• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

آیدین بود، دیری است من ندیده ام که کسی باشد

South Boy

متخصص بخش فوتبال
دیر نکنی برادر ...! نه، توی راهم، می رسم ... بازی چطور بود؟ ... خوب، اما کم بازی کردم، فکر نکنم دیگر بتوانم بازی کنم. نه، من دیگر بازی نمی کنم ...

سکوت. یک نفر دارد قرآن می خواند

اولین بار این شعر را در بین اشعار نصرت رحمانی پیدا کردم. خدا بیامرزدش سال های آخر عمرش می رفتیم. منزل او و در حضور چند تن از شاعران گیلانی در منزلش در رشت، اشعار نصرت را می خواندیم و می شنیدیم نصرت رحمانی در شعری برای بزرگداشت سهراب سپهری سروده؛ «سهراب بود، دیری است من ندیده ام که کسی باشد ...».

سال ها گذشت تا مرگ غم انگیز آیدین نیکخواه بهرامی اتفاق افتاد و من همان روز بعد از مرگش بیشتر پی به شعر نصرت رحمانی بردم چون در اوضاع بسکتبال ایران، مرگ آیدین و رفتن او با سروده رحمانی برای سهراب مصداق پیدا کرده بود.

نمی دانم آن روز در تحریریه روزنامه جهان فوتبال چه گذشت که این عنوان برای گفت و گو با آیدین و صمد نیکخواه بهرامی به ذهنم رسید: «من شاعرم، بسکتبال شعر من است.» پژمان راهبر، سردبیر آن روزهای من بیشتر از بقیه این عنوان را پسندید و لابد هفت سال بعد اثرات همان تیتر باعث شد تا پژمان خبر مرگ آیدین را که از رادیو شنید باور نکند و بلافاصله به من زنگ بزند.

من آیدین را آخرین بار در یک روز دوشنبه دیدم. در بازی های بین هفته پلی آف زمستان 86 که صمد با مهرام در اصفهان بازی داشت و آیدین از من پرسید: «بازی در اصفهان نتیجه اش چه شد؟» آخرین حرف های من با او درباره پای آسیب دیده اش بود و شنیدن این جمله که «فکر نکنم دیگر بتوانم بازی کنم آقا افشین ...»، اما مگر می شود آیدین بازی نکند؟ چند روز دیگر که پیش دکتر کیهانی برود این گفته اش را فراموش می کند و دوباره بازمی گردد. جمعه رسید. آیدین را جاده فراخوانده و او راه بی بازگشت را. مرگ، حریف سرسختی است. روز تعطیل بود، روزی که فردایش عید بود، در روز سکوت رسانه ها، به یکباره همه از مرگ جوان بسکتبال ایران مطلع شدند. از رادیو خبر مرگ پخش شد. شبکه خبر و ... بدین سان ایران در غم از دست دادن آیدین در عرصه ورزش داغدار شد.


134932_544.jpg

در حسرت دیدار

عکس های آیدین نیکخواه بهرامی از زمانی که مینی بسکتبال بازی می کرد و دفتر باشگاهش صندوق عقب تاکسی قدیمی سعید طاعتی – اولین مربی برادران نیکخواه بهرامی – بود و ایرج خان - پدر آیدین و صمد – به ادبیات سعید خان در کنار زمین بازی خو کرده بود.

در آلبوم صمد ورق می خورد. صمد به عکس های آخر می رسد. تصویرها و یادهایی از روزی که روی شانه های حامد حدادی نشسته است. جابر با لبخند به او می نگرد و آیدین نیکخواه بهرامی با حالت ویژه چهره اش، چشمان نافذ، لب های به هم فشرده و حسی کاملا مقتدرانه، تور بازی های بسکتبال ملت های آسیا را پس از قهرمانی تیم ملی از سبد جدا می کند ... روی نیمکت نشسته است. از کارش راضی نیست.

یک پایش را بغل کرده و از فرط ناراحتی زانویش را گاز گرفته است! هدبند مخصوص و سفیدش را انداخته تا موهایش روی چشمانش نیفتند. امتیاز می آورد و با دست محکم به سینه می کوبد تا آمادگی و به مبارزه طلبیدن حریف را با این کار نشان دهد. جام قهرمانی را مشترک با برادرش در دست دارد و ... تصاویر پایانی دنیای قهرمانی آیدین است اما پس آنها در انتظار تصویر دیگری از زندگی آیدین دفتر خالی هی ورق می خورد اما خبری از قهرمان ملی نیست. صمد در لابلای ورق ها و صفحات خالی در حسرت دیدار برادر است.

آیدین نیکخواه بهرامی در صحنه های زیادی دیده شده است که همه آنها خاطرات خوب ماست. در کنار تمامی تصویرهایی که از او پس از مرگش به جا ماده است. بعضی حرف ها و یادها هم هست که در این روزها یادش را همچنان پابرجا نگه می دارد. مثل این حرف صمد: «آیدین فقط دوست دارم باز هم بگویم که چقدر دوستت دارم.»

134933_852.jpg


با حرف هایی مثل «آیدین طلایی رفت» ... «ققنوس در خاک» ... «امان از سرو افتاده» ... می توان به راز جاودانگی قهرمان پی برد. آیدین بود، چون منش داشت. آنقدر که یک سال وقتی به تیم ملی دعوت شد قرص و محکم ایستاد و گفت حق من نیست. فلانی را ببرید. درباره «بودن آیدین» خیلی حرف ها باقی است اما به قول زنده یاد قیصر امین پور؛ مثل همیشه آخر حرفم / و حرف آخرم را / با بغض می خورم.

برای آخرین بار

صمد به آیدین زنگ می زند تا بفهمد چه وقتی به ویلا می رسند. آخرین مرتبه جواب می شنود که تنها 5 دقیقه دیگر. آیدین با اینکه قول داده بود پشت رل ننشیند، تمام جاده چالوس را خودش می راند بدون کوچکترین اشتباهی. به چالوس که می رسند، می زنند بغل، از سوپرمارکت بین راهی یک بطری آب معدنی می خرد و سر می کشد. دست و صورتش را می شوید تا کیلومترهای آخر را بدون مشکل رانندگی کند. صمد خیالش راحت می شود که آیدین با وجود مسابقه سنگین صبا با پردیس متحد قزوین و چند ساعت رانندگی اصلا اثری از خستگی ندارد. گوشی را قطع می کند و این آخرین صدا مثل آخرین دیدار در جان برادر می پیچد.

چند خط درباره آیدین ...

محمد صمد نیکخواه بهرامی / برادر آیدین

- هیچ وقت نمی توانم باور کنم که نیست. بهترین دوستم بود.

حامد حدادی / هم تیمی آیدین در صبا

- دلمان برایت تنگ است، 5 سال گذشت اما تو همیشه برای ما زنده هستی آیدین.

مهران شاهین طبع / سرمربی آیدین در صبا

- همیشه به او سر می زنم. باور نبودنش سخت است اما باید همیشه یادش زنده باشد.

حامد آفاق / هم تیمی آیدین در صبا

- فقط می توانم بگویم جایش خیلی خالی است. همین شاید هیچ کس نتواند این جای خالی را در بسکتبال ایران پر کند.

حامد سهراب نژاد / هم تیمی آیدین در صبا

- یاد آیدین در قلب ما برای همیشه هست، آیدین فراموش نشدنی است.

رایکو ترومن / سرمربی آیدین در تیم ملی


- با مرگ آیدین خانواده او و کل ایران یکی از بزرگترین اعضایش را از دست داد. خانواده نیکخواه بهرامی پسر و برادری را از دست داد اما ایرن یک مرد و یک ورزشکار بزرگ را از دست داد.

سامان ویسی / هم تیمی آیدین در صبا


- جای آیدین واقعا خالی است. برای من حکم برادر بزرگترم را داشت و کمبودش را همیشه در زندگی ام احساس می کنم.

بابک نظافت / هم تیمی آیدین در صبا

- بچه واقعا با معرفتی بود. هر وقت می خواهعم درباره او صحبت کنم نمی دانم از کدام خوبی اش بگویم. یک پسر خوب برای خانواده اش و یک رفیق خوب برای جامعه بسکتبال.

کرم احمدیان / هم تیمی آیدین در صبا

- واقعا جایش در بسکتبال خالی است. همیشه به یادش هستم و هر وقت می آیم تهران می روم سر مزارش و برایش فاتحه می خوانم.
 
بالا