آنتولوژي برگرفته از تركيب يوناني (onto+logy) به معناي هستي شناسي است. قسمت نخست اين تركيب اشاره به هستي و قسمت دوم آن همان شناخت خرد بنياد غيراسطوره اي است كه انسان يوناني درصدد دستيابي به آن بود. بنابراين يونانيان با آنتولوژي قصد شناخت جهان را داشتند و از اين رو آنتولوژي را «هستي شناسي» مي گوييم. يونانيان اين هستي را كه موضوع اصلي شناخت بوده است تحت عنوان فوسيكا مي شناختند. اين همان ريشه واژه فيزيك است. البته فوسيكاي انسان يوناني نوعي هستي خارجي بود كه اتفاقاً شايد هم كل هستي را تشكيل مي داد در مقابل فيزيك شكل خاصي از معرفت (Knowledge) به جهان هستي است كه بشدت وابسته به نوعي نگاه كمي و رياضياتي است. پس فوسيكا نوعي هستي خارجي و يا به عبارتي جهان پوياي خارجي در ذهن يوناني بود. اين كه اين پويايي يا تحرك در ظاهر يا باطن اين دنيا قرار دارد موضوع اصلي مناقشه مكاتب اصلي يونان باستان است. باطل نما (Paradox)هاي معروف زنون ايليايي شاگرد پارمنيدس در راستاي اثبات توهم بودن امر حركت بود حال آنكه هراكليتوس و مكتب مبتني بر اصالت حركت وي و شاگردانش اصلاً هستي را عين حركت و پويايي مي ديدند. حتي امروزه نيز علم فيزيك درصدد شناخت دنياي خارج و نيز فهم چيستي حركت است. در كتاب هاي درسي از علم فيزيك به علم اندازه گيري ياد مي كنند و مكانيك به عنوان شاخه اي از آن معرفي مي شود كه موضوع آن حركت است. اين مكانيك تمام عالم را دربر مي گيرد، چون به نظر حركت و تغيير يكي از اساسي ترين ويژگي هاي حداقل ظاهري دنياي پيرامون است. بر همين اساس مكانيك ذرات بنيادي درصدد فهم حركت و عوارض آن در كوچكترين آجرهاي هستي يعني كواركها يا شايد هم ريسمان ها و مكانيك سماوات عهده دار همين مسئله در بزرگترين ابعادي است كه شامل كهكشان ها و اجرام بسيار ثقيل مثل سياهچاله ها مي باشد. در سنت هاي ما اين نخستين فلاسفه هستي شناس را حكماي طبيعي نام دادند. چون دنياي خارج و بررسي ويژگي ها، خواص و عوارض مربوطه اصلي ترين فعاليت ايشان را تشكيل مي داد. ايشان درصدد كشف قواعد عام و فهم چرايي پديده ها بودند و از طرفي به معناي واقعي و تمام عيار كلمه هستي شناس يا آنتولوژيست بودند. به نظر مي رسد كه انسان حكيم يوناني در اين دوره خويشتن را در مواجهه اي عريان با هستي فارغ از اسطوره هاي مقدس نظام خود مي بيند و هستي شناسي ضرورت همين مواجهه عريان و بي واسطه خدايان است. آنچه هستي شناسي يوناني را بسيار اصيل مي كند آن است كه هنوز معارف و ساير علوم در آن دوره شكل مستقل امروزي را نداشتند و اصلاً نگاه هستي شناسانه حكما در حال ساخت بنيادهاي معرفتي اين علوم بود. يك مثال بسيارمعروف نظريه هاي اتميستي است كه درصدد ارائه يك منشاء واحد براي چيزها ضمن توضيح چگونگي تكثر آنها بود. دموكريتوس و اپيكور از واضعان نظريه هاي اتميستي بودند كه بعدها اين پروژه در دانش فيزيك بويژه فيزيك جديد به شكل اساسي دنبال شده است. البته اين هستي شناسي در هر كدام از مكاتب اصلي يونان باستان شكل متفاوتي دارد. با اين حال تاثير هركدام از اين رويكردها بر علوم امروزي انكارناپذير است. علومي كه به نوبه خود درصدد شناخت هستي مي باشند. به عنوان مثال نگرش مبتني بر رياضياتي بودن جهان كه جوهره مكتب فيثاغورثي است از زمان گاليله به بعد به شعار اصلي علم فيزيك بدل شده است. با اين حساب علوم پايه حتي امروزه نيز ادامه همان برنامه هستي شناختي حكماي طبيعي هستند. اما اتفاقاً به دليل تاثير عميق برخي از همين نحله ها مثل مكتب فيثاغورثي به نوعي نگاه صرفاً كمي و رياضياتي بسنده كرده اند كه در انتظار كسب تاييد و شواهد تجربي است. همين امر هستي شناسي علمي امروزي را از نگرش فلسفي خاص حكماي طبيعي دور كرده است اما از طرفي پيشرفت هاي حيرت آور اين علوم خاصه در علم فيزيك منجر به ايجاد و يا بازطرح برخي پرسش هاي عميق فلسفي در مورد چيستي زمان، مكان، حركت، عليت، ابتدا و انتهاي جهان و.// شده است. بنابراين هستي شناسي فلسفي باستاني از يك سو هستي شناسي علمي جديد را منحصر در برخي نگرش هاي جزمي و دور از فلسفه ناب نموده است، اما از ديگر سو همين علوم در حال ايجاد برخي پرسش هاي عميق فلسفي هستند. ملاحظه شد كه برنامه اصلي حكماي طبيعي ، هستي شناسي يا به عبارت بهتر فهم چگونگي و علت امور در دنياي بيروني بود. يكي از مهمترين و اصيل ترين ويژگي هاي اين شناخت، تبيين يا ارائه توضيحي براي پديدارها بود. اين نوع خاص تبيين كه حكماي طبيعي با توسل بدان درصدد فهم چرايي امور بيروني بودند هماني است كه خدايان آلمپ را از اريكه قدرت به زير كشيد و به دوران اسطوره هاي خدايگاني پايان داد؛ چرا كه اصلي ترين ويژگي تبيين حكماي طبيعي تكيه بر نيروي فهم و علت يابي به واسطه همين پديدارهاي معمولي دنياي خارجي بود.البته بسيار ساده لوحانه است اگر تبيين را خاص دوران فلسفي يونان باستان بدانيم. لازم به ذكر است كه در دنياي اسطوره ها و اصولاً دنياي پيشافلسفي نيز با پديده تبيين روبه رو هستيم. اصلاً خود خدايان ساكن در كوه آلمپ و تقابل نيروهاي ايشان با يكديگر در نهايت منجر به ارائه تبيين رويدادها و توضيح امور بيروني جهان نزد انسان پيشافلسفي بوده است اما آنچه در نهايت تفكر فلسفي را از اسطوره اي جدا مي كند نه خود تبيين بلكه تغيير در چگونگي تبيين بوده است. برهمين اساس علوم مختلف بويژه علوم پايه چون فيزيك، شيمي، زيست شناسي، زمين شناسي و.// ادامه همان سنت هستي شناسانه حكماي طبيعي يونان باستان هستند. منتها در هر يك از اين علوم هستي در يكي از وجوه اساسي و بنيادين خود مورد مطالعه و بررسي قرار مي گيرد. البته خالي بودن اين علوم از نوع خاص تلقي فلسفي موجب برخي انتقادات به اصل شناخت در دنياي امروزي بوده است كه بنا به اعتقاد برخي فلاسفه از تفكر فلسفي هستي شناسانه بسيار فاصله گرفته و بشدت جزيي نگر شده است. نكته بسيار مهم ديگر اين كه عموماً اين طور به نظر مي رسد كه در هستي شناسي امرعيني (Objective) موضوع شناخت است. البته واقعيت و عيني بودن دنياي خارج و يا حتي موجوداتي كه علوم به منظور تبيين دنياي خارج پيشنهاد مي دهند موضوع مناقشات فراواني است. با اين همه حتي بحث در اين موارد نيز جنبه آنتولوژيك و هستي شناسانه دارد. به عنوان مثال رودلف كارنپ،از فلاسفه بنام علم، پرسش «آيا الكترون واقعاً وجود دارد » را پرسشي آنتولوژيك و در حوزه فلسفه متعارف قرار داده و بنابر اصول خاص مكتب فلسفي خود آن را پرسشي غيرعلمي قلمداد مي كند. در واقع چنين به نظر مي رسد كه اگر بتوان نوع فعاليت علوم مختلف بويژه علوم پايه را نوعي هستي شناسي قلمداد كرد به ازاي آن پاره اي پرسش هاي هستي شناختي نيز وجه كاملاً فلسفي دارند. از آن قبيلند پرسش از واقعيت دنياي خارج و يا بحث در مورد صفات و عوارض كلي موجودات و نيز وجود و همچنين جايگاه وجودي چيزها و نسبت آنها با يكديگر و مسائلي از اين دست كه راجع به اين مورد اخير در بخش هاي بعدي به تفصيل بيشتري صحبت خواهد شد.
آنتولوژي برگرفته از تركيب يوناني (onto+logy) به معناي هستي شناسي است. قسمت نخست اين تركيب اشاره به هستي و قسمت دوم آن همان شناخت خرد بنياد غيراسطوره اي است كه انسان يوناني درصدد دستيابي به آن بود. بنابراين يونانيان با آنتولوژي قصد شناخت جهان را داشتند و از اين رو آنتولوژي را «هستي شناسي» مي گوييم.
يونانيان اين هستي را كه موضوع اصلي شناخت بوده است تحت عنوان فوسيكا مي شناختند. اين همان ريشه واژه فيزيك است. البته فوسيكاي انسان يوناني نوعي هستي خارجي بود كه اتفاقاً شايد هم كل هستي را تشكيل مي داد در مقابل فيزيك شكل خاصي از معرفت (Knowledge) به جهان هستي است كه بشدت وابسته به نوعي نگاه كمي و رياضياتي است. پس فوسيكا نوعي هستي خارجي و يا به عبارتي جهان پوياي خارجي در ذهن يوناني بود. اين كه اين پويايي يا تحرك در ظاهر يا باطن اين دنيا قرار دارد موضوع اصلي مناقشه مكاتب اصلي يونان باستان است. باطل نما (Paradox)هاي معروف زنون ايليايي شاگرد پارمنيدس در راستاي اثبات توهم بودن امر حركت بود حال آنكه هراكليتوس و مكتب مبتني بر اصالت حركت وي و شاگردانش اصلاً هستي را عين حركت و پويايي مي ديدند. حتي امروزه نيز علم فيزيك درصدد شناخت دنياي خارج و نيز فهم چيستي حركت است. در كتاب هاي درسي از علم فيزيك به علم اندازه گيري ياد مي كنند و مكانيك به عنوان شاخه اي از آن معرفي مي شود كه موضوع آن حركت است. اين مكانيك تمام عالم را دربر مي گيرد، چون به نظر حركت و تغيير يكي از اساسي ترين ويژگي هاي حداقل ظاهري دنياي پيرامون است. بر همين اساس مكانيك ذرات بنيادي درصدد فهم حركت و عوارض آن در كوچكترين آجرهاي هستي يعني كواركها يا شايد هم ريسمان ها و مكانيك سماوات عهده دار همين مسئله در بزرگترين ابعادي است كه شامل كهكشان ها و اجرام بسيار ثقيل مثل سياهچاله ها مي باشد.
در سنت هاي ما اين نخستين فلاسفه هستي شناس را حكماي طبيعي نام دادند. چون دنياي خارج و بررسي ويژگي ها، خواص و عوارض مربوطه اصلي ترين فعاليت ايشان را تشكيل مي داد. ايشان درصدد كشف قواعد عام و فهم چرايي پديده ها بودند و از طرفي به معناي واقعي و تمام عيار كلمه هستي شناس يا آنتولوژيست بودند. به نظر مي رسد كه انسان حكيم يوناني در اين دوره خويشتن را در مواجهه اي عريان با هستي فارغ از اسطوره هاي مقدس نظام خود مي بيند و هستي شناسي ضرورت همين مواجهه عريان و بي واسطه خدايان است. آنچه هستي شناسي يوناني را بسيار اصيل مي كند آن است كه هنوز معارف و ساير علوم در آن دوره شكل مستقل امروزي را نداشتند و اصلاً نگاه هستي شناسانه حكما در حال ساخت بنيادهاي معرفتي اين علوم بود. يك مثال بسيارمعروف نظريه هاي اتميستي است كه درصدد ارائه يك منشاء واحد براي چيزها ضمن توضيح چگونگي تكثر آنها بود. دموكريتوس و اپيكور از واضعان نظريه هاي اتميستي بودند كه بعدها اين پروژه در دانش فيزيك بويژه فيزيك جديد به شكل اساسي دنبال شده است. البته اين هستي شناسي در هر كدام از مكاتب اصلي يونان باستان شكل متفاوتي دارد. با اين حال تاثير هركدام از اين رويكردها بر علوم امروزي انكارناپذير است. علومي كه به نوبه خود درصدد شناخت هستي مي باشند. به عنوان مثال نگرش مبتني بر رياضياتي بودن جهان كه جوهره مكتب فيثاغورثي است از زمان گاليله به بعد به شعار اصلي علم فيزيك بدل شده است. با اين حساب علوم پايه حتي امروزه نيز ادامه همان برنامه هستي شناختي حكماي طبيعي هستند. اما اتفاقاً به دليل تاثير عميق برخي از همين نحله ها مثل مكتب فيثاغورثي به نوعي نگاه صرفاً كمي و رياضياتي بسنده كرده اند كه در انتظار كسب تاييد و شواهد تجربي است. همين امر هستي شناسي علمي امروزي را از نگرش فلسفي خاص حكماي طبيعي دور كرده است اما از طرفي پيشرفت هاي حيرت آور اين علوم خاصه در علم فيزيك منجر به ايجاد و يا بازطرح برخي پرسش هاي عميق فلسفي در مورد چيستي زمان، مكان، حركت، عليت، ابتدا و انتهاي جهان و.// شده است. بنابراين هستي شناسي فلسفي باستاني از يك سو هستي شناسي علمي جديد را منحصر در برخي نگرش هاي جزمي و دور از فلسفه ناب نموده است، اما از ديگر سو همين علوم در حال ايجاد برخي پرسش هاي عميق فلسفي هستند.
ملاحظه شد كه برنامه اصلي حكماي طبيعي ، هستي شناسي يا به عبارت بهتر فهم چگونگي و علت امور در دنياي بيروني بود. يكي از مهمترين و اصيل ترين ويژگي هاي اين شناخت، تبيين يا ارائه توضيحي براي پديدارها بود. اين نوع خاص تبيين كه حكماي طبيعي با توسل بدان درصدد فهم چرايي امور بيروني بودند هماني است كه خدايان آلمپ را از اريكه قدرت به زير كشيد و به دوران اسطوره هاي خدايگاني پايان داد؛ چرا كه اصلي ترين ويژگي تبيين حكماي طبيعي تكيه بر نيروي فهم و علت يابي به واسطه همين پديدارهاي معمولي دنياي خارجي بود.البته بسيار ساده لوحانه است اگر تبيين را خاص دوران فلسفي يونان باستان بدانيم. لازم به ذكر است كه در دنياي اسطوره ها و اصولاً دنياي پيشافلسفي نيز با پديده تبيين روبه رو هستيم. اصلاً خود خدايان ساكن در كوه آلمپ و تقابل نيروهاي ايشان با يكديگر در نهايت منجر به ارائه تبيين رويدادها و توضيح امور بيروني جهان نزد انسان پيشافلسفي بوده است اما آنچه در نهايت تفكر فلسفي را از اسطوره اي جدا مي كند نه خود تبيين بلكه تغيير در چگونگي تبيين بوده است.
برهمين اساس علوم مختلف بويژه علوم پايه چون فيزيك، شيمي، زيست شناسي، زمين شناسي و.// ادامه همان سنت هستي شناسانه حكماي طبيعي يونان باستان هستند. منتها در هر يك از اين علوم هستي در يكي از وجوه اساسي و بنيادين خود مورد مطالعه و بررسي قرار مي گيرد. البته خالي بودن اين علوم از نوع خاص تلقي فلسفي موجب برخي انتقادات به اصل شناخت در دنياي امروزي بوده است كه بنا به اعتقاد برخي فلاسفه از تفكر فلسفي هستي شناسانه بسيار فاصله گرفته و بشدت جزيي نگر شده است. نكته بسيار مهم ديگر اين كه عموماً اين طور به نظر مي رسد كه در هستي شناسي امرعيني (Objective) موضوع شناخت است. البته واقعيت و عيني بودن دنياي خارج و يا حتي موجوداتي كه علوم به منظور تبيين دنياي خارج پيشنهاد مي دهند موضوع مناقشات فراواني است. با اين همه حتي بحث در اين موارد نيز جنبه آنتولوژيك و هستي شناسانه دارد. به عنوان مثال رودلف كارنپ،از فلاسفه بنام علم، پرسش «آيا الكترون واقعاً وجود دارد » را پرسشي آنتولوژيك و در حوزه فلسفه متعارف قرار داده و بنابر اصول خاص مكتب فلسفي خود آن را پرسشي غيرعلمي قلمداد مي كند.
در واقع چنين به نظر مي رسد كه اگر بتوان نوع فعاليت علوم مختلف بويژه علوم پايه را نوعي هستي شناسي قلمداد كرد به ازاي آن پاره اي پرسش هاي هستي شناختي نيز وجه كاملاً فلسفي دارند. از آن قبيلند پرسش از واقعيت دنياي خارج و يا بحث در مورد صفات و عوارض كلي موجودات و نيز وجود و همچنين جايگاه وجودي چيزها و نسبت آنها با يكديگر و مسائلي از اين دست كه راجع به اين مورد اخير در بخش هاي بعدي به تفصيل بيشتري صحبت خواهد شد.