از نفست زنده شدم
آتش گیرنده شدم
تاب تبم دادی و من
عشق نمیرنده شدم
آتش گیرنده شدم
تاب تبم دادی و من
عشق نمیرنده شدم
گفتی و گفتم ز امید
نیک نوشتی به دلم
نیک نگارنده شدم
از دل و جان پایه زدم
پایه گرانمایه زدم
سابقه در سایه زدم
طالب اینده شدم
تا پر غم سوختمی
رقص درآموختمی
بال درآوردم و باز
شعله بالنده شدم
مرغ همایون سفرم
پیک و پیام سحرم
با شب و شبکاره همی
سخت ستیزنده شدم
با تو همه شاد شدم
من ز تو آباد شدم
مژده ده داد شدم
زنده و زاینده شدم
ای گل خورشید جبین
خیز درین صبح و ببین
دانه نشاندم به زمین
باغ برآرنده شدم
آه از آن تیشه مرا
کند ز من ریشه مرا
کندم و افروخت مرا
سوخت مرا سوخت مرا
کنده شدم کنده شدم
آتش افکنده شدم
در همه آفاق جهان
دود پراکنده شدم
سیاوش کسرایی
آخرین ویرایش: