت راهی شدنه
 
نه او نمرده است

نه او نمرده است كه من زنده ام هنوز

او زنده است در غم و شعر و خیال من

میراث شاعرانه ی من هرچه هست از اوست

كانون مهر و ماه مگر می شود خموش؟

آن شیر زن بمیرد ؟ او شهریار زاد

هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق ...
 
تقدیم به همه مادرانی که به خاطر آبرویشان سکوت میکنند ...

v9knuu0xv1rixtdohthb.jpg
مامان خدا را دوست دارد ولی نمی دانم آیا خدا هم او را دوست دارد ؟
راستي اگر ما بايك جنسيت ديگر متولد ميشديم اين شرايط را برمي تابيديم؟

بابا آب داد

بابا نان داد

بابا فقط آب داد ونان داد، مامان عشق داد

بابا گول شیطان راخورد و شناسنامه اش چند بار پر شد. پر شد، خالی شد
خالی نشد.خط خورد. زن ها خط خوردند، مادر ها خط خوردند

دخترها زن شدند، زنها مادر شدند و خط خوردند

و بابا چون حق دارد،آب می دهد. نان می دهد.

مامان،زوجه

مامان،ضعیفه

مامان،عفیفه

مامان غذا پخت، باباغذا خورد. مامان لباس را اتو کرد، بابا لباس را پوشید و

رفت بیرون ...مامان ظرف شست، بابا روزنامه خواند.

بابا روزنامه خواند و اخبار دنیا را فهمید ولی نفهمید مامان غم دارد

بابا اخم کرد. بابا فحش داد. آخر بابا ناموس دارد .پشت سر ناموسش حرف بود.

مامان،کار

مامان،پیکار

مامان، تکرار. مامان، بیدار. مامان، دار، سنگ مامان،شهلا.مامان، دلارام.

مامان،افسانه،لیلا

بابا نان می دهد وفوتبال خیلی دوست دارد

بابا رونالدو را ازمامان بیشتر دوست دارد

بابا می خوابد،مامان می خوابد. مامان می زاید. مامان با درد می زاید. مامان

شیر می دهد، بزرگ میکند، حقیر می شود، پیر می شود

بابا زن گرفت. صیغه بابا برای مامان طلا گرفت. مامان بغض کرد

مامان رفت. صیغه یعنی رفتم، رفتی، رفت ... مامان برگشت

کسی با بابا کار ندارد. بابا حق دارد. حتی اگر شب ها هم نیاید ولی مامان باید

با آبرو باشد

آبرو یعنی مامان ساکت باشد. من ساکت باشم. زن ساکت باشد و مرد آب بدهد، نان بدهد

بابا "پرسپولیس" رادوست دارد
بابا "آنجلینا جولی" را دوست دارد

مامان،کار
مامان،پیکار
مامان، سرشار ازپیکار
مامان، زندان،بیمار، تب دار

بابا خانه دارد،ماشین دارد، ارث دارد، غرور دارد ، زور دارد

مامان روسری داردولی دیگر هیچ چیز ندارد. مامان فقط حق مهریه دارد، حق نفقه

دارد، حق آزادی دارد. پس باید ساکت بماند حتی اگر مهریه ،نفقه و آزادی ندارد.

بابا کله پاچه را اززن های زیر پل هم بیشتر دوست دارد

مامان خدا را دوست دارد ولی نمی دانم آیا خدا هم او را دوست دارد ؟

پس چرا مامان تب دارد ؟! بابا نمی بیند

نمی بیند که مامان غم دارد، درد دارد

باباهای اینجا هیچوقت نمی بینند

بابا فقط آب می دهد،نان می دهد و می رود و ما هر روز،

بایدخدا را شکر کنیم...روزی هزار بار
 
پارسال با او زیر باران راه میرفتم...
امسال راه رفتن او را با دیگری در زیر باران اشکهایم دیدم...
شاید باران پارسال اشکهای فرد دیگری بود...
npeofnt2mw41lmegz7uq.jpg

 
lovpj67foa85iwb56gn.jpg

گفت: اینقدر سیگار نکش، میمیری

گفتم: اگه نکشم میمیرم...

گفت: اگه بکشی با درد میمیری
...
گفتم: اگه نکشم از درد میمیرم....

گفت: هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره

گفتم: هوای صاف جلوی مرگ رو میگیره؟

یک کم نگاهم کرد، گفت: پس بکش.....

گفتم: مرسی،تو ترکم
 
kyjcetieztnsjhaw4o5.jpg

نوشته بودن:
دیشب با دوستم رفته بودم رستوان.... روبروی تخت ما یه دختر پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود،معلوم بود با هم دوست هستند،اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد.... قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست،دختره شروع کرد به آمار دادن،سرمو انداختم پایین....دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم. خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم،با نگاهش قبول کرد،بلند شدن ،پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخته ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت،براش نوشته بودم .....خیـــــــلــــی پستی
 
23980773853641695489.jpg


ميخي افتاد،
بخاطرميخي، نعلي افتاد،
بخاطرنعلي، اسب افتاد،
بخاطراسبي، سواري افتاد،
بخاطرسواري، جنگي شكست خورد،
بخاطرشكستي، مملكتي نابود شد،
وهمه ي اينها بخاطركسي بود كه ميخ را خوب نكوبيده بود.
.
.
.
اين واقعيت زندگي و جامعه است.
شاید یک میخ بتواند سرنوشت روزگار را دگرگون کند...!
 
yekb7zw3bcnmgdkutw5.jpg

روحـــم مـی خواهد بــرود یك گوشــه بنشــیند...

پشتـــش را بكنـــد به دنیــــا ؛

پاهایش را بغــــل كنـــد و بلنـــد بلنـــد بگوید :

من دیگر بـــــازی نمـــی كنـــم
خستـــــــــــــــــــــــــــــه ام
 
9nu2bcatluu6kckktsfb.jpg

یه رفیقی هم داشتیم
میگفت رفقا من شما رو هیچ وقت نمی فروشم
بعدن معلوم شد ما رو احتکار کرده بود
وقتش که رسید به قیمت بالاتر فروخت !
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا