• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

❤ قلـب ِ مـن خانه خـدا . . . ❥

B a R a N

مدير ارشد تالار
دلـم گريـه مي خواهـد..

دلـم سجـاده ي خيـس مـي خواهـد..

دلـم دستـ لـرزان مي خواهـد..

دلـم غـم مـي خواهـد..

دلـم معنـا مـي خواهـد..

دلـم رضايتـ تـو را مـي خواهـد..

دلـم بـاران مـي خواهـد..

دلـم بـهانـه مي خواهـد..

دلـم اطمينان مـي خواهـد..

دلـم خـدا مـي خواهـد..

دلـم بـا نوازش ديگـران آرام نمـي شـود..

دلـم مادرش را مي خواهـد،

تـــــو را..

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
خدایا سلام !
امشب بدجوری دلم هواتو کرده .
خداجونم خودت کمکمون کن .
خداجونم ما رو به حال خودمون نذار.
خیلی راحت اشتباه می کنیم خیلی راحت همه چیزیادمون میره !
خداجونم نمی خایم بد باشیم نمی خایم ازت دور باشیم ...
دوست داریم همیشه کنارمون باشی صدامونو بشنوی .
خداجون به جز تو هیچ کس و هیچ چیز نداریم .

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
به تو سپردمش خدایا

اما ازت می خوام یه روز یه جای زندگیش بدجوری یادِ من بندازیش ...
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
خـــدایـــــا...

از تجـــربــــه تنهـــــاییـــت بــــرایـــــم بگــــو

ایــــن روزهـــــا ســــر تـــا پــــا گــــوشــــم ...!!!
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
خدایا کاشکی گاهی از پشت ابرها می اومدی، گوشمو محکم میگرفتی و داد میزدی:

آهـــــــــــــــــــای بــگــــــیـــــــــر بشـــــــــــیــــــن! انقدرغر نزن ، همین که هست !


بعد یه چشمک میزدی و آروم تو گوشم میگفتی :

همه چی درست میشه
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
ــلــودرام مســخره اي بــود
زنــــدگــي !
ايــن را تمــام منتــقدان
ابــراز کــرده انــد !
داستــان تکــراري،
ســکــانس هــاي اشتــباه،
و پــايــان آبــکي !
اي خــــــــــــــــدا !
ازخــــودت دفــاع نمــي کنــي ؟!!!

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
خـــــــــدایا بـــــــاور کـــــــن ،

دیگــــــــه نــــه طــــــاقت دوبــــــاره شــــــکستن و دارم ،

نـــــه حــــــس دوبـــــــاره ســـــــاختن .. .

 

B a R a N

مدير ارشد تالار
خدا جون خیالت راحت

این روزها، همه فروشنده شده اند
دیگر خبری از تورم نیست

من شعرهایم را می فروشم . .

دخترک هفت ساله، گل هایش را می فروشد
آن مرد چهل ساله، کلیه اش را

و زیباتر از همه
آن زن سی ساله، اندامش را


اینجا، همه چیز آرام است
راحت بخواب
 

B a R a N

مدير ارشد تالار
معبودا...

در این روز مرا فهم و هشیاری روزی نما...

و از حیرانی و نادانی, دورم گردان...

ای خدای من...

مرا از هر خیری که در این روز فرود می آوری, نصیبی قرار ده...

به تمنای بخششت, ای بخشنده ترین بخشندگان...

تنهای تنها (رفیق خدا)

 

ZahRa-Gh

متخصص بخش
مــردان دیــن مــی گــوینــد: "یــاد خــدا هــر گــره ای را بــاز مــی کنــد!"

خــدایــا! مــن بــی وفــا نشــده ام کــه ســراغــت را نمــی گیــرم، فقــط گــره ســرنــوشــت مــان را دوســت دارم . . .


1347365423345456_thumb.jpg

 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
خدایا وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی ، فهمیدم که

معادله زندگی ، نه غصه خوردن برای نداشته هاست

و نه شاد بودن برای داشته ها
 

Miss zahra

متخصص بخش تکنولوژی
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت

دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود

گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
تا حالا یه همچین لحظاتی برای شما پیش اومده ؟؟؟
اگه عاشق خدا بشیم می تونیم همه جا ببینیمش ....

حتی توی یه برگ ...

59240493462522534947.jpg




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پروردگارا! قلبم را سعادتمند بگردان
ای پادشاه و امید و آرز
ویم
ای راهنما و روشنگر راهم
راه مرا نورانی و روشن بگردان
هیچ اراده ای از خویش ندارم بلکه اراده ام به دست توست
پروردگارا! در هر نفس به تو محتاجم
 

Miss zahra

متخصص بخش تکنولوژی
به من بگو خدا چه جوریه ؟ من داره یادم میره !

مدت زیادی از تولد برادر سکی کوچولو نگذشته بود . سکی مدام اصرار می کرد به پدر و مادرش که با نوزاد جدید تنهایش بگذارند


پدر و مادر می ترسیدند سکی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد به او آسیبی برساند . این بود که جوابشان همیشه نه بود . اما در رفتار سکی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر می شد ،‌ بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت کنند .


سکی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . امالای در باز مانده بود و پدر و مادر کنجکاوش می توانستند مخفیانه نگاه کنند و بشنوند . آنها سکی کوچولو را دیدند که آهسته به طرف برادر کوچکترش رفت. صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت :
نی نی کوچولو ، به من بگو خدا چه جوریه ؟ من داره یادم میره !

شما چی !! خدارو یادتون میاد ؟؟؟
 
بالا