رضــrezaــا
کاربر ویژه
وقتی که قلب هایمان كوچك تر از غصه هایمان میشود،
وقتی نمیتوانیم اشک هایمان را پشت پلك هایمان مخفی كنیم
و بغض هایمان پشت سر هم میشكند ...
وقتی احساس میكنیم
بدبختیها بیشتر از سهم مان است
و رنج ها بیشتر از صبرمان ...
وقتی امیدها ته میكشد
و انتظارها به سر نمیرسد ...
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحمل مان هیچ ...
آن وقت است كه مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم كه تو
فقط تویی كه كمكمان میكنی ...
آن وقت است كه تو را صدا میكنیم
و تو را میخوانیم ...
آن وقت است كه تو را آه میكشیم
تو را گریه میكنیم ...
و تو را نفس میكشیم ...
وقتی تو جواب میدهی،
دانه دانه اشکهایمان را پاك میكنی ...
و یكی یكی غصه ها را از دلمان برمیداری ...
گره تك تك بغض هایمان را باز میكنی
و دل شكسته مان را بند میزنی ...
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبکی میگذاری و راحتی ...
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لب هایمان، لبخند ...
خواب هایمان را تعبیر میكنی،
و دعاهایمان را مستجاب ...
آرزوهایمان را برآورده می کنی ؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخ ها را شیرین میكنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشوند
و سیاهی ها سفیدسفید ...