آندره پل ژيد در سال ۱۸۶۹ به دنيا آمد و از نظر ذهنيت و روحيه به آينده تعلق داشت؛ وي « زمان متغير» را فعالانه تجربه مي كرد و در تلاش براي ساختن آينده بود .ژيد از ريشه مذهبي دوگانه اي برخوردار بود : پدرش پروتستان و مادرش كاتوليكي بسيار ديندارتر و جزمي تر از شوهرش بود. پدر آندره به فاصله كمي پس از تولد او درگذشت.
وي در كنار دو بانوي سختگير مذهبي (مادر و مادربزرگش) رشد كرد و البته راه و روش زنانه را هم آموخت .حساس بودنش موجب شد كه احساس جنسي تند و تيزي پيدا كند. به استمنا پناه برد، اما نتوانست آن را ترك كند و از احساس گناه رنج مي برد.
« تا بيست و سه سالگي از هرگونه ارتباط جنسي بركنار بودم و رنج مي بردم . چنان آشفته و پريشان بودم كه همه جا مي گشتم تا بلكه لبي پيدا كنم و لبانم را بر آن بچسبانم ».
در اين شرايط ، براي منحرف كردن تب و تاب جنسي اش، به نوشتن روي آورد و اولين كتاب خود را با نام « يادداشتهاي آندره والتر» در بيست و دو سالگي منتشر كرد؛ اين كتاب، داستان جواني را باز مي گويد كه در نهايت، خود آندره ژيد است.
در سال ۱۸۹۱ كه به الجزيره سفر كرد، براي اولين بار با فاحشه اي خوابيد .چهار سال بعد در افريقا ، باز هم با اسكار وايلد ديدار كرد و تحت تاثير او دل به دريا زد و به همجنس گرايي تن در داد .
با اين وجود، به هنگام بازگشت به فرانسه در سال 1895 با دختر عموي خود ، «مادلن روندو» ازدواج كرد. آندره ژيد اين زن را « ام » (مخفف اميلين) مي ناميد، و او را بيشتر به سبب شخصيت والايش دوست مي داشت تا زيبايي اش. وي هرگز با اين زن همبستر نشد.
زماني كه همسرش محروميت جنسي خود را با اعتقادات شديد كاتوليكي تسلي مي بخشيد، آندره ايمان مذهبي خود را به تدريج از دست مي داد. ژيد در دفتر خاطرات محرمانه خود، دو تعريف و يك اعتراف را يادداشت مي كند :
« من به كسي مي گويم «بچه باز» كه همانطور كه از خود كلمه بر مي آيد، عاشق پسرهاي جوان باشد و به كسي مي گويم «همجنس گرا» كه به مردان بالغ گرايش دارد...».
«... بچه بازها كه من هم يكي از آنان هستم ، بسيار نادرند، ولي همجنس گراها بسيار بيشتر از آنند كه من فكر مي كردم. اينكه اين عشقها چگونه به وجود مي آيند، و اين روابط چگونه شكل مي گيرند، براي من كافي نيست تا بتوانم بگويم امري طبيعي است. من عقيده دارم كه خوب است، چون هركدام از دو انسان درگير اين رابطه، با چنين كاري در درون خود، احساس تعالي، اعتماد و رضايت خاطر مي كند… ».
ژيد مانند بسياري از افراد، براي توجيه اميال خويش در برابر محرمات مذهبي ، فلسفه اي بنياد نهاد. وي در سال ۱۸۹۷ در كتاب مائده هاي زميني، به دفاع پرشوري از « لذت و ... » پرداخت .او در اين كتاب چنين استدلال مي كند كه تمام اميال طبيعي، سودمند بوده و مايه تندرستي است، و بدون اين اميال، زندگي لطف خود را از دست مي دهد .
« وقتي از عملي لذت مي برم ، براي من دليل خوبي است كه آن عمل را انجام بدهم. بنابراين لذتي را كه موجب شادي، سرور جان و اميال عاشقانه ات مي شود، مادامي كه لبانت براي بوسيدن هنوز شيرين است، سيراب كن!»
چنان زندگي كن كه « زندگيت بدون ترس از نتايج محرماتي كه اخلاقيات رسمي بر تو تحميل مي كند ، پذيراي هر رويدادي باشد ».
اما ژيد خطر افراط كاري را به خواننده كتاب خود هشدار مي دهد و در آخر، از او مي خواهد كه :
« كتاب مرا به دور بينداز، مگذار متقاعدت كند ! گمان مبر كه حقيقت تو را كس ديگري مي تواند برايت پيدا كند ...به خود بگو كه اين كتاب هم چيزي نيست، مگر يكي از هزاران شيوه رويارويي با زندگي. تو راه خويش را بجوي! »
ژيد براي سالها بت «پيشروها» بود و محافظه كاران او را «منحرف كننده جوانان» مي دانستند. اما او پاسخ ميداد ؛ سقراط نيز (كه اكنون يكي از خدايان اين محافظه كاران محسوب مي شود)، از چنين تهمت هايي به دور نبوده است.
در سال ۱۹۴۷ و زماني كه ژيد هفتاد و هشت ساله بود، آكادمي سوئد جايزه ادبيات نوبل را به او اهدا كرد. وي مي نويسد :
« بزرگترين الهه تقدير پيوسته در گوشم زمزمه مي كند كه ديگر چيز زيادي از عمرت باقي نمانده است».
تا زمان مرگش (۱۹ فوريه ۱۹۵۱)، بحث و جدل هاي فراواني پيرامون شخصيت و نفوذ او در جريان بود و « سيل انتقاد» از چپ و راست ، كمونيستها و كاتوليكها، تا لب گور او را دنبال مي كرد. فرانسه هنوز نميداند كه آيا اين مرد همان شيطان بود كه براي دگرگون كردن «اخلاقيات» جسميت يافته بود، يا اينكه بزرگترين نثرنويس فرانسه پس از آناتول فرانس بود؟
او هنرمند بزرگي بود ، اما تنها كساني مي توانند او را دوست بدارند كه در مشكلات، آزارها و رنجهايي كه مي برد، سهيم باشند.
وي در كنار دو بانوي سختگير مذهبي (مادر و مادربزرگش) رشد كرد و البته راه و روش زنانه را هم آموخت .حساس بودنش موجب شد كه احساس جنسي تند و تيزي پيدا كند. به استمنا پناه برد، اما نتوانست آن را ترك كند و از احساس گناه رنج مي برد.
« تا بيست و سه سالگي از هرگونه ارتباط جنسي بركنار بودم و رنج مي بردم . چنان آشفته و پريشان بودم كه همه جا مي گشتم تا بلكه لبي پيدا كنم و لبانم را بر آن بچسبانم ».
در اين شرايط ، براي منحرف كردن تب و تاب جنسي اش، به نوشتن روي آورد و اولين كتاب خود را با نام « يادداشتهاي آندره والتر» در بيست و دو سالگي منتشر كرد؛ اين كتاب، داستان جواني را باز مي گويد كه در نهايت، خود آندره ژيد است.
در سال ۱۸۹۱ كه به الجزيره سفر كرد، براي اولين بار با فاحشه اي خوابيد .چهار سال بعد در افريقا ، باز هم با اسكار وايلد ديدار كرد و تحت تاثير او دل به دريا زد و به همجنس گرايي تن در داد .
با اين وجود، به هنگام بازگشت به فرانسه در سال 1895 با دختر عموي خود ، «مادلن روندو» ازدواج كرد. آندره ژيد اين زن را « ام » (مخفف اميلين) مي ناميد، و او را بيشتر به سبب شخصيت والايش دوست مي داشت تا زيبايي اش. وي هرگز با اين زن همبستر نشد.
زماني كه همسرش محروميت جنسي خود را با اعتقادات شديد كاتوليكي تسلي مي بخشيد، آندره ايمان مذهبي خود را به تدريج از دست مي داد. ژيد در دفتر خاطرات محرمانه خود، دو تعريف و يك اعتراف را يادداشت مي كند :
« من به كسي مي گويم «بچه باز» كه همانطور كه از خود كلمه بر مي آيد، عاشق پسرهاي جوان باشد و به كسي مي گويم «همجنس گرا» كه به مردان بالغ گرايش دارد...».
«... بچه بازها كه من هم يكي از آنان هستم ، بسيار نادرند، ولي همجنس گراها بسيار بيشتر از آنند كه من فكر مي كردم. اينكه اين عشقها چگونه به وجود مي آيند، و اين روابط چگونه شكل مي گيرند، براي من كافي نيست تا بتوانم بگويم امري طبيعي است. من عقيده دارم كه خوب است، چون هركدام از دو انسان درگير اين رابطه، با چنين كاري در درون خود، احساس تعالي، اعتماد و رضايت خاطر مي كند… ».
ژيد مانند بسياري از افراد، براي توجيه اميال خويش در برابر محرمات مذهبي ، فلسفه اي بنياد نهاد. وي در سال ۱۸۹۷ در كتاب مائده هاي زميني، به دفاع پرشوري از « لذت و ... » پرداخت .او در اين كتاب چنين استدلال مي كند كه تمام اميال طبيعي، سودمند بوده و مايه تندرستي است، و بدون اين اميال، زندگي لطف خود را از دست مي دهد .
« وقتي از عملي لذت مي برم ، براي من دليل خوبي است كه آن عمل را انجام بدهم. بنابراين لذتي را كه موجب شادي، سرور جان و اميال عاشقانه ات مي شود، مادامي كه لبانت براي بوسيدن هنوز شيرين است، سيراب كن!»
چنان زندگي كن كه « زندگيت بدون ترس از نتايج محرماتي كه اخلاقيات رسمي بر تو تحميل مي كند ، پذيراي هر رويدادي باشد ».
اما ژيد خطر افراط كاري را به خواننده كتاب خود هشدار مي دهد و در آخر، از او مي خواهد كه :
« كتاب مرا به دور بينداز، مگذار متقاعدت كند ! گمان مبر كه حقيقت تو را كس ديگري مي تواند برايت پيدا كند ...به خود بگو كه اين كتاب هم چيزي نيست، مگر يكي از هزاران شيوه رويارويي با زندگي. تو راه خويش را بجوي! »
ژيد براي سالها بت «پيشروها» بود و محافظه كاران او را «منحرف كننده جوانان» مي دانستند. اما او پاسخ ميداد ؛ سقراط نيز (كه اكنون يكي از خدايان اين محافظه كاران محسوب مي شود)، از چنين تهمت هايي به دور نبوده است.
در سال ۱۹۴۷ و زماني كه ژيد هفتاد و هشت ساله بود، آكادمي سوئد جايزه ادبيات نوبل را به او اهدا كرد. وي مي نويسد :
« بزرگترين الهه تقدير پيوسته در گوشم زمزمه مي كند كه ديگر چيز زيادي از عمرت باقي نمانده است».
تا زمان مرگش (۱۹ فوريه ۱۹۵۱)، بحث و جدل هاي فراواني پيرامون شخصيت و نفوذ او در جريان بود و « سيل انتقاد» از چپ و راست ، كمونيستها و كاتوليكها، تا لب گور او را دنبال مي كرد. فرانسه هنوز نميداند كه آيا اين مرد همان شيطان بود كه براي دگرگون كردن «اخلاقيات» جسميت يافته بود، يا اينكه بزرگترين نثرنويس فرانسه پس از آناتول فرانس بود؟
او هنرمند بزرگي بود ، اما تنها كساني مي توانند او را دوست بدارند كه در مشكلات، آزارها و رنجهايي كه مي برد، سهيم باشند.