استرس و معنويت دو موضوع در ارتباط با هم هستند، درست شبيه رابطة زمين و آسمان، درست مانند ذهن و روح. من در همان سال نخست كه به تدريس مديريت استرس پرداختم، يعني سال 1984 به اين موضوع پي بردم. بسياري از موضوعاتي كه آنها را درس ميدادم، بسياري از موضوعاتي كه دانشجويان انتظار داشتند به آنها بپردازم، با مباني مذهبي: روابط، ارزشها، معناي زندگي و احساس تعلق و همپيوندي، سروكار داشتند. مخرج مشتركي اين چهار موضوع سطحي از آگاهي انسان بود كه معنويت انساني شناخته ميشود. آلدوسها كسلي، نويسندة انگليسي، اين را فلسفة جاودانه و يا واقعيتي ماورايي نام داده كه در فراسوي محدوديتهاي فرهنگي، مذهبي و نفساني قرار دارد.
ارتباط ميان استرس (استرس خوب، آن لحظات وجد و نشاط) و معنويت، آن لحظات كيهاني كه مزلو آن را اوج تجربه خواند، به قدري بارز و محرز است كه اغلب امر مسلم پنداشته شده، ناديده انگاشته ميشود. اما پريشاني، موضوع ديگري است. به اين نتيجه رسيدهام كه در بسياري از موارد استرس (بهخصوص، خشم و هراس فيصله نيافته) ميتواند مشكلاتي در برابر حال خوش معنوي ايجاد كند و اينكه روح و روان قدرتمند انسان ميتواند سرمايهاي حياتي براي از ميان برداشتن موانع، رفع استرس و رسيدن به آرامش دروني بيشتر باشد. از سوي ديگر، فيصله بخشيد به محركهاي تنشزاي زندگي ميتواند سلامت انسان و روح و روان او را تقويت كند. با آنكه در ظاهر چنين به نظر ميرسد كه استرس و روح و روان انسان، در نقشهاي ضد يكديگر باشند، انگارههايي در حركت زندگي محسوب ميشوند.
اين اتفاقي نيست كه وقتي موضوع استرس، عناوين جرايد و اخبار را در سرتاسر جامعه به خود اختصاص ميدهد، مردم در آستانة يك آگاهي معنوي جديد قرار ميگيرند. در واقع، تنها در دهة گذشته، واژة معنويت بيشتر مورد استفادة مردم و نشريات قرار گرفته است. اسامي و واژههاي مختلفي براي بيان آن مورد استفادة مردم قرار گفته است، جنبش بالقوه انساني، جنبش آگاهي و جنبش عصر جديد در نهايت سه موضوعيست كه ميتوان به آنها اشاره كرد. رونالد ميلر در كتاب بالا و پايين به نياز به معنويتي جديد اشاره ميكند. كه به زندگيمان معنايي بيشتر ميبخشد. مردم در جوامع مختلف دربارة اينكه چگونه در تصوير بزرگتر جاي ميگيرند به بررسي پرداختهاند. ميلر در كتابش به اين موضوع اشاره كرده كه جدايي و اختلافي ميان اين دو جهان وجود ندارد. هر دو يكي هستند.
علاقه به بومشناسي و حراست از محيط زيست بر قدرت محرك اين جنبش افزوده است. در واقع به نوعي ساعت بيدارباش رسيدهايم. براي مثال اطلاع يافتن از سوراخ شدن لاية اُزون و تحليل رفتن سريع منابع طبيعي و از جمله جنگلهاي طبيعي – مباحثي كه در سال 1992 در ريود و ژانير و مطرح شدند – زنگ خطري هستند تا تفاوتهاي فرهنگي و سياسي خود را به كناري بگذاريم و به اتفاق به عنوان جمعيتي واحد كار كنيم. اين مطلبي بود كه در آن زمان سناتور الگور در كتاب پرفروش زمين در شرايط تعادل: بومشناسي و روح انساني به آن اشاره كرد. الگور در كتاب خود نوشت كه طبيعت و انسان دو بخش به هم وابسته هستند و رسيدگي به يكي از آنها، بدون لحاظ كردن ديگري، امكانپذير نيست.
بر خلاف يك دهة گذشته، امروز هرگز عجيب نيست اگر ميبينيم دانشگاهها و شركتها براي افزايش سلامتي، دورههايي آموزشي در زمينه سلامت معنوي و روحاني و دورههايي براي بحث دربارة روشهاي سنتي براي رسيدن به سلامت جسماني برگزار ميكنند. افزوده بر اين، مفاهيم مربوط به روح در برنامههاي دوارده مرحلهاي الكيهاي بينام و نشان تبديل به الگويي براي سازمان دادن به مبارزه با اعتياد شدهاند. در عبارتي كه همة اساتيد ذن به نقل از فيلسوف چيني لائوتژو به آن اشاره ميكنند «رسيدن به روشنفكري راههاي بيشمار دارد. اما سفر در هر يك از اين راهها، با برداشتن قدم اول شروع ميشود.»
مطالبي كه در اين فصل از كتاب ميخوانيد محصول ديدگاههاي مختلف دربارة روح انساني است. ممكن است برخي از اين مطالب با طرز فكر شما همخواني داشته باشد و حال آنكه برخي ديگر احتمالاً بيگانه به نظر ميرسند، حتي ممكن است احساس كنيد كه طرز تلقيها، باورها و ارزشهاي شما را تهديد ميكند. اما هدف اين فصل مرعوب كردن نيست، به جاي آن ميخواهيم به شما نشان دهيم كه به رغم زمينههاي متفاوت مذهبي، عناصري هست كه در مورد همة ما به يكسان صدق ميكند. از شما ميخواهم به اين عناصر مشترك فكر كنيد، به تفاوتها كاري نداشته باشيد. مهم اين است كه با نقطهنظرهاي متفاوت با باورهاي خود آشنا شويد زيرا همانطور كه خواهيد ديد، داشتن ذهن باز و پذيرنده باورهاي شما را تقويت ميكند و بر انسجام رفاه و حال خوش معنوي شما ميافزايد.
تعريف روح انساني
به حق ميتوان گفت كه از بدو تاريخ بشريت دربارة روح انسان بحث شده است. با اينحال به رغم ميليونها كلمه و صدها فلسفهاي كه اين مفهوم را كاوش كرده است، روح انساني هنوز پديدهاي است كه براي آن هيچ تعريف جامع و كاملي ارائه نشده است. بدون شك اين معنويت شامل جنبههاي آگاهي بيشتر، تعالي، اتكاي به نفس، باور خودتوانمنديف خودشكوفايي، عشق، ايمان، روشنگري، عرفان، خودابرازي، پيوند، همبستگي و بسياري از عوامل ديگر ميشود. با اينحال، هيچ جنبهاي به تنهايي براي توصيف جوهر رو.ح انساني كافي نيست. در بسياري از منابع روح انسان است هديهاي تعريف شده كه تا پايان زندگي با ما مي ماند. در بسياري از فرهنگها كلمة روح به معناي دم آغازين تعريف شده است و معنايش اين است كه با نخستين دمي كه فرو ميدهيم روح در بردن ما جاي ميگيرد. عبرانيها به آن روح ميگويند. در ميان برخي از فرهنگهاي شرقي اين باور وجود دارد كه پراناياما يا تنفس ديافراگمي با وحدت بخشيدن به جسم و روح، با تنفس انرژي جهاني سبب آرامش جسم ميشود. يونانيان باستان كلمة پنوما را معادل روح ميدانستند و روان را براي توصيف روح انساني به كار ميبردند كه اين يكي از حال حاضر با مطالعه رفتار انساني يا روانشناسي در روابط است.
ارتباط ميان استرس (استرس خوب، آن لحظات وجد و نشاط) و معنويت، آن لحظات كيهاني كه مزلو آن را اوج تجربه خواند، به قدري بارز و محرز است كه اغلب امر مسلم پنداشته شده، ناديده انگاشته ميشود. اما پريشاني، موضوع ديگري است. به اين نتيجه رسيدهام كه در بسياري از موارد استرس (بهخصوص، خشم و هراس فيصله نيافته) ميتواند مشكلاتي در برابر حال خوش معنوي ايجاد كند و اينكه روح و روان قدرتمند انسان ميتواند سرمايهاي حياتي براي از ميان برداشتن موانع، رفع استرس و رسيدن به آرامش دروني بيشتر باشد. از سوي ديگر، فيصله بخشيد به محركهاي تنشزاي زندگي ميتواند سلامت انسان و روح و روان او را تقويت كند. با آنكه در ظاهر چنين به نظر ميرسد كه استرس و روح و روان انسان، در نقشهاي ضد يكديگر باشند، انگارههايي در حركت زندگي محسوب ميشوند.
اين اتفاقي نيست كه وقتي موضوع استرس، عناوين جرايد و اخبار را در سرتاسر جامعه به خود اختصاص ميدهد، مردم در آستانة يك آگاهي معنوي جديد قرار ميگيرند. در واقع، تنها در دهة گذشته، واژة معنويت بيشتر مورد استفادة مردم و نشريات قرار گرفته است. اسامي و واژههاي مختلفي براي بيان آن مورد استفادة مردم قرار گفته است، جنبش بالقوه انساني، جنبش آگاهي و جنبش عصر جديد در نهايت سه موضوعيست كه ميتوان به آنها اشاره كرد. رونالد ميلر در كتاب بالا و پايين به نياز به معنويتي جديد اشاره ميكند. كه به زندگيمان معنايي بيشتر ميبخشد. مردم در جوامع مختلف دربارة اينكه چگونه در تصوير بزرگتر جاي ميگيرند به بررسي پرداختهاند. ميلر در كتابش به اين موضوع اشاره كرده كه جدايي و اختلافي ميان اين دو جهان وجود ندارد. هر دو يكي هستند.
علاقه به بومشناسي و حراست از محيط زيست بر قدرت محرك اين جنبش افزوده است. در واقع به نوعي ساعت بيدارباش رسيدهايم. براي مثال اطلاع يافتن از سوراخ شدن لاية اُزون و تحليل رفتن سريع منابع طبيعي و از جمله جنگلهاي طبيعي – مباحثي كه در سال 1992 در ريود و ژانير و مطرح شدند – زنگ خطري هستند تا تفاوتهاي فرهنگي و سياسي خود را به كناري بگذاريم و به اتفاق به عنوان جمعيتي واحد كار كنيم. اين مطلبي بود كه در آن زمان سناتور الگور در كتاب پرفروش زمين در شرايط تعادل: بومشناسي و روح انساني به آن اشاره كرد. الگور در كتاب خود نوشت كه طبيعت و انسان دو بخش به هم وابسته هستند و رسيدگي به يكي از آنها، بدون لحاظ كردن ديگري، امكانپذير نيست.
بر خلاف يك دهة گذشته، امروز هرگز عجيب نيست اگر ميبينيم دانشگاهها و شركتها براي افزايش سلامتي، دورههايي آموزشي در زمينه سلامت معنوي و روحاني و دورههايي براي بحث دربارة روشهاي سنتي براي رسيدن به سلامت جسماني برگزار ميكنند. افزوده بر اين، مفاهيم مربوط به روح در برنامههاي دوارده مرحلهاي الكيهاي بينام و نشان تبديل به الگويي براي سازمان دادن به مبارزه با اعتياد شدهاند. در عبارتي كه همة اساتيد ذن به نقل از فيلسوف چيني لائوتژو به آن اشاره ميكنند «رسيدن به روشنفكري راههاي بيشمار دارد. اما سفر در هر يك از اين راهها، با برداشتن قدم اول شروع ميشود.»
مطالبي كه در اين فصل از كتاب ميخوانيد محصول ديدگاههاي مختلف دربارة روح انساني است. ممكن است برخي از اين مطالب با طرز فكر شما همخواني داشته باشد و حال آنكه برخي ديگر احتمالاً بيگانه به نظر ميرسند، حتي ممكن است احساس كنيد كه طرز تلقيها، باورها و ارزشهاي شما را تهديد ميكند. اما هدف اين فصل مرعوب كردن نيست، به جاي آن ميخواهيم به شما نشان دهيم كه به رغم زمينههاي متفاوت مذهبي، عناصري هست كه در مورد همة ما به يكسان صدق ميكند. از شما ميخواهم به اين عناصر مشترك فكر كنيد، به تفاوتها كاري نداشته باشيد. مهم اين است كه با نقطهنظرهاي متفاوت با باورهاي خود آشنا شويد زيرا همانطور كه خواهيد ديد، داشتن ذهن باز و پذيرنده باورهاي شما را تقويت ميكند و بر انسجام رفاه و حال خوش معنوي شما ميافزايد.
تعريف روح انساني
به حق ميتوان گفت كه از بدو تاريخ بشريت دربارة روح انسان بحث شده است. با اينحال به رغم ميليونها كلمه و صدها فلسفهاي كه اين مفهوم را كاوش كرده است، روح انساني هنوز پديدهاي است كه براي آن هيچ تعريف جامع و كاملي ارائه نشده است. بدون شك اين معنويت شامل جنبههاي آگاهي بيشتر، تعالي، اتكاي به نفس، باور خودتوانمنديف خودشكوفايي، عشق، ايمان، روشنگري، عرفان، خودابرازي، پيوند، همبستگي و بسياري از عوامل ديگر ميشود. با اينحال، هيچ جنبهاي به تنهايي براي توصيف جوهر رو.ح انساني كافي نيست. در بسياري از منابع روح انسان است هديهاي تعريف شده كه تا پايان زندگي با ما مي ماند. در بسياري از فرهنگها كلمة روح به معناي دم آغازين تعريف شده است و معنايش اين است كه با نخستين دمي كه فرو ميدهيم روح در بردن ما جاي ميگيرد. عبرانيها به آن روح ميگويند. در ميان برخي از فرهنگهاي شرقي اين باور وجود دارد كه پراناياما يا تنفس ديافراگمي با وحدت بخشيدن به جسم و روح، با تنفس انرژي جهاني سبب آرامش جسم ميشود. يونانيان باستان كلمة پنوما را معادل روح ميدانستند و روان را براي توصيف روح انساني به كار ميبردند كه اين يكي از حال حاضر با مطالعه رفتار انساني يا روانشناسي در روابط است.