• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

آرشیل گورکی، حلقه اتصال سورئالیسم و اکسپرسیونیسم آمریکا

Silver Star

مدير ارشد تالار
شاید بتوان گفت شاخص ترین چهره و مهمترین حلقه اتصال بین سورئالیسم اروپایی و آنچه که در آمریکا در شرف ظهور بود، آرشیل گوروکی است. در این مقاله می توانید با این هنرمند بیشتر آشنا شوید.



38187861612051392345624637194229951080224.jpg

آرشیل گورکی یکی از بیانگذاران اکسپرسیونیسم انتزاعی به شمار می آید. وی در شروع دوران هنری اش تحت تاثیر هنرمندانی چون "پل سزان" و " پاپلو پیکاسو" قرار داشت و به همین دلیل آثار اولیه اش تا حدی متاثر از هنر کوبیسم است؛ اما بعدها و پس از آشنایی با "دیویس " و " دکونینگ" به هنر اکسپرسیونیسم گرایش یافت و با الهام از اکسپرسیونیسم کاندینسکی توانست سبک خاص و شیوه شخصی خود را پیدا کند.
"آرشیل گورکی" هنرمند ارمنی که نام اصلی او "وستانیک مانوک آدویان" بوده‌است، پانزده آوریل 1904 در روستایی به نام خارکوم در نزدیکی دریاچه وان در غرب ارمنستان امروزی در امپراتوری عثمانی به دنیا آمد. دوران کودکی او با مهاجرت پدرش به آمریکا تیره و تار شد. پس از چندی آزار و اذیت های اقلیت ارمنی در خاک عثمانی بالا گرفت. گورکی در سال 1915 در دورانی که به "نسل کشی ارامنه" معروف است، با مادر و خواهرش به منطقه‌ای تحت حمایت روسیه گریخت و پس از مدتی مرگ عاجزانه ی مادر، خاطر او را که نو جوانی بیش نبود برای همیشه مشوش کرد.
گورکی و خواهرش، "وارتوش" در سال 1920 به آمریکا کوچ کرده و به پدرشان پیوستند و گورکی ضمن کار در یک کارخانه لاستیک سازی در یک هنرستان طراحی در بوستون به هنرآموزی مشغول شد. او در 1924 به نیویورک رفت و علاوه بر ادامه مطالعات هنری به عنوان مربی نقاشی به تدریس مشغول شد؛ فعالیتی که تا پایان عمر برای امرار معاش به آن پرداخت. دوران اقامت در نیویورک برای او سالهای پرباری بود و این کلانشهر چند ملیتی تاثیر فرهنگی عمیقی بر او گذاشت.
گورکی در اولین سالهای خلاقیت هنری، تحت تاثیر مکتب امپرسیونیسم و نقاش فرانسوی، پل سزان قرار داشت که خود واسطی میان امپرسیونیسم و سبکهای جدیدتر و جسورانه تر اوایل قرن بیستم بویژه کوبیسم به شمار می‌آید. شاید به همین دلیل منتقدان آثار این دوره از زندگی کورگی را "پست امپرسیونیستی" دانسته‌اند. او در آخرین سالهای دهه 1920 و اوایل دهه 1930 به کوبیسم و سپس به سوررئالیسم روی آورد. علاوه بر تاثیر پذیری فراوان از پیکاسو، دوستی با آندره برتون، شاعر سوررئالیست فرانسوی، تاثیر عمیقی بر او و کارش بجا گذاشت . با این حال او با وجود علاقه فراوانی که به سبک استادانی چون سزان، پیکاسو و ژرژ براک داشت، کوشید راه خود را از میان آموزه‌ها و نوآوریهای آنها پیدا کند. گورکی هنرمندی تجربه گرا نیز بود و شگردهای مختلفی را می‌آزمود. از جمله مناظری از طبیعت را که بارها و بارها می‌کشید در وان حمام می‌شست؛ کاغذ را خشک می‌کرد و سطحش را می‌سایید تا هویت اشیا و موجودات در نقاشی‌هایش تغییر کند و به زبانی آبستره نزدیک شود.
گورکی از میانه دهه 1930 از کوبیسم فاصله گرفت و به سبکی آزادانه تر و عاطفی تر گرایش یافت. او از خاطرات کودکی و نوجوانی و فرهنگ عامیانه سرزمینهایی که می‌شناخت الهام می‌گرفت. او در آمریکا با آن که دوستان فراوان و سرشناسی داشت، هیچگاه نتوانست اندوه و رنج گذشته را فراموش کند یا حتی بر آن فائق شود. به گفته زندگینامه نویسان رابطه او با پدرش که زمانی برای تامین معاش خانواده آنها را ترک کرده بود، هیچ گاه گرم و صمیمانه نشد.

گورکی هنرمندی تجربه گرا نیز بود و شگردهای مختلفی را می‌آزمود. از جمله مناظری از طبیعت را که بارها و بارها می‌کشید در وان حمام می‌شست؛ کاغذ را خشک می‌کرد و سطحش را می‌سایید تا هویت اشیا و موجودات در نقاشی‌هایش تغییر کند و به زبانی آبستره نزدیک شود.


از اواسط دهه 1940 در حالی که بلوغ و پختگی هنری گورکی شکوفاتر می‌شد، سیل ناملایمات بر او بیشترهجوم می‌آورد. نخست استودیوی کارش در آتش سوخت و بخش قابل توجهی از تابلوها، کتابها و طراحی‌هایش از میان رفت، یک ماه بعد معلوم شد که مبتلا به سرطان روده‌ است. در همان زمان همسرش، اگنس ماگرودر که از مدتی پیش با یکی از دوستان گورکی رابطه داشت، او را ترک کرد و دو دخترشان را با خود برد و ضربه نهایی در یک تصادف که بر اثر مستی دوستش در حین رانندگی رخ داد، کمر و گردن گورکی آسیب دید.
او در بیانیه ای شیوه ی کار خود را چنین توصیف کرد:"... من گرما، لطافت،خوراکی، خوشمزگی، دلپذیری، آواز یک خواننده، وان حمام پر از آب برای استحمام و این جور چیز ها را دوست دارم ... من همچنین مزرعه گندم، خیش شخم زنی، زرد آلو و رقص آفتاب را نیز دوست می دارم، امااز همه ی اینها بیشتر به نان علاقه دارم..." و در مصاحبه ای با یک خبر نگار، فلسفه ای از هنر را مطرح کرد که بعد ها مبنای تفکر هنری در آمریکا شد؛ "... وقتی چیزی تمام شد مفهومش آن است که مرده است! اما من به جاودانگی اعتقاد دارم. من نقاشی را دوست دارم به خاطر آن که هنری است فناناپذیر. یعنی اوقات پس از آن که تصویری را نقاشی کردم، احساس می کنم تصویر تمام می شود. در واقع پایان کار من پایان نقاشی است. برخی اوقات پانزده یا بیست تصویر را به طور همزمان نقاشی می کنم و این کار باعث می شود تا بتوانم افکارم را مرتبا عوض کنم. مسئله اینجاست که باید همیشه و پیوسته نقاشی را شروع کرد و این همان کنش پایان ناپذیر نقاشی است..."

نقاش 44 ساله که در حادثه رانندگی علیل شده بود، با جسم و روحی فروپاشیده، از همیشه تنهاتر و درمانده تر ، در حالی که نامش در فراسوی محافل هنری چندان شناخته شده نبود، خود را در خانه اش در کانه تیکات در سال 1948حلق آویز کرد.
امروزه گورکی را به عنوان یکی از پیشگامان نقاشی اکسپرسیونیسم انتزاعی می‌شناسند. نقاشی‌های او در اغلب موزه‌های هنری بزرگ آمریکا موجود است.
بطور کلی می توان گفت آرشیل گورکی بر تحولات هنری بعدی در امریکا بسیار اثر گذاشت.
از مشهورترین آثار وی می توان به "جگر، تاج خروس است"(1944) ، "آبشار آسیاب پرگل"(1944) "نقاشی سبز تیره"(1948) و "نقاش و مادرش"(1929) اشاره کرد.
 
بالا