شک يک معماي ذهني است؛ معمايي همراه با يک احساس منفي درباره يک حقيقت، باور يا تصور درباره کسي که انگار در هالهاي از مه فرو رفته؛ معمايي که اگر حل نشود، استرسهاي شديدي را به همراه ميآورد. شک ميتواند شخصيتها را ويران کند، روياها را از بين ببرد و ما را با روحي شکسته و رواني پريشان رها کند، در حالي که روابطمان را از هم پاشيده و موجب ناسازگاري ما با دنياي اطرافمان شده است. شک، پيامهاي نادرستي به ذهن ما منتقل ميکند و قدرت تجربه و تحليل درست را از ما ميگيرد. همه ما در دورههاي زيادي از زندگيمان اين حس را تجربه کردهايم يا تجربه خواهيم کرد. گريزي از اين تجربه وحشتناک نيست؛ تجربهاي که اگر به درستي با آن برخورد نکنيم، پايههاي محکمي روي آن ساخته ميشود که ديگر ويران کردن اش آسان نيست...
شک جزيي از زندگي مادي و معنوي ماست که همه با آن کم و بيش آشنا هستيم. گاهي وقتها پيش ميآيد که به اطرافيان خود شک ميکنيم، از اين شک رنج ميبريم و وقتي آن را بيان ميکنيم و به زبان ميآوريم، به نتيجه مطلوبي نميرسيم؛ چون شک لبه تيزي دارد که اگر درست به کار برده نشود ميتواند شاهرگ روابطمان را بزند.
اگر پايههاي يک اعتقاد بسيار محکم باشد، هيچگونه شک و شبههاي نميتواند آن را از بين ببرد و ترس از شکهاي سازنده، بيمورد است.
ران هوبارد ميگويد: «يکي از درسهاي غلطي که در مدرسه به ما ميآموزند اين است که بايد سکوت کنيم و اين درس اشتباهي است. وقتي شما به چيزي شک ميکنيد، بايد از آن حرف بزنيد. سکوت درمان شک نيست.» وقتي شما درباره موضوعي شک داريد، وقتي استرس و اضطراب زيادي را تحمل ميکنيد، اين استرس ناخودآگاه باعث ميشود بر سر هر موضوع کوچکي با طرف مقابلتان ـ که نسبت به او شک داريد- اشتباهترين راه را که سکوت است وسعي در فراموش کردن موضوع به جاي باز کردن و حل آن برگزينند. وقتي فکر ميکنيد بايد چيزي را بگوييد؛ خيلي راحت به جاي اينکه اصل مطلب را بگوييد حرفتان را با يک سوال شروع کنيد؛ مثلا:
ازدواج ما با همه بدي و خوبيهايش براي من شيرين بود اما يک چيزي مرا آزار ميدهد، با اين حال ميخواهم آن را با تو در ميان بگذارم. فکر ميکني ميتوانم صادقانه حرفهايم را بزنم؟... آيا تحمل شنيدن حرفهايي که ممکن است تو را ناراحت کند و زياد خوشايند نباشد را داري؟ حرفهايي که فکرشان تا امروز مرا آزار داده است...»
اين کار، مسووليتپذيري و صداقت شما را در زندگي و کار نشان ميدهد. فراموش نکنيد ساکت ماندن هيچ چيز را حل نميکند.
شک خوب، شک بد
شک خوب، پرسوجويي است که از يک روح و روان مثبت برميخيزد. اين شک زاييده شرايط سخت و خطرناک است، با آرزوي اينکه منتهي به يک پايان روشن يا عملکرد موفقيتآميز باشد. شک بد، پرسوجويي است که از يک روح و روان منفي و بدبين برميخيزد و آينده را تاريک و کارها را نابسامان و در حال تخريب ميبيند. خلاصه، شک هميشه بد نيست و اين برخلاف نظر کساني است که هميشه ميخواهند ديگران با چشم بسته همهچيز را بپذيرند. آنها تنها يک نوع از شک را پذيرفتهاند، در حالي که اگر پايههاي يک اعتقاد بسيار محکم باشد، هيچگونه شک و شبههاي نميتواند آن را از بين ببرد و ترس از شکهاي سازنده، بيمورد است.
بعضيها از شک ميترسند
آدمهايي که بزرگيشان بيش از آنچه واقعي باشد خيالي است، در برابر شک ديگران، بسيار ناشکيبا هستند. آنها ستايش و خوشآمدگويي ديگران را به شک آنها ترجيح ميدهند، چرا که در بسياري مواقع در مقابل سوال افرادي که به آنها شک کردهاند بيجواب ميمانند. آنها عجله ميکنند، گرد و خاک به راه مياندازند تا ديگران فرصت فکر و سوال و شک کردن پيدا نکنند. اگر ميخواهيد جزو اين دسته از افراد نباشيد چارهاش دوره کردن خودتان است؛ يعني قبل از آنکه هر کسي به شما شک کند، خودتان اين کار را انجام دهيد. مثلا با سوالهاي سادهاي چون: «آيا من آدم وفاداري هستم؟... آيا من واقعا جزو آدمهاي خوب محسوب ميشوم؟ چه دليلي براي خودم دارد؟ و...»
يک شک خوب ممکن است به جاي اينکه پاي ما را سست کند و چشم ما را به روي حقيقتها ببندد، با خود سوالهايي به همراه بياورد که موجب روشن شدن دريچههاي تاريک آينده ميشود؛
شک و پيشگيري قبل از درمان
يک شک خوب ممکن است در آستانه انجام کاري يا در آغاز يک رابطهاي در فکر ما جوانه بزند و به جاي اينکه پاي ما را سست کند و چشم ما را به روي حقيقتها ببندد، با خود سوالهايي به همراه بياورد که موجب روشن شدن دريچههاي تاريک آينده ميشود؛ مثلا: «آيا اين حقوق براي اين مقدار کار کافي است؟... آيا اين شرکت به ثبت رسيده؟... چه تضميني براي باز پس گرفتن مدارک و سفتههاي من وجود دارد؟ و...»
حتي اين شک ميتواند در روابطمان هم به ما کمک ميکند و کسي که تا به امروز براي خودش و خانوادهاش مفيد نبوده، آيا ميتواند يکشبه تغيير کند؟... آيا او درآمد کافي براي اداره زندگياش دارد؟... چرا او گاه و بيگاه غيبش ميزند بدون اينکه کسي را از احوالش باخبر کند؟... چرا مدام در حال چک کردن اطرافياناش است؟ و...» اين سوالها قبل از شروع يک کار و رابطه جدي ميتواند به شناخت کاملتر ما نسبت به اطرافمان کمک کند و موجب شود با چشم بازتري وارد دنياي تازهاي شويم که براي ما سرشار از اميد و آرزو است. شک با اين پيشفرض ميتواند مثل يک عامل پيشگيري عمل کند، قبل از اينکه واقعهاي جدي رخ داده باشد. شک مثل درد يک واکسن است در مقابل تحمل درد طولاني يک درمان؛ درماني که اساسا معلوم نيست جوابگو باشد يا نه.