اخيراً با دو نفر ملاقاتی داشتم و در اين ملاقات يوگا در زمان خاص و معينی بهسراغ انسان میآيد تا به سؤالات او در مورد چگونگی هستی و هدف غايی زندگی پاسخ گويد. لطفاً يوگا را از دريچه فلسفه محض و انتزاعی نگاه نكنيد، زيرا يوگا يك فلسفه نيست. يوگا يك شيوه انتزاعی برای زيستن نيست. يوگا شيوهای از انديشيدن مستقيم، بلاواسطه، دقيق و روشن است. تمامی نظام يوگا هدفمند به سوی ايجاد ارتباط بين طبيعت ما، انديشه ما، زندگی و موجوديت ماست. بنابراين يوگا علم زندگی است. با اين حال به منظور درك جنبههای گسترده يوگا میبايد كل اين مبحث را به سه بخش تقسيم كنيم:
يكی از آنها گفت: «ليوانی در دست داريد كه نيمی از آن خالی است». ديگری گفت: «ليوانی در دست داريد پس از پذيرش يك موقعيت، ديگر تضادی وجود نخواهد داشت، اما تا زمانیكه ما شرايط و موقعيتی را نپذيرفتهايم و در مورد آن اطمينان نداريم، تضاد و پيچيدگی نيز وجود خواهد داشت.
مفهوم تكامل خطی ارتباط زيادی با خرد و هوشمندی و يا با واژگان يوگا يا بودهی Buddhi دارد. اين عقل ماست كه میگويد «بسيار خوب من اين را میفهمم و بههمين دليل آنرا قبول میكنم»، يا «من اين چيز را نمیفهمم بنابراين آنرا پس میزنم.» و بهاين ترتيب ما به سفر زندگی خود ادامه میدهيم. اتفاقاتی كه در گذشته برای ما پيش آمدهاند به شكل حافظه و تجربه در ما باقی میمانند. يوگا بر اين باور است كه اين خاطرات و تجارب میتوانند شادیبخش و در عين حال دردناك باشند. ذهن انسان دائماً در حال چرخش پيرامون اين خاطرات و تجارب است. بهرترتيب بايد تلاش كنيم كه بهگونهای از اين شرطی شدن در دنيای نفسانی خارج شويم.
چرا ما نيازمند آن هستيم كه از اين شرطی شدنهای دنيوی دور شويم؟ بهدليل تكامل. امكانات خفته و نامحدودی در درون ما وجود دارند كه ما از آنها بیخبريم. امكان بهدست آوردن يك آگاهی جمعی و كلی در زندگی ما وجود دارد، اما ما نسبت به آن ناآگاهيم. دستيابی بهآگاهی جمعی، هدف يوگاست. بهمنظور رسيدن بهچنين سطحی كه حاصل يك آگاهی يكپارچه و جامع است بايد تلاش كنيم كه شرطی شدنهای معينی را كه مانع بيان انديشه و آگاهی ما میشوند تغيير دهيم. سوتراهای يوگای پتانجلی بيان میکنند که يوگا آن گروه از فعاليتهای ذهنی است که چيتاوريتی نام دارند.ا هميشه يكساناند. اين يك مسئله انسانی است. بهعنوان موجودات انسانی، ما يك در حالت خطی زندگی میكنيم. هنگامیكه در اين حالت خطی بهجلو میرويم، اين حركت بهجلو تكامل ناميده میشود. تكامل بر مبنای زندگی روزبهروز و از يك زندگی بهزندگی ديگر تجربه میشود، و بيدار كردن كندالينی، نيروی كيهانی پنهان و خفته در عميقترين لايههای آگاهی، هدف زندگی است. اگر اين جنبه از يوگا را با مفهوم مدرن آن مقايسه كنيم، متوجه میشويم كه بسياری از ايدهها و باورهای مربوط بهاين دو مفهوم مشابهاند، بهطور مثال براساس علوم مدرن، انسان فقط از يك پنجم ظرفيت مغز خود استفاده میكند، يعنی حدود ٪۱۰ و مابقی نيرو و ظرفيت مغز، خفته و غيرفعال است. در واقع اين نتيجهگيری بهآن معناست كه در حال حاضر درك ما از طبيعت بشر بسيار محدود و نارساست. ما اكنون قادريم كه تنها در سطح آگاه و از طريق ذهن منطقی عمل كنيم، امّا حتی در اين شرايط نيز مفهوم و انگارهای كه از آگاهی داريم بسيار محدود و ناقص است. ما قادر بههماهنگی، ادراك و فعال نمودن كامل نيروهای بالقوه موجود در ذهن آگاه خود نيستيم.
بهاين ترتيب ما در محدوده بسيار كوچكی از خلاقيت عمل میكنيم، چرا دستيابی بهجامعيت ذهنی مشكل است؟
ستی و هدف غايی زندگی پاسخ گويد. لطفاً يوگا را از دريچه فلسفه محض و انتزاعی نگاه نكنيد، زيرا يوگا يك فلسفه نيست. يوگا يك شيوه انتزاعی برای زيستن نيست. يوگا شيوهای از انديشيدن مستقيم، بلاواسطه، دآرزو(زياده خواهی) و خواسته(نياز) نيز دو جنبه مهم ديگرند كه آرايش روانشناختی ما را بر هم میزنند. ما همه، دارای آرزوهای خاصی هستيم و اين آرزوها نيروی محركه زندگی ما هستند كه ما را به سمت جلو میرانند. آنچه كه ما در ذهن خود بهدنبال آن هستيم بهطور مثال دستيابی بهيك موقعيت اجتماعی و يا زندگی شاد و راحت، بهعبارت ديگر آنچه كه ما در پی «شدن» آن هستيم، آرزو نام دارد. افزون بر آرزوها ، ما خواستههايی نيز داريم، خواستههای فيزيكی، احساسی، روحی و يا معنوی. بهعلت وجود عامل محدودكننده يعنی همان ضعفهايمان، ما غالباً تفاوت بين آرزو و نياز (خواسته) را درك نمیكنيم و باعث خلط اين دو مبحث میشويم. فكر میكنيم كه آرزوهای ما همان خواستهها و نيازهايمان هستند و بنابراين نيروها و ضعفهای ما، بهعبارتی «آرزوها» و «خواستههای» ما دائماً در حال مبارزه و كشمكش با يكديگرند. ما قادر نيستيم كه اين دو موقعيت را با يك ذهن روشن و آگاه مشاهده كنيم. برای كمك به ما، يوگا پا در ميان میگذارد و میگويد «بيدار شويد». اين اولين قانون يوگاست: توسعه آگاهیها بهگونهای كه بتوانيد خودتان را مشاهده كنيد، كيفيتها، توانايیهای خود را مشاهده كنيد. اين همان نقطهای است كه در واقع روانشناسی يوگا آغاز میگردد، نقطهای كه ما را وا میدارد كه با ذهن خود روبهرو شده و با آن كنار بياييم. با اين شناخت ديگر هيچ مبارزهای با خودمان و يا با زندگيمان نمیكنيم، وقتیكه خود را همان گونه كه هستيم پذيرفتيم، اين پذيرش براساس تحقق و بهواقعيت گراييدن طبيعت و شخصيت انسان است.
د دائمی از تكامل حركت میكنيم. هوشياری ما دائماً در حال تغيير و تكامل است و اين تكامل میتواند در سطح خرد و هوشمندی هر كس مشاهده شود. ما نمیتوانيم چيزی را تا زمانیكه عقل و خرد ما در دنيايی آكنده از احساسات مختلف زندگی میكنيم. مهمترين معضل بشر برخاسته از ناهماهنگی وی در قلمرو احساسات است . در قلمرو عقل و خرد، اين ناهماهنگی گاهی اوقات بهشكل خشم، نفرت، حسادت، بيهودگی، عشق، شور، شادی يا اندوه ظاهر میشود. بنابراين آنچه كه در واقع ما با آن در تعامل و اندركنش دائمی هستيم همان احساسات ما هستند و نه چيزی جز آن. هنگامیكه منطق پا در ميان میگذارد و ما قادر میشويم كه موقعيت را بهدرستی درك كنيم، گامی برداشته میشود و پيشرفتی صورت میگيرد. برای آنكه تشخيص دهيم چه چيزی در قلب ما در حال وقوع است، ناگزير بايد فرآيندی از مشاهده خود را دنبال كنيم.
يوگا صرفاً انجام آساناها و حركات فيزيكی نيست كه ما انجام میدهيم. البته ما آموختهايم كه آساناها را چگونه انجام دهيم، اما اين تنها يك جنبه از يوگاست. آنچه كه اميدواريم كه در اثر تمرين اين حركات و حالات، تمرين تكنيكهای تنفسی، مراقبه و آرميدن بهدست آوريم چيست؟ آيا در پی آن هستيم كه موقتاً ازتنشها واضطرابهای خود رها شويم؟ قطعاً يوگا برای كاهش سطح تنش و استرس در زندگی ما كاربُرد دارد. يوگا همچنين برای ايجاد تحوّل در ذهنيت مخرب ما كه بهشكل ناهماهنگی احساسات بروز مینمايند مفيد است. بهمثالی در اين مورد اشاره میكينم. سوامیهای ما بازديدهايی از بيست و چهار زندان ايالتی و مركزی در ايالت بيحار داشتند. اين بازديدها بر مبنای يك پروژه سه ماهه برای آموزش يوگا بهزندانيان ابد بود. هدف از اين سفرها ايجاد تحولی در ذهنيت منفی اين زندانيان بود بهگونهای كه بتواند نگرش آنها را نسبت بهزندگی تغيير داده و مثبتانديشی را در آنها تشويق كند تا آنها بتوانند هماهنگی، توازن و آرامش را تجربه كنند. اين تجربه از آن جهت انجام شد كه دولت متوجه شده است كه يوگا میتواند بهچنين افرادی كمك كند. يوگا دارای يك جبنه عينی و ملموس برای عرضه كردن بهانسان است، حال مشكل افراد هرچه میخواهد باشد در قلمرو شفابخشی و درمان ، در درمان آرتروز، سرطان، ايدز، و يا كنترل و سازماندهی مشكلات روانشناختی.
گفته اند، اما نظريه ای كه آنها تحت پوشش فلسفه مدرن مطرح كرده اند نظريه جديدی نيست.
هنگامی كه فورد اولين اتومبيل را اختراع كرد طرح او بسيار ابتžبه طور كلی می توان گفت يوگا علم وهنری است كه می توان برای پيشگيری از بيماريها ،حفظ و ارتقا سلامت جسمی، روانی و اجتماعی بهره گرفت. يوگا آرامش روانی، تعادل و هماهنگی اركان متشكله روان انسان را تامين مینمايد. يوگا استرسهای بيماری زای جسمی و روانی فرد و جامعه را بر طرف میکند. يوگا از طريق آرامش روانی، ارتباط آرام و سالم را بين افراد تقويت نموده، با اين روش راههای رسيدن به سلامت اجتماعی را ميسر می سازد. انجام تمرينات يوگا نيازمند وسايل خاصی نمی باشد و میتواند توسط هر فرد با حداقل امكانات نسبت به ساير ورزشها از كودكی تا كهنسالی و در تمام مدت عمر انجام شود و نهايتاً اينكه سلامت تن و روان را برای فرد به ارمغان آورده انسان را به آرامش درون نائل گرداند.
بههمين ترتيب هنگامی كه مفهوم آگاهی بشر در نيمه اوّل قرن بيستم مورد بحث قرار گرفت، روانشناسان مفهوم ديگری از آگاهی را مطرح كردند كه ناخودآگاه نام داشت. در واقع آنها بهسادگی در مورد يك آگاهی كلّی صحبت میكردند [و اين مسئلهی جديدی نبود] در حالیكه يوگا پيوسته اين مسئله را يادآوری كرده است كه ما دارای يك نيروی بالقوه عظيم در درون خود هستيم كه در علم يوگا نام ويژهای نيز بهآن داده شده است: كندالينی.
بيدار كردن كندالينی، نيروی كيهانی پنهان و خفته در عميقترين لايههای آگاهی، هدف زندگی است. اگر اين جنبه از يوگا را با مفهوم مدرن آن مقايسه كنيم، متوجه میشويم كه بسياری از ايدهها و باورهای مربوط بهاين دو مفهوم مشابهاند، بهطور مثال براساس علوم مدرن، انسان فقط از يك پنجم ظرفيت مغز خود استفاده میكند، يعنی حدود ٪۱۰ و مابقی نيرو و ظرفيت مغز، خفته و غيرفعال است. در واقع اين نتيجهگيری بهآن معناست كه در حال حاضر درك ما از طبيعت بشر بسيار محدود و نارساست. ما اكنون قادريم كه تنها در سطح آگاه و از طريق ذهن منطقی عمل كنيم، امّا حتی در اين شرايط نيز مفهوم و انگارهای كه از آگاهی داريم بسيار محدود و ناقص است. ما قادر بههماهنگی، ادراك و فعال نمودن كامل نيروهای بالقوه موجود در ذهن آگاه خود نيستيم.
بهاين ترتيب ما در محدوده بسيار كوچكی از خلاقيت عمل میكنيم، چرا دستيابی بهجامعيت ذهنی مشكل است؟
ادامه دارد...